شمارهٔ ۴۵
فروز باسلیق مرا ترسا
بگشود بامداد به نِشکَرده
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۴۶
که نعمهای او چو چرخ روان
همه خواب است و باد و بادفَره
شمارهٔ ۴۷
درهٔ من شده ست از نعمت
چون زنخدان خصم پر غَدره
شمارهٔ ۴۸
دو گوش سخت کن و بیهده سخن مشنو
مباش رنجه که ایشان بسند گوش سرای
به خارپشت نگه کن که از درشتی موی
به پوست او نکند طمع پوستین پیرای
شمارهٔ ۴۹
دلی را کز هوا جستن چو مرغ اندر هوا یابی
به حاصل مرغ وار او را بر آتش گَردنا یابی
شمارهٔ ۵۰
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چَخی
شمارهٔ ۵۱
خواجه ، تُتماج باید و سر بریان
سود ندارد مرا سَفَرجَل و چُکری
شمارهٔ ۵۲
از گواز و تَش و انگشته و بهمان و فلان
تا تبرزین و دبوسی و رکاب و کمری
شمارهٔ ۵۳
هر چه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند
بی شک ای مسکین اگر در دل نداری آوَری
شمارهٔ ۵۴
نکنی طاعت و آنگه که کنی سست و ضعیف
راست گویی که مگر سُخره و شاکار کنی
شمارهٔ ۵۵
آنکه نداند همی سرود ز یاسین
گیرَخ و گلدانش خسروانی بینی
شمارهٔ ۵۶
از عبیر و عنبر و از مشک و لاد و دار بوی
در سرا بستان خود اندر خزان می دار بوی