0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دی باد چو بوی تو ز بزم دگر آورد

چون مجمرم از کاسهٔ سر دود برآورد

از داغ جنون من مجنون خبری داشت

هر لاله که سر از سرخاکم به درآورد

شیرین قدری رخش وفا راند که فرهاد

با کوه غمش دست به جان در کمر آورد

در بادیه سیل مژه‌ام خار دمایند

تا ناقهٔ او بر من مسکین گذر آورد

هرچند فلک طرح جفا بیشتر انداخت

در وادی عشق تو مرا بیشتر آورد

امید که از شاخ وصالت نخورد بر

ای نخل مراد آن که مرا از تو برآورد

بر محتشم از چشم خوشت چون نظر افتاد

خوش حوصله‌ای داشت که تاب نظر آورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زخم او یکبارگی امروز بر جان می‌رسد

چاک جیب نیم چاک من به دامان می‌رسد

تیر پر کش کشتهٔ او کو که ریزم بر جگر

دوش مشکل می‌رسید امروز آسان می‌رسد

بود در تسخیر بیداری من دی با محال

آن محال امروز پنداری به امکان می‌رسد

گر کند آهنگ شوخی یکدم دیگر چو نی

ناله‌های نیم آهنگم به افغان می‌رسد

دوش چشم کافرش دستی چو بر دینم نیافت

چشم زخمی بی شک امروزم به ایمان می‌رسد

چشمم آرامیده دریائیست لیک از موج عشق

کار این دریا دم دیگر به طوفان می‌رسد

شرح تیزیهای مژگانش چه پرسی محتشم

حالت این نیشتر چون بر رگ جان می‌رسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بهتر است از هرچه دهقان در چمن می‌پرورد

آن چه آن نازک بدن در پیرهن می‌پرورد

زان دو زلف و عارضم پیوسته در حیرت کنون

بیضهٔ خورشید را زاغ و زغن می‌پرورد

نافه دارد بوئی از زلفت که بهر احترام

ایزدش در ناف آهوی ختن می‌پرورد

هست شیرین را درین خمخانه از حسرت دریغ

بادهٔ تلخی که بهر کوه کن می‌پرورد

بهره‌ای از دامنم خار است از آن گل پیرهن

گرد خرمن بین که اندر گل سمن میپرورد

می‌دهد از اشگ سرخم آب تیغ خویش را

تشنهٔ خون مرا از خون من می‌پرورد

عشق در هر آب و گل حالی دگر دارد از آن

محتشم جان می‌گدازد غیر تن می‌پرورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گفتم تو را متاعی بهتر ز ناز باشد

از عشوه گفت آری گر عشق‌باز باشد

قدت به سرو آزاد تشریف بندگی داد

این جامه بر قد او ترسم دراز باشد

منشین ز آتش من آهنین دل ایمن

کاتش چو تیز باشد آهن گداز باشد

بر من درستم باز دشمن به لطف ممتاز

کی باشد این ستمها گر امتیاز باشد

دریای راز در جوش من مهر بر لب از بیم

گو هم زبان حریفی کز اهل راز باشد

چون عشق محو سازد شاهی و بندگی را

گردن طراز محمود طوق ایاز باشد

ذوقی چنان نماند آمیزش نهان را

معشوق اگر ز عاشق بی‌احتراز باشد

چون خانه حقیقت جوئی پی بتان گیر

کاول قدم درین ره کوی مجاز باشد

آتش فتد به گلزار گر همچو نرگس یار

نرگس کرشمه پرداز یا عشوه‌ساز باشد

بیش از تمام عالم خواهم نیازمندی

تا از نیاز مردم او بی‌نیاز باشد

حاشا که تا قیامت برخیزد از در مهر

بر محتشم در جور هرچند باز باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

به وجود پاکت شه من ز بدان گزندی نرسد

به تو دود آهی مه من ز نیازمندی نرسد

سم توسنت کز همه رو شد سجده فرمای بتان

نرسد به جائی که بر آن سر بلندی نرسد

چو به قصر تو کسی نگرد سر کنگران

ز جفا به جائی بر سلطان که به آن کمندی نرسد

میلت در آئین جفا چه بلاست ای سرو که تو را

نرسد به خاطر ستمی که به مستمندی نرسد

عجبست بسیار عجب که رسد به بالین طرب

سر من که در ره طلب به مستمندی نرسد

من و گریهٔ تلخی چنین چه عجب گر از تلخی این

به لب من غصه گزین لب نوشخندی نرسد

شده محتشم تا ز جنون ز حصار قرب تو برون

نرود زمانی که بر آن ز زمانه بندی نرسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو تو را به قصد جولان سم بادپا بجنبد

لب سنگ خاره شاید که پی دعا بجنبد

چو به محشر اندر آئی دو جهان بناز کشته

عجب ار به دست فرمان قلم جزا بجنبد

چه خجسته جلوه‌گاهی که به عزم رقص آنجا

قدم آورد به جنبش که زمین ز جا بجنبد

فکند نسیم عشقت به جهان قدس اگر ره

ز هوس منزه آن را به دل این هوا بجنبد

دهد آن زمان هوس را رگ ذوق من به جنبش

که رکاب عزم آن مه پی قتل ما بجنبد

سخن از ره دو دیده به حریم دل نهدرو

به اشارهٔ ابروی او چو ز گوشه‌ها بجنبد

همهٔ خسروان معنی علم افکنند گاهی

که خیال محتشم را قلم لوا بجنبد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو گریم بی تو اشگم از بن مژگان فرو ریزد

که چون خیزم ز جا سیلابم از دامان فرو ریزد

پذیرد طرح کاخ عشرتم دوران مگر روزی

کز آهم این نیلوفری ایوان فرو ریزد

نیامد آن سوار کج کله در مجلس رندان

که مغز استخوانم در تب هجران فرو ریزد

به سرعت بگذرد هر تیرش آخر از دل گرمم

ازو چون قطره آب آهنین پیکان فرو ریزد

به نخلی بسته‌ام دل کز هوائی گر کند جنبش

به جای میوه از هر شاخ وی صد جان فرو ریزد

خموشی محتشم اما سخن سر می‌زند کلکت

به آن گرمی که آتش از دل ثعبان فرو ریزد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

خنک آن نسیم بشارتی که ز غایب از نظری رسد

پس از انتظاری و مدتی خبری به بی‌خبری رسد

شب محنتم نشده سحر مگر آفتاب جهان سپر

بدر آید از طرفی دگر که شب مرا سحری رسد

نبود در آتش عشق او حذر از زبانه دوزخم

چه زیان کند به سمندری ضرری که از شرری رسد

خوشم آن چنان ز جفای او که به زیر بار بلای او

المی شود ز برای من ستمی که از دگری رسد

چو عطا دهد صلهٔ دعا چه زیان به مائدهٔ سخا

ز در شهنشه اگر صلا به گدای در به دری رسد

ز زمین مهر و وفای او مطلب بری که پی نمی

نه ز دشت او شجری دمد نه ز باغ او ثمری رسد

به میان خوف و رجا دلم به کجا تواند ایستاد

نه از این طرف ظفری شود نه به آن طرف خطری رسد

نرسد وصال شراب او بالم کشان خمار غم

مگر از قضا مددی شود که به محتشم قدری رسد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد

ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد

شب فراق من سخت جان سوخته دل را

سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد

فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من

که بر سر من خاکی ز باد تیزتر آمد

تو ای بشیر بشارت ببر به قافلهٔ جان

که یوسف امل از چاه آرزو بدرآمد

چه داند آن که نسوزد ز انتظار که یار

چه مدتی سپری شد چه محنتی بسر آمد

نهال عشق که بود از سموم حادثه بی‌بر

هزار شکر که از آب چشم ما ببر آمد

تو خود ز سنگ نه‌ای ای محتشم چه حوصله بود این

که جان ز ذوق ندادی دمی که این خبر آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد

نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد

چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد

چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد

بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند

کند روی سخن در من اگر در انجمن باشد

بهر مجلس که باشد چون من آیم او رود بیرون

که ترسد محرمی در بند صلح انگیختن باشد

به محفلها دلم لرزد ز صلح انگیزی مردم

که ترسم آن پری را حمل بر تحریک من باشد

چو بوی آشتی در مجلس آید ترک آن مجلس

مرا لازم ز بیم خوی آن گل پیرهن باشد

ز دهشت محتشم ترسم که دست از پای نشناسی

اگر روزی نصیبت صلح آن پیمان شکن باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو ممکن نیست کانمه پاسبان محفلم سازد

بکوشم تا سگ دنباله گیر محملم سازد

از وی چون پرده افتد برملا از من کند رنجش

که از همراهی خود با رقیبان غافلم سازد

کندبر من بتیغ آن بت گنه ثابت که هر ساعت

ز بیم جان بنا واقع گناهی قایلم سازد

ز دل بس رازهای پرده گر سر بر زند روزی

که دل فرسائی بار جفا نازک دلم سازد

ز فتانی به ایمائی کند واقف رقیبان را

اجازت ده نگاهش چون به ابرو مایلم سازد

ز خارج پیچشی‌ها در دمم باید شدن بیرون

دمی از مصلحت در بزم خود گر داخلم سازد

درونم محتشم زان مست کین خواهد شدن شادان

ولی روزی که دور چرخ ساغر از گلم سازد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

به رهی کان سفری سرو روان خواهد شد

هر قدم منزل صد قافله جان خواهد شد

بر زمین رخش قمر نعل چو خواهد راندن

همهٔ گلهای زمین آینه‌دان خواهد شد

هر کجا توسن آهو تک خود خواهد تاخت

باز تاخطه چین مشگ فشان خواهد شد

خیمه از شهر چو بر دشت زند ابر مثال

افتاب از نظر خلق نهان خواهد شد

آن شکر لب به دیاری که گذر خواهد کرد

فتد ارزان چو نمک صبر گران خواهد شد

عشق را طبع زلیخاست که آن یوسف عهد

هر کجا جلوه کند باز جوان خواهد شد

همچو تیر از نظر آن سرو چو خواهد رفتن

قامت محتشم از غصه کمان خواهد شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

چو تیر غمزه افکندی به جان ناتوان آمد

دگر زحمت مکش جانا که تیرت بر نشان آمد

سحرگه تر نشد در باغ کام غنچه از شبنم

که لعلت را تصور کرد و آتش در دهان آمد

نمازم کرد تلقین شیخ و آخر زان پشیمان شد

که ذکر قامت آن شوخ اول بر زبان آمد

هلاکم بی‌وصیت خواست تا کس نشنود نامش

ز رسوائی چو من زان رو به قتلم بی‌کمان آمد

رسید افکنده کاکل بر قفا طوری که پنداری

قیامت در پی سر آفت آخر زمان آمد

مه من طفل و من رسوا و این رسوائی دیگر

که هرجا مجمعی شد قصهٔ ما در میان آمد

همان بهتر که باشم محتشم در کنج تنهائی

که با هرکس دمی همدم شدم از من به جان آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:58 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بی‌وفا یارا وفا و یاریت معلوم شد

داشتی دست از دلم دلداریت معلوم شد

شد رقیبم خصم و گفتنی جانبت دارم نگاه

آخرم کشتی و جانب داریت معلوم شد

بر دلم پر جوری از کین نهان کردی ولی

آن چه پنهان بود از پر کاریت معلوم شد

گفتمت مستی ز جام حسن و خونم ریختی

آری آری زین عمل هشیاریت معلوم شد

در قمار عشق خود را می‌نمودی خوش حریف

خوش حریفی از حریف آزاریت معلوم شد

دوش می‌کردی دلا دعوی بیزاری یار

امشب ای معنی ز آه و زاریت معلوم شد

این که می‌گفتی پشیمانم ز قتل محتشم

از تاسف خوردن ناچاریت معلوم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

مرا خیال تو شبها به خواب نگذارد

چو تن به خواب دهم اضطراب نگذارد

خیال آرزوئی می‌پزم که می‌ترسم

اگر تو هم بگذاری حجاب نگذارد

به طرف جوی اگر بگذری به این حرکات

خرامش تو تحرک در آب نگذارد

تو گرم قتل اجل نارسیده‌ای که شوی

فلک به سایه‌اش از آفتاب نگذارد

به من کسی شده خصم ای اجل که در کارم

عنان به دست تو سنگین رکاب نگذارد

ز ناز بسته لب اما به غمزه فرموده

که یک سوال مرا بی‌جواب نگذارد

هزار جرعه دهد عشوه‌اش به بوالهوسان

چو دور محتشم آید عتاب نگذارد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:59 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها