شمارهٔ ۲۶۰ - مدح ثقة الملک طاهربن علی
آنکه گردون چو او نداد نشان
خشم او درد و عفو او درمان
کرده در زیر دست و زیر قدم
کمترین پایه ای ازین برجیس
کمترین مایه ای از آن کیوان
خیره از وصف تو روان و خرد
عاجز از مدح تو یقین و گمان
تو به کلک آن گشاده ای به تیغ
دو زبانیست کلک تو که به دوست
تا زبان آوران همه شده اند
یک زبان در ثنای آن دو زبان
آن فشاند به لحظه ای بر خلق
نکته ای نیز یاد خواهم کرد
شایگان گنج ها یکان و دوکان
صد و پنجاه ساله کرده ضمان
دست بخشش کشیده دار و مدار
مایه سنگ و خاک چندین نیست
گر بگردد فنا زمین به زمین
ور نماند جهان کران به کران
که نیابد ره اندر او حدثان
بر همه دشت و که فراز و نشیب
گل دمد سال و ماه در بستان
نه شگفت ار هزار دستان نیز
بر گل از مدح تو زند دستان
گل ندیدم ز خون چو گل شد چشم
خارجست اندرین دو دیده از آن
در چمن ها به پیش آن ایوان
در گل افشان تو چه عشرت کرد
مدح خوانان چو رعد و نعره زنان
این چنین است حال چرخ کیان
دشمن و دوست دیده بود که من
تا به حدی که گفت هم نتوان
از چپ و راست بر گشاده دهان
کرده ام شغل و گفته ام مدحت
که ندیده ست کس چنین و چنان
بر من از هیچ وجه در دیوان
شاه دادست هر چه دارم و هست
من همی گفتم این و هاتف گفت
کنده و سوخته نه خان و نه بان
بر سر و برزنان درین زندان
پای من خاک را نکرده به گام
موی بر فرق و دیده اندر چشم
والله ار یافته ست جامه و نان
یافته ست این ولیک بس اندک
داشته ست آن ولیک بس خلقان
نزنم جز که راه حول و جلان
ور بود در جهم به گوشت چنانک
هر زمانم چنان که مژده بود
گوید این تازه روی زندانبان
زند او در دو چشم من پیکان
اندرین سمج کار من شب و روز
حکم و فرمان خدای راست بلی
او کند حکم و او دهد فرمان
نان چو شد منقطع نماند جان
که ازین پیش داده ای زآنسان
این سرو تن به اطلس و برکان
که نخواندست هیچ مدحت خوان
ببرندش چو تحفه دست به دست
بشود در جهان دهان به دهان
گر بود از توام به نعمت سود
رای تو پیر باد و بخت جوان
ماند یک آرزو بخواهم خواست
باده فرمای پنج پیش از خوان
آن چو مه طلعت و چو مور میان
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395 4:37 PM
تشکرات از این پست