0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آهوی چشم بتان چشم تو را نخجیر است

چشم صید افکن تو آهوی آهو گیر است

کرده تیر نگهت را سبک آهنگ به جان

صف مژگان درازت که پر آن تیر است

رتبهٔ عشق رقیب از نگهش یافته‌ای

که ز نظارهٔ او رنگ تو بی‌تغییر است

تا خطت یافته تحریر رخ ساده رخان

پیش رخسار تو خطیست که بی‌تحریر است

کرده صد کار فزون در دل تو نالهٔ من

چه کند آن چه نکرد است همین تاثیر است

در مهمات اسیران که به جان در گروند

آن چه تقصیر مرا نیست تو را تقصیر است

محتشم کرد سراغ دل ازان سلسله مو

گفت دیوانگی کرده و در زنجیر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آن که بزم غیر را روشن چو گلشن کرده است

می‌تواند کرد با او آن چه با من کرده است

عنقریب از گریه نابینا چو دیگر چشمهاست

دیده‌ای کان سست عهد امروز روشن کرده است

کرده در چشم رقیب بوم سیرت آشیان

شاهباز من عجب جائی نشیمن کرده است

یک جهت تا دیده‌ام با غیر آن بی‌درد را

غیرتم از صد جهت راضی به مردن کرده است

مردهٔ ما راهنوز از اختلاط اوست عار

کان مسیحا دم ز وصلش روح در تن کرده است

وه که شد آلوده دامان آن که در تمکین حسن

خنده بر مستوری صد پاکدامن کرده است

محتشم رخش ترقی بین که آن رعنا سوار

آهوی شیرافکنش را روبه افکن کرده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

حرف عشقت مگر امشب ز یکی سرزده است

که حیا این همه آتش به گلت در زده است

زده جام غضب آن غمزه مگر غمزده‌ای

طاق ابروی تو را گفته و ساغر زده است

شعلهٔ شمع جمالت شده برهم زده آه

مرغ روح که به پیرامن آن پرزده است

خونت از غیرت اشک که به جوش است که باز

گل تبخاله ز شیرین رطبت سرزده است

می‌گذشتی وز میغ مژه خون می‌بارید

که به حیران شده‌ای چشم تو خنجر زده است

جیب جانش ز من اندر خطر است آن که چنین

دامن سعی به راه طلبت بر زده است

حاجبت کرده کمان زه مگر از کم حذری

داد جرات زده‌ای قصر تو را در زده است

خوش حریفیست که در وادی عشقت همه جا

خیمه با محتشم از لاف برابر زده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

غمزه کز قوت حسنت دو کمان ساخته است

پیش تیرت دو دل امروز نشان ساخته است

در حضور تو و رسوای دگر غمزه مرا

از اشارات دو ابرو دو زبان ساخته است

هر نگاهت ز ره شعبده یک پیک نظر

به دو اقلیم دل از سحر روان ساخته است

جنبش گوشه ابروی تو در پهلوی غیر

پردلی را هدف تیر و کمان ساخته است

در مزاج تو اثر کرده هوائی و مرا

سرعت نبض گمانی که از آن ساخته است

نظر غیر که پاس نگهم می‌دارد

چهرهٔ راز مرا از تو نهان ساخته است

می‌توان ساختن از دیدهٔ غماز نهان

نیم نازی که اسیر تو بدان ساخته است

غیر اگر جرعه‌ای از پند ندادست تو را

سرت از صحبت یاران که گران ساخته است

غم عشق تو که خو کرده به جانهای عزیز

سخت با محتشم سوخته جان ساخته است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

کمر به کین تو ای دل چو یار جانی بست

طمع مدار که دیگر کمر توانی بست

به بزم وصل قدم چون نهم که عصمت او

گشود دست و مرا پای کامرانی بست

دری که دیده بروی دلم گشود این بود

که عشق آمد و درهای شادمانی بست

گز از خماردهم جان عجب مدار ای دل

که ساقی از لب من آب زندگانی بست

رخ از دریچهٔ معنی نمود آن که به ناز

میان حسن و نظر سدلن ترانی بست

شکست ساغر دل را به صد ملامت و باز

به دستیاری یک عشوهٔ نهائی بست

به نیم معذرتی آن هم از زبان فریب

در هزار شکایت ز نکته دانی بست

چو گرد قصد نگه کار غیر ساخت نخست

که چشم او به فریب از نگاهبانی بست

به عرض عشق نهان محتشم زبان چو گشود

میانهٔ من و او راه همزبانی بست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو ناز او به میان تیغ دلستانی بست

سر نیاز به فتراک بدگمانی بست

به دست جور چو داد از شکست عهد عنان

به یاد طاقت ما عهد هم عنانی بست

به بحر هجر چو لشگر شکست کشتی جان

اجل ز مرحمت احرام بادبانی بست

ز پای گرگ طمع دست حرص بند گشود

چو ناز او کمر سعی در شبانی بست

تو از طلب به همین باش و لب مبند که یار

زبان یک از پی ارنی ولن ترانی بست

تو ای سوار که بردی قرار و طاقت ما

بیا که دزد هوس دست پاسبانی بست

به روی من تو در مرگ نیز بگشائی

اگر توان در تقدیر آسمانی بست

کمند مهر چنان پاره کن که گر روزی

شوی ز کرده پشیمان به هم توانی بست

رقیب بار سکون بر در تو گو بگشا

که محتشم ز میان رخت کامرانی بست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

نهال گلشن دل نخل نو رسیدهٔ اوست

بهار عالم جان خط نودمیدهٔ اوست

ز چشم او به نگه کردنی گرفتارم

که از نهفته نگه‌های برگزیدهٔ اوست

ز شیوه‌های خدا آفرین او پیداست

هزار شیوهٔ نیکو که آفریده اوست

به دست تنگ قبائی دلم گرفتار است

که هر که راست دلی حبیب جان دریدهٔ اوست

ازو کشنده تر است آن سیاه نا پروا

که چشم باده کش سرمهٔ ناکشیدهٔ اوست

چو میروی پی صیدی هزار گونه شتاب

نهفته در حرکت‌های آرمیدهٔ اوست

به باغ او نروی ای طمع به گل چیدن

که زیب گلشن خوبی گل نچیدهٔ اوست

محل یار فروشی فغان که یاد نکرد

ز محتشم که غلام درم خریدهٔ اوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

از عاشقان حوالی آن خانه پر شده است

دارالشفای عشق ز دیوانه پر شده است

از خود نگشته است به کس آشنا دلی

راه وثاقش از پی بیگانه پر شده است

تاره به جام خانه چشمم فکند عکس

این خانه از پری چو پری خانه پر شده است

از جرعه‌ای که ریخته ساقی به جام ما

گش فلک ز نعرهٔ مستانه پر شده است

رگهای جانم از گرهٔ غم به ذکر هجر

چون رشتهای سجه صد دانه پر شده است

عشاق را به دور تو از بادهٔ حیات

قالب تهی فتاده و پیمانه پر شده است

گردد مگر به وصف تو مقبول اهل طبع

دیوان محتشم که ز افسانه پر شده است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

نقد غمت که حاصل دنیا و دین ماست

گنج خرابهٔ دل اندوهگین ماست

یاد تو زود چون رود از دل که همرهش

در اولین قدم نفس آخرین ماست

به خاک درگهت چه تفاوت اگر نهیم

سر بر زمین که کوی بلا سرزمین ماست

از کینه جوئی تو شکایت کنم چرا

کز شوخی آن چه نیست به یاد تو کین ماست

از توسن هوس ز ازل چون پیاده‌ایم

رخش مراد تا به ابد زیر زین ماست

نور جبین ما نه ز تاثیر طاعت است

داغی کهن ز لاله رخی بر جبین ماست

ای مرغ دل حذر که خدنگ افکنی عجیب

از ابروان کشیده کمان در کمین ماست

در بزم او همیشه ملولم که ناگهان

افتد به فکر او که چرا همنشین ماست

تا می‌کنیم محتشم از لعل او سخن

ملک سخن تمام به زیر نگین ماست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گفتمش تیر تو خواهد به دل زار نشست

به فراست سخنی گفتم و بر کار نشست

صحبتی داشت که آمیخت بهم آتش و آب

دی که در بزم میان من و اغیار نشست

غیر کم حوصله را بار دل از پای نشاند

لله‌الحمد که این فتنه به یک بار نشست

سایه پرورد بلا می‌شوم آخر کامروز

بر سرم مرغ جنون آمد و بسیار نشست

هرکه چون شمع به بالین من آمد شب غم

سوخت چندان که به روز من بیمار نشست

پشت امید به دیوار وفای تو که داد

که نه در کوچهٔ غم روی به دیوار نشست

محتشم آن کف پا از مژه‌ات یافت خراش

گل بی‌خار شد آزرده چو با خار نشست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

مدعی که آتش اعراض فروزندهٔ توست

مدعای دل او سوختن بندهٔ توست

گر کنی پرسش و بی جرم بود چون باشد

تهمت آلود گنه کاین همه شرمندهٔ توست

آن که افکنده به همت دو جهان را ز نظر

این گمان می‌کندش کز نظر افکندهٔ توست

کم مبادا که طراوت ده باغ طربست

گریهٔ بنده که آب چمن خندهٔ توست

محتشم کز چمن وصل تواش رانده فلک

بندهٔ ریشهٔ امید ز دل کندهٔ توست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

امشب ای شمع طرب دوست که همخانهٔ توست

هجر بال و پرما بسته که پروانهٔ توست

من گل‌افشان کاشانه خویشم بسرشک

که بخار مژهٔ جاروب کش خانهٔ توست

من خود از عشق تو مجنون کهن سلسله‌ام

که ز نو شهر بهم برزده دیوانهٔ توست

دل ویران من ای گنج طرب رفته به باد

دل آباد که ویران شده ویرانهٔ توست

من ز بزمت شده از بادیه پیمایانم

باده پیما که در آن بزم به پیمانهٔ توست

مکن ز افسانه غم رفته به خواب اجلم

تا ز سر خواب که بیرون کن افسانهٔ توست

محتشم حیف که شد مونس غیر آن دل‌دار

که انیس دل و جان من و جانانهٔ توست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

مهر که سرگرم مه روی توست

مشعله گردان سر کوی توست

مه که بود صیقلیش آفتاب

آینه‌دار رخ نیکوی توست

سرو جوان با همه آزادگی

پیر غلام قد دل جوی توست

غنچه که گوئی دهنش گشته گوش

نکته کش از لعل سخنگوی توست

مشگ ختن کامده خاکش عبیر

خاک ره جعد سمن بوی توست

آهوی شیرافکن چشم بتان

تیر نظر خوردهٔ آهوی توست

مرغ دل محتشم خسته را

خانه کمانخانهٔ ابروی توست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست

و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست

آن چه بر من کارها را سخت می‌سازد مدام

بی‌ثباتی‌های صبر سست بنیاد منست

عشق می‌گوید ز من قصر بلا عالی بناست

هجر می‌گوید بلی اما بامداد منست

می‌گریزد صید از صیاد یارب از چه رو

دایم از من می‌گریزد آن که صیاد منست

من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب

کان پری را چشم بر در گوش برداد منست

امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر

این گمان دارد که او در وحدت آباد منست

از شعف هر دم که نظم محتشم سنجید و گفت

آن که خواهد گور خسرو کند فرهاد منست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دلت امروز به جا نیست دگر چیزی هست

سنبلت را سرما نیست دگر چیزی هست

آن که دیشب به من گفت و ز بزمش راندی

از تو امروز جدا نیست دگر چیزی هست

طوطی نطق حریفان همه لال است و به کس

خلقت آئینه‌نما نیست دگر چیزی هست

بزم حالیست ز نا محرم و از چهرهٔ راز

خاطرت پرده گشا نیست دگر چیزی هست

سخنت با من و چشمت که سراپاست نگاه

بر من بی سرو پا نیست دگر چیزی هست

عقل گفت این همه ناز است دگر چیزی نیست

غمزه‌اش گفت چرا نیست دگر چیزی هست

محتشم این همه تلخی و ترش ابروئی

ناز آن حور لقا نیست دگر چیزی هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:41 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها