0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

ناله چندان ز دلم راه فلک دوش گرفت

که مؤذن سحر از نالهٔ من گوش گرفت

عرش آن بار گران را سبک از دوش انداخت

خاک بی‌باک دلیر آمد و بر دوش گرفت

کرد ساقی قدحی پر که کسش گرد نگشت

آخر آن رطل گران رند قدح نوش گرفت

آتشی کز همهٔ ظاهر نظران پنهان بود

دیگ سودای من از شعلهٔ آن جوش گرفت

بادهٔ عشق از آن پیش که ریزند به جام

آتش نشهٔ آن در من مدهوش گرفت

سر نا گفتنی عشق فضولی می‌گفت

عقل صدباره به دندان لب خاموش گرفت

هرکس آورد به کف دامن سروی ز هوس

محتشم دامن آن سرو قباپوش گرفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آینهٔ جان به جز آن روی نیست

سلسلهٔ دل به جز آن موی نیست

رخ اگر اینست که آن ماه راست

روی دگر ماه و شان روی نیست

قد اگر این است که آن سرور است

سرو سهی را قد دلجوی نیست

نگهت اگر نگهت گیسوی اوست

یک سر مو غالیه را بوی نیست

گر سخن اینست که او می‌کند

در همهٔ عالم دو سخنگوی نیست

خوی بد از فتنه‌گریهای اوست

یار به از دلبر بدخوی نیست

محتشم از جان چو سگ کوی اوست

آه چرا بر سر آن کوی نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بردوش آن قدر دل من بار غم گرفت

کاندر شباب قد من زار خم گرفت

بی‌طاق ابروی تو که طاق است در جهان

چندان گریست دیده که این طاق نم گرفت

تا ملک حسن بر تو گرفت ای صنم قرار

آفاق را تمام سپاه ستم گرفت

راه حریم کوی تو بر من رقیب بست

ناآشنا سگی ره صید حرم گرفت

لیلی اگرچه شور عرب شد به دلبری

شیرین زبان من ز عرب تا عجم گرفت

در ملک جان زدند منادی که الرحیل

سلطان حسن یار چه از خط حشم گرفت

می‌خواستم به دوست نویسم حدیث شوق

آتش ز گرمی سخنم در قلم گرفت

عید است و هرکه هست بتی را گرفته دست

امروز نیست بر من مست ای صنم گرفت

ملک سخن که تیز زبانان گذاشتند

بار دگر به تیغ زبان محتشم گرفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آن شاه ملک دل ستم از من دریغ داشت

دریای لطف بود و نم از من دریغ داشت

صدنامهٔ بی‌دریغ رقم زد به نام غیر

وز کلک خویش یک رقم از من دریغ داشت

اغیار را به عشوهٔ شیرین هلاک کرد

وز کینهٔ زهر چشم هم از من دریغ داشت

صد بار سرخ شد دم تیغش به خون غیر

این لطفهای دم به دم از من دریغ داشت

با مدعی که لایق بیداد هم نبود

صد لطف کرد و یک ستم از من دریغ داشت

من جان فشاندم از طمع بوسه‌ای بر او

او توشه ره عدم از من دریغ داشت

کردم گدائی نگهی محتشم ازو

آن پادشاه محتشم از من دریغ داشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چابکسواری آمد و لعبی نمود و رفت

نی نی عقابی آمد و صیدی ربود و رفت

آن آفتاب کشور خوبی چو ماه نو

ظرف مرا به آن می تند آزمود و رفت

نقش دگر بتان که نمی‌رفت از نظر

آن به تن به نوک خنجر مژگان زدود ورفت

تیری که در کمان توقف کشیده داست

وقت وداع بر دل ریشم گشود و رفت

حرفی که در حجاب ز گفت و شنود بود

آخر به رمز گفت و به ایما شنود و رفت

از بهر پای بوس وداعی که رویداد

رویم هزار مرتبه بر خاک سود و رفت

افروخت آخر از نگه گرم آتشی

در محتشم نهفته برآورد دود و رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

خاطری جمع ز شبه آن که تو میدانی داشت

کاینقدر حسن بیک آدمی ارزانی داشت

حسن آخر به رخ شاهد یکتای ازل

عجب آیینه‌ای از صورت انسانی داشت

دهر کز آمدنت داشت به این شکل خبر

خنده‌ها بر قلم خوش رقم مانی داشت

وهم کافر شده حیران تو گفت آن را نیز

که نه هرگز نگران گشت و نه حیرانی داشت

ماه را پاس تو در مشعله گردانی بست

مهر را بزم تو در مجمره سوزانی داشت

زود بر رخصت خود کلک پشیمانی راند

شاه غیرت که دل از وی خط ترخانی داشت

خونم افسوس که در عهد پشیمانی ریخت

که نه افسوس ز قتلم نه پشیمانی داشت

محتشم از همهٔ خوبان سر زلف تو گرفت

در جنون بس که سر سلسلهٔ جنبانی داشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بی‌پرده برآئی چو به صحرای قیامت

خلد از هوس آید به تماشای قیامت

هنگامه بگردد چو خورد غلغلهٔ تو

بر معرکه معرکه آرای قیامت

در حشر گر آید نم رحمت ز کف تو

روید همه شمشیر ز صحرای قیامت

در قتل من امروز مبر خوف مکافات

کاین داوری افتاد به فردای قیامت

بنشین و مجنبان لب عشاق که کم نیست

غوغای قیام تو ز غوغای قیامت

پروردهٔ تفتندهٔ بیابان تمنا

جنت شمرد دوزخ فردای قیامت

فرداست دوان محتشم از دست تو در حشر

با صد تن عریان همه رسوای قیامت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت

مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت

خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت

رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت

طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا

بباد رفته ز سم سمند بادیه پویت

رواج مشگ ختن چون بود که هست صبا را

هزار نافه گشائی ز جعد غالیه بویت

نهان ز غیر حدیث صبا بپرس خدا را

دمی که آید ازین ناتوان خسته به سویت

اگر به زلف تو بستم دلی مرنج که هر سو

یکی نه صد دل دیوانه بسته است به مویت

مرا چه غم که دل خسته رام شد به غم تو

درین غمم که مبادا شود رمیده ز خویت

تو دست برده به چوگان و خلق بهر تماشا

ز هر طرف سوی میدان به سر دویده چو گویت

وصال اگر طلبد محتشم بس این که بر آن کو

دمی برآئی و بیند ز دور روی نکویت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:46 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

یارم طریق سرکشی از سر گرفت و رفت

یکباره دل ز بی دل خود بر گرفت و رفت

رو دروبال کرد مرا اختر مراد

کان مه پی رقیب بد اختر گرفت و رفت

غلطان به خاک بر سر راهش مرا چو دید

دامن کشان ز من ره دیگر گرفت و رفت

گفتم عنان بگیر دلم را که می‌رود

آن بی‌وفا عنان تکاور گرفت و رفت

یک نکته گفتمش که ز من بشنو و برو

صد نکته بیش بر من ابتر گرفت و رفت

دل هم که خوی با ستم عشق کرده بود

دنبال آن نگار ستمگر گرفت و رفت

ای محتشم بسوز فراق این زمان بساز

کان افتاب سایه ز ما برگرفت و رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

حسن پری جلوه کرد دیو جنونم گرفت

ای دل بدخواه من مژده که خونم گرفت

من که شب غم زدم بس خم از اقلیم عشق

تفرقه چونم شناخت حادثه چونم گرفت

خنجر جور توام سینه به نوعی شکافت

کاب دو چشم از برون راه درونم گرفت

بهر رضای توام چرخ ز قصر حیات

خواست به زیر افکند بخت نگونم گرفت

هیچ گه از جرم عشق گرم به خونم نگشت

خوی تو در عاشقی بس که زبونم گرفت

عشق که تسخیر من از خم زلف تو کرد

در خم من سالها داشت کنونم گرفت

محتشم از مردمان بود دل من رمان

رام پری چون شدم گرنه جنونم گرفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

سالها از پی وصل تو دویدم به عبث

بارها در ره هجر تو کشیدم به عبث

بس سخنها که به روی تو نگفتم ز حجاب

بس سخنها که برای تو شیندم به عبث

تا دهی جام حیاتی من نادان صدبار

شربت مرگ ز دست تو چشیدم به عبث

تو به دست دگران دامن خود دادی و من

دامن از جمله بتان بهر تو چیدم به عبث

من که آهن به یک افسانه همی‌کردم موم

صدفسون بر دل سخت تو دمیدم به عبث

گرد صدخانه به بوی تو دویدم ز جنون

جیب صد جامه ز دست تو دریدم به عبث

محتشم بادهٔ محنت ز کف ساقی عشق

تو چشیدی به غلط بنده کشیدم به عبث

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گرچه بر رویم در لطف از توجه بازداشت

تا توانست از درم بیرون به حکم نازداشت

جراتم با آن که بی‌دهشت به صحبت می‌دواند

دور باش مجلس خاصم بر آن در بازداشت

بزم شد فانوس و جانان شمع و دل پروانه‌ای

کز برون خد را بگرد شمع در پرواز داشت

دل که در بزمش به حیلت دخل نتوانست کرد

گریه بر خواننده عقل حیل پرداز داشت

شد نصیب من که صید لاغرم اما ز دور

در کمان هر تیر کان ترک شکارانداز داشت

بر رخم محرومی صحبت در امید بست

خاصه آن صحبت که وی با محرمان راز داشت

محتشم کز قرب روز افزون تمام امید بود

کی خبر زین عشق هجر انجام وصل آغاز داشت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زهی طغیان حسنت بر شکیب کار من باعث

ظهورت بر زوال عقل دعوی دار من باعث

ندانم از تو هر چند از ستم فرمائی آزارم

که آن حسن ستم فرماست بر آزار من باعث

تو تا غایت نبودی خانمان ویران کن مردم

تو را شد بر تطاول پستی دیوار من باعث

ز کس حرمت دوشم چه خود را دور میداری

که ایمای تو شد بر جرات اغیار من باعث

خدا خون جهانی از تو خواهد خواست چون کرده

جهان را بر خرابی دیدهٔ خونبار من باعث

دگر در عشوه خواهم کرد گم ضبط زبان تا کی

شود لطف کمت بر رنجش بسیار من باعث

سبک کردم عیار خویش از این غافل که خواهد شد

بر استیلای نازش خفت مقدار من باعث

گره بر رشتهٔ ذکر ملایک می‌تواند زد

سر زلفت که شد بر بستن زنار من باعث

گزیدم صد ره انگشت تحیر چون ز محرومی

به زیر تیغ شد بر زخم او زنهار من باعث

ز ذوق امروز مردم حال غیر از وی چو پرسیدم

که بر اعراض پنهانی شد استغفار من باعث

غم او محتشم بستی در نطقم اگر گه

نگشتی اقتضای طبع بر گفتار من باعث

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گلخنیان تو را نیست به بزم احتیاج

کار ندارد به آب مرغ سمندر مزاج

رتبه به اسباب نیست ورنه چو بر آشیان

هد هد نادان نشست صاحب تختست و تاج

از همه ترکان ستاند هندوی چشم تو دل

از همه شاهان گرفت شحنهٔ حسن تو باج

گرچه تو را از ازل حسن خدا داد بود

عشق که بود این که داد حسن تو را این رواج

هر طرف از دلبران ملک ستاننده‌ایست

از طرفی کن خروج از همه بستان خراج

آن چه بر ایوب رفت نیست خوش اما خوشست

مرد که دارد شکیب درد که دارد علاج

خشم و تغافل به دست ورنه ازو محتشم

جور دمادم خوش است نیست به لطف احتیاج

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

به قصد جان من در جلوه آمد قد رعنایت

به قربانت شوم جانا بمیرم پیش بالایت

ازین بهتر نمی‌دانم طریق مهربانی را

که ننشینم ز پا تا جان دهم از مهر در پایت

توانم آن زمان در عشق لاف دردمندی زد

که از درمان گریزم تا بمیرم در تمنایت

خوش آن مردن که بر بالین خویشت بینم و باشد

اجل در قبض جان تن مضطرب من در تماشایت

چو روز مرگ دوزندم کفن بهر سبکباری

روان کن جانب من تاری از جعد سمن سایت

چو روی منکران عشق در محشر سیه گردد

نشان رو سفیدیهای ما بس داغ سودایت

چه مردم کش نگاهست این که جان محتشم بادا

بلا گردان مژگان سیاه و چشم شهلایت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها