0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

رخش در غیر و چشم التفاتش در من است امشب

هزارش مصلحت درهر تغافل کردنست امشب

بتی کز غمزه هر شب دیگری را افکند در خون

نگاهی کرد و دانستم که چشمش برمنست امشب

تن و جانم فدای نرگس غماز او بادا

که از طرز نگاهش فتنه را جان در تنست امشب

شراب دهشتم دست هوس کوتاه می‌دارد

ز نقل وصل کاندر بزم خرمن خرمن است امشب

کند بدگوئیم با غیر و من بازی دهم خود را

که دیگر دوست در بند فریب دشمن است امشب

در اثنای حدیث درد من آن عارض افزودن

برین کز عشقم آگه گشته وجهی روشن است امشب

در آغوش خیالش جان غم فرسوده را با او

حجاب اندر میان نازکتر از پیراهنست امشب

ز بزم شحنه مجلس خدا را برمخیزانم

که نقد وصل دامن دامنم در دامنست امشب

دو چشم محتشم آماجگاه تیر پی در پی

ز پاس گوشهای چشم آن صید افکن است امشب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

حسن روزافزون نگر کان خسرو زرین طناب

دی هلالی بود و امشب ماه و امروز افتاب

بود در خرگه نقاب افکنده و محجوب لیک

دوش خرگه بر طرف شد دی نقاب امشب حجاب

یرات من بین که رد جولان گهش بوسیده‌ام

دی زمین امروز نعل بادپا امشب رکاب

گر به کویش جا کنم یک شب سگش از طور من

شب کند دوری سحر بیگانگی روز اجتناب

قتل من کز عشق پنهانم به کیش یار بود

دی گناه امروز خواهد شد روا امشب ثواب

دور آخر زد به بزم آتش که آن میخواره داشت

شام تمکین نیم شب تسکین سحرگه اضطراب

محتشم در لشگر صبر از ظهور شاه عشق

بودی تشویش امشب شور و امروز انقلاب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

مالک المک شوم چون ز جنون هامون را

در روش غاشیه بردوش نهم مجنون را

گر نه آیینهٔ روی تو برابر باشد

آه من تیره کند آینهٔ گردون را

گر تصرف نکند عشوهٔ خوبان در دل

چه اثر عارض گلگون و قد موزون را

محمل لیلی از آن واسطه بستند بلند

که به آن دست تصرف نرسد مجنون را

نیست چون حسن تو بر تختهٔ هستی رقمی

این چه حسن است بنازم قلم بی‌چون را

آن چنان تشنهٔ وصلم که کسی باشد اگر

تشنهٔ آب به یکدم بکشد جیحون را

محتشم پای به سختی مکش از وادی عشق

گل این مرحله گیر آبلهٔ پر خون را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بگو ای باد آن سر خیل رعنا پادشاهان را

سر کج افسران تاج سر زرین کلاهان را

همه محزون گدازان آفتاب مضطرب سوزان

شه اشفته حالان خسرو مجنون سپاهان را

تو ای سلطان خرم دل که از مشغولی غیرت

سر غوغای دیوان نیست خلوت دوست شاهان را

به خلوتگه چه بنشینی ز دست حاجیان بستان

نهانی عرضهای سر به مهرداد خواهان را

چو چشم کم حجابان سوی خود بینی بیاد آور

نگه‌های حجاب آمیز پر حسرت نگاهان را

ز کذب تهمت اندیشان گهی آگاه خواهی شد

که بیرون آری از زندان حرمان بی‌گناهان را

مباش ای محتشم پر ناامید از وی که می‌باشد

غم امیدواران گاه امید کاهان را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

با چنین جرمی نراندم از دل ویران تو را

این قدرها جای در دل بوده است ای جان تو را

ساحری گویا با چندین خطا چون دیگران

راندن از چشم و برون کردن ز دل نتوان تو را

از خدا بهر تو خواهم صد بلا اما اگر

در بلائی بینمت گردم بلاگردان تو را

نیستم راضی به مرگت لیک می‌خواهم چو خود

از غم ناکس پرستی در تب هجران تو را

آن چنان شوخی که خواهی داشت مرد مرا به تنگ

گر کنم در پرده‌های چشم خود پنهان تو را

از لباس غیرتم عریان نمی‌دیدی اگر

می‌توانستم که دارم دست از دامان تو را

محتشم در غیرت این سستی که من دیدم ز تو

بی‌تکلف می‌توان کشتن به جرم آن تو را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چنین است اقتضا رعنائی قد بلندش را

که زیر ران او بی‌خود به رقص آرد سمندش را

به دنبال اجل جانها دوند از شوق اگر آن بت

کند دنبال دام اجل پیچان کمندش را

اگر صیدش ز شادی گم نکردی دست و پا رفتی

به استقبال یک میدان کمند صید بندش را

ملک ایمن نماند بر فلک چون بر زمین آن مه

کند ناوک فکن بازوی حسن زورمندش را

در آئین غضب کوشید چندان آن گل خندان

که رسم خنده رفت از یاد لعل نوش خندش را

اگز قلب حقیقت هم بود ممکن محال است این

که جنبد غرق الفت خاطر کلفت پسندش را

زمین در جنبش آید محتشم از اضطراب من

هوای جلوه چون جنبش دهد نخل بلندش را

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  10:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

وصلم نصیب شد ز مددکاری رقیب

یاران مفید بود بسی یاری رقیب

در شاه راه عشق کشیدم ز پای دل

صد خار غم به قوت غمخواری رقیب

بیزاریش چو داد ز یارم برات وصل

من نیز میدرم خط بیزاری رقیب

از جام هجر یار چوسرها شود گران

ما هم کنیم فکر سبکساری رقیب

در دوست دشمنی من درمانده مانده‌ام

بیچاره از محبت ناچاری رقیب

ما را بسی مقرب دلدار کرده است

دوراست این عمل ز علمداری رقیب

ترسم که عاقبت شود افسرده محتشم

بازار عشق ما ز کم آزاری رقیب

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

یگانه‌ای در دل می‌زند به دست ارادت

که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت

اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب

میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت

در این ولایت پرشور و فتد خانهٔ کنعان

چه‌ها که مادر ایام کرد در دو ولایت

شکسته رنگی رنج خمار هجر زحد شد

ز گوشه‌ای بدرآ سرخوش ای سهیل سعادت

فتاده حوصلهٔ مرغ روح تنگ خدا را

بده به خسته پیکان خود نوید عیادت

به معبدیست رخ محتشم که می‌کند آنجا

نیاز یک شبه کار هزار ساله عبادت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دور بر بسترم از هجر تو رنجور انداخت

چشم زخم عجبی از تو مرا دورانداخت

من که سر خوش نشدم از می صد خمخانه

به یکی ساغرم آن نرگس مخمور انداخت

آن که در کشتن من دست اجل بست به چوب

ناوکی بود که آن بازوی پرزور انداخت

رنج را از تن مایل به اجل دور افکند

مژدهٔ پرسش او بس که به دل شور انداخت

ساخت بر گنج حیات دو جهانم گنجور

به عیادت چو گذر بر من رنجور انداخت

از دل جن و بشر شعلهٔ غیرت سر زد

از گذاری که سلیمان به سر مور انداخت

کلبهٔ محتشم از غرفهٔ مه برد سبق

تا بر او پرتوی آن طلعت پرنور انداخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

آن که آیینهٔ صنع از روی نیکوی تو ساخت

همهٔ آیینهٔ رخان را خجل از روی تو ساخت

طاق ایوان خجالت گذرانید ز مه

آن که بالای دو رخ طاق دو ابروی تو ساخت

نخل بند چمن حسن تو بر قدرت خویش

آفرین کرد چو نخل قد دلجوی تو ساخت

بهر قتل دو جهان فتنه چو زه کرد کمان

کار خویش از مدد قوت بازوی تو ساخت

آسمان حسن گران سنگ تو چون می‌سنجید

مهر پر کوکبه را سنگ ترازوی تو ساخت

مرغ دل با همهٔ بی‌بال و پریها آخر

آشیانی عجب اندر شکن موی تو ساخت

فلک از درد سر آسود که در او عشق

سر پرشور مرا خاک سر کوی تو ساخت

فکر کار دگران کن که فلک کار مرا

به نخستین نگه از نرگس جادوی تو ساخت

دید فرمان تو در خاموشی لعل تو دل

رفت و پنهان ز تو با چشم سخنگوی تو ساخت

وه که هرگه قدمی رنجه به بزمم کردی

پیش دستی صبا بی خودم از بوی تو ساخت

محتشم مرتبهٔ عشق به اعجاز رساند

این که یک مرتبه جا در دل بدخوی تو ساخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو هجر راه من تشنه در سراب انداخت

سکون سفینه به گرداب اضطراب انداخت

فلک ز بد مددیها تمام یاران را

چو دست بست گلیم مرا در آب انداخت

زمانه دست من اول به حیله بست آن گه

ز چهره شاهد مقصود را نقاب انداخت

به جنبشی که نمود از نسیم کاکل او

هزار رشتهٔ جان را به پیچ و تاب انداخت

گرفت محتشم از ساقی غمش جامی

که بوی او من میخواره را خراب انداخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:26 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

داغ بر دست خود آن شوخ چو در صحبت سوخت

غیر در تاب شد و جان من از غیرت سوخت

صورت شمع رخش بر در و دیوار کشید

کلک نقاش دل خلق به این صورت سوخت

خواستم پیش رخش چهره بشویم به سرشک

آب در دیده‌ام از گرمی آن طلعت سوخت

غیر را خواست کند گرم زد آتش در من

هر یکی را به طریق دگر از غیرت سوخت

ذوق کردم چو شب آمد به وثاق تو رقیب

که مرا دید به پهلوی تو و ز حسرت سوخت

شعلهٔ آتش سودای رقیبم امشب

گشت معلوم زداغی که به آن رحمت سوخت

محتشم یافت که فهمیدی و خاطر خوش یافت

غیر کم حوصله چون داغ پی غیبت سوخت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:27 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

هلالی بودی اول صد بلند اختر هوادارت

کنون ماه تمامی ناتمامی آن چنان یارت

به آب دیده پروردم نهالت را چه دانستم

که بر هربی بصر بارد ثرم نخل ثمر بارت

هنوزت بوی شیر از غنچهٔ سیراب می‌آید

که بود از شیرهٔ جانم غذای چشم خون‌خوارت

هنوزت دایه میزد شانه بر سنبل که من خود را

نمی‌دیدم به حال خویش و می‌دیدم گرفتارت

هنوزت نامرتب بود بر تن جامه خوبی

که جیبم پاره بود از دست خوی مردم آزارت

هنوزت طره در مرد افکنی چابک نبود ای بت

که من افتاده بودم در کمند جعد طرارت

هنوز از یوسف حسنت نبود آوازه‌ای چندان

که با چندین هوس بودم من مفلس خریدارت

کنون کز پای تا سر در لباس عشوه و نازی

ز عاشق در پس صد پرده پنهان است رخسارت

برون آتا فشاند محتشم نقد دل و جان را

به یک نظاره بر لطف قد و انگیز رفتارت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

این چه چوگان سر زلف و چه گوی ذقن است

این چه ترکانه قباپوشی و لطف بدن است

این چه ابروست که پیوسته اشارت فرماست

وین چه چشمست که با اهل نظر در سخنست

این چه خالست که قیمت شکن مشک ختاست

وین چه جعد است که صد تعبیه‌اش در شکنست

این چه رخشنده عذار است که از پرتو آن

آه انجم شررم شمع هزار انجمن است

این چه غمزه است که چشم تو ز بی‌باکی او

مست و خنجر کش و عاشق کش مردم فکنست

وای برجان اسیران تو گر دریابند

از نگه کردنت آن شیوه که مخصوص منست

محتشم تا بودت جان مشو از دوست جدا

کاین جدائی سبب تفرقهٔ جان و تن است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دوستم با تو به حدی که ز حد بیرونست

دشمنم نیز به نوعی که ز شرح افزون است

معنی دوستی از گفت و شنو مستغنی است

صورت دشمنی آن به که نگویم چونست

دامن عصمت گل چون دردا ز صحبت خار

اشک بلبل نتوان گفت چرا گلگونست

پای خسرو اگر از دست طمع در گل نیست

کوه کن تا کمر از گریه چرا در خونست

وادی رشک مقامیست که از بوالعجبی

لیلی آنجا به صد آشفتگی مجنون است

دارد از دست رقیبان دلی از بیم دو نیم

سگ لیلی که ز حی پیک ره هامون است

بوالهوس راست ز خوبان طمع بوس و کنار

ورنه عاشق به همین گفت و شنو ممنون است

ترسم آخر کندت عاشق و مفتون رقیب

فلک این نوع که بر رغم من محزون است

محتشم بشنو و در عذر جفاها مشنو

سخن او که یک افسانه و صد افسونست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:39 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها