0

غزلیات محتشم کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت

در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت

جست برقی و به جان طمع آتش زد و سوخت

دی که ساغر زده از کلبهٔ من سر زد و رفت

آتشی سر زد و شدشمع طرب خانهٔ دل

مرغ جان آمد و گرد سر او پر زد و رفت

میزد او خود در صحبت چو من از بی‌صبری

در تکلیف زدم بر در دیگر زد و رفت

خواستم در سر مستی شومش دامن‌گیر

ناگهان سر زد و دامن به میان بر زد و رفت

آن که ساغر زده از مجلس غیر آمده بود

وه که در مجلس ما سنگ به ساغر زد و رفت

آشکارا به رخ خاکی من پای نهاد

سکهٔ مهر من غم زده بر زر زد و رفت

ملتفت گرچه به سمبل شدن صید نشد

ناوک افکند و دوید از پی و خنجر زد و رفت

گفتمش مرغ دلم راست به پا رشتهٔ دراز

گرهی بر سر آن زلف معنبر زد و رفت

داغدار تو چنان ساخت که سوزش نرود

زان تعافل که برین سوخته اختر زد و رفت

این ابتر بود که نامد دگر آن آفت جان

که ره محتشم بی دل ابتر زد و رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذر که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

که حرف مهر کسی سر نمی‌زند ز ادایت

اشارت که سرت را فکنده پیش به مجلس

که بسته راه نگه کردن حریف ربایت

سفارش که تو را راز دار کرده بدین سان

که مهر حقه راست لعل روح فزایت

گهی به صفحهٔ رو زلف می‌نهی که بپوشد

شکسته رنگی رخسار آفتاب جلایت

گهی به سنبل مو دست میکشی که نگردد

دلیل عاشقی آشفتگی زلف دوتایت

تو از کجا و گرفتن به کوی عشق کسی جا

سگ تصرف آن دلبرم که برده ز جایت

اگر نه جاذبهٔ عاشقی بدی که رساندی

عنان کشان ز دیار جفا به ملک وفایت

متاز کم ز نکویان سمند ناز که هستی

تو از برای یکی زار و صد هزار برایت

به محتشم که سگ توست راز خویش عیان کن

که چون جریده به آن کو روی دود ز قفایت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

عمرها فکر وصال تو عبث بود عبث

عشق‌بازی به خیال تو عبث بود عبث

سالها قطره زدن مور ضعیفی چو مرا

در پی دانهٔ خال تو عبث بود عبث

از تو هرگز چو سرافراز به سنگی نشدیم

میوهٔ جستن ز نهال تو عبث بود عبث

بی‌لبت تشنه چو مردیم شکیبائی ما

در تمنای زلال تو عبث بود عبث

پر برآتش زدن مرغ دل ما ز وفا

بر سر شمع جمال تو عبث بود عبث

به جوابی هم ازو چون نرسیدی ای دل

زان غلط بخش سئوال تو عبث بود عبث

محتشم فکر من اندر طلب او همه عمر

چون خیالات محال تو عبث بود عبث

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زین نقش‌خانه کی من دیوانه جویمت

صورت طلب نیم که درین خانه جویمت

بیزم به جستجوی تو خاک دل خراب

گنجی عجب مدان که ز ویرانه جویمت

ای شمع دقت طلبم بین که در سراغ

ز آواز جنبش پر پروانه جویمت

عقلم فکند از ره و عشقم دلیل گشت

کز رهنمائی دل دیوانه جویمت

یک آشنا نشان توام در جهان نداد

شضد نوبت این زمان که ز بیگانه جویمت

ای خواب خوش که گمشده‌ای چند هر شبی

تا صبح از شنیدن افسانه جویمت

در کوی شوقم ای دریک دانه معبدی است

کانجا به ذکر سبحه صد دانه جویمت

جام فراق دادی و رفتی که در خمار

چون بی‌خودان به نعرهٔ مستانه جویمت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زانطره دل سوی ذقنت رفته رفته رفت

در چه ز عنبرین رسنت رفته رفته رفت

پیشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ریخت

صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت

من بودم و دلی و هزاران شکستگی

آن هم به زلف پرشکنت رفته رفته رفت

گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر

عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت

رفتی به مصر حسن و نرفتی ازین غرور

آن جا که بوی پیرهنت رفته رفته رفت

جان را دگر به راه عدم ده نشان که دل

در فکر نقطهٔ دهنت رفته رفته رفت

ای محتشم فغان که نیامد به گوش یار

آوازه‌ای که از سخنت رفته رفته رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

زهی ز تو دل ناوک سزای من مجروح

دلت مباد به تیر دعای من مجروح

عجب مدان که به تیر دعا شود دل سنگ

ز شست خاطر ناوک گشای من مجروح

شکست شیشهٔ دل در کفش که می‌خواهد

به شیشه ریزه آزار پای من مجروح

ز خاک تربت من گل دمید و هست هنوز

ز خار گلی داغهای من مجروح

جراحت دل ریشم ازین قیاس کنید

که هست صد دل بی‌غم برای من مجروح

دلم ز سوزن الماس درد خون شد و گشت

درون هم از دل الماس سای من مجروح

شد از دم تو مسیحا نفس دل مرده

دواپذیر و دل بی‌دوای من مجروح

خدنگ هجر تو زود از کمان حادثه جست

ز ما سوا نشد و ماسوای من مجروح

نماند محتشم از دوستان دلی که نشد

ز سوز گریه بر های‌های من مجروح

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

اغیار را به صحبت جانان چه احتیاج

بی درد را به نعمت درمان چه احتیاج

در قتل من که ریخته جسمم ز هم مکوش

کشتی چو شد شکسته به طوفان چه احتیاج

نخل توام به سعی مربی ثمر مبخش

خودرسته را به خدمت دهقان چه احتیاج

کی زنده دم تو کشد منت مسیح

پاینده را به چشمهٔ حیوان چه احتیاج

از لعبتان چین به خیال تو فارغیم

تا جان بود به صورت بی‌جان چه احتیاج

بعد طریق کعبهٔ مقصد ز قرب دل

چون بسته شد به بستن پیمان چه احتیاج

بهر ثبوت عشق چو در بزم منکران

دل چاک شد به چاک گریبان چه احتیاج

پیش ضمیر دلبر ما فی‌الضمیر دان

اظهار کردن غم پنهان چه احتیاج

در فقر چون عزیزی و خواری مساویند

درویش را به عزت سلطان چه احتیاج

چون دیگریست قاضی حاجات محتشم

مور ضعیف را به سلیمان چه احتیاج

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

خاست غوغائی و زیبا پسری آمد و رفت

شهر برهم زده تاراج گری آمد و رفت

تیغ بر کف عرق از چهره‌فشان خلق کشان

شعلهٔ آتش رخشان شرری آمد و رفت

طایر غمزهٔ او را طلبیدم به نیاز

ناز تا یافت خبر تیز پری آمد و رفت

مدعی منع سخن کرد ولیکن به نظر

در میان من و آن مه خبری آمد و رفت

وقت را وسعت آمد شد اسرار نبود

آن قدر بود که پیک نظری آمد و رفت

قدمی رنجه نگردید ز مصر دل او

به دیار دل ما نامه بری آمد و رفت

محتشم سیر نچیدم گل رسوائی او

کاشنایان به سرم پرده دری آمد و رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت

کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت

بود محل بندی لیل ز باد روزگار

محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت

تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان

پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت

دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می‌طپید

او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت

تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش

چشم لطفی کز من آن بی‌درد و غافل بست و رفت

خود در آب چشم خویشم غرق و می‌سوزم که او

غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت

لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل

رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

به زبان خرد این نکته صریح است صریح

که نظر جز به رخ خوب قبیح است قبیح

مدعای دل عشاق بتان می‌فهمند

به اشارات نهانی ز عبارات صریح

آن که این حسن در اجزای وجود تو نهاد

معنی خاص ادا کرد به الفاظ فصیح

بر دل ریش چه شیرین نمکی می‌پاشید

در حدیث نمکین جنبش آن لعل ملیح

ما هلاکیم و نصیب دگران آب حیات

ما خرابیم و طبیب دگرانست مسیح

این که دل دیده شکست از تو درستست درست

این که بیمار تو گردیده صحیح است صحیح

محتشم کز تو به یک پیک نظر گشته هلاک

چشم حسرت به رخت دوخته چون صید ذبیح

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گر به دردم نرسد آن بت غافل چه علاج

ور کشد سر ز علاج من بی دل چه علاج

کار بحر هوس از رشگ به طوفان چو کشید

غیر زورق کشی خویش به ساحل چه علاج

قتل شیرین چو شد از تلخی جان کندن صبر

غیر منت کشی از سرعت قاتل چه علاج

دست غم زنگ ز پیشانی خدمت چو زدود

جز به تقصیر شدن پیش تو قایل چه علاج

نیم بسمل شده را خاصه به تیغ چو توئی

جز نهادن سر تسلیم به سمل چه علاج

نقد دین گرچه ندادن ز کف اولی‌ست ولی

ترک چشم تو چو گردیده محصل چه علاج

گو دل تازه جنون باش به زلفش دربند

اهل این سلسله را جز به سلاسل چه علاج

محتشم رفتن از آن کوست علاج دل تو

لیک چون رفته فروپای تو در گل چه علاج

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

درختان تا شوند از باد گاهی راست گاهی کج

قد خلق از سجودت باد گاهی راست گاهی کج

ز بس حسرت که دارد بر تواضع کردن شیرین

کشد نقش مرا فرهاد گاهی راست گاهی کج

زند پر مرغ روحم چون شود از باد جولانش

اطاقه بر سر شمشاد گاهی راست گاهی کج

نزاکت بین که سروش می‌شود مانند شاخ گل

به نازک جنبشی از باد گاهی راست گاهی کج

بلا زه بر کمان بندد چو در رقص آن سهی بالا

کند رعنا روی بنیاد گاهی راست گاهی کج

کمان بر من کشید و دل‌نواز مدعی هم شد

که تیرش بر نشان افتاد گاهی راست گاهی کج

به فکر قد و زلفش محتشم دیوانه شد امشب

خیالش بس که رو می‌داد گاهی راست گاهی کج

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

دادم از دست برون دامن دلبر به عبث

به گمانهای غلط رفتم از آن در به عبث

چهرهٔ عصمت او یافت تغییر به دروغ

مشرب عشرت من گشت مکدر به عبث

تیره گشت آینهٔ پاکی آن مه به خلاف

شد سیه روز من سوخته اختر به عبث

بود در قبضهٔ تسخیر من اقلیم وصال

ناکهان باختم آن ملک مسخر به عبث

وصل هر نقد که در دامن امیدم ریخت

من بی صرفه تلف ساختم اکثر به عبث

جامهٔ هجر که بر قامت صبر است دراز

بر قد خویش بریدم من ابتر به عبث

محتشم گر نشد آشفته دماغت ز جنون

به چه دادی ز کف آن زلف معنبر به عبث

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

گرچه قرب درگهت حدمن مهجور نیست

گر به لطفم گه گهی نزدیک خوانی دور نیست

شمع مجلس در شب وصل تو سوزد من ز هجر

چون نسوزم کاین سعادت یک شبم مقدور نیست

با تو نزدیکان نمی‌گویند درد دوریم

آری آری تندرستان را غم رنجور نیست

حور می‌گفتم تو را خواندی سگ کوی خودم

سهو کردم جان من این مردمی در حور نیست

این که می‌سازیم بر خوان غمت با تلخ و شور

جز گناه طالع ناساز و بخت شور نیست

موکبت را دل چو با خود می‌برد ای افتاب

تن چرا در سایهٔ آن رایت منصور نیست

محتشم را محتشم گردان به اکسیر نظر

کان گدارا چون گدایان سیم و زر منظور نیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پاسخ به:غزلیات محتشم کاشانی

فغان که همسفر غیر شد حبیب و برفت

مرا گذاشت درین مملکت غریب و برفت

چو گفتمش که نصیبم دگر ز لعل تو نیست

گشود لب به تبسم که یا نصیب و برفت

چو گفتمش که دگر فکر من چه خواهد بود

به خنده گفت که فکر رخ حبیب و برفت

چو گفتمش که مرا کی ز ذوق خواهد کشت

نوید آمدنت گفت عنقریب و برفت

رقیب خواست که از پا درآردم او نیز

مرا نشاند به کام دل رقیب و برفت

نشست برتنم از تاب تب عرق چندان

که دست شست ز درمان من طبیب و برفت

ز دست محتشم آن گل کشد دامن وصل

گذاشت خواری هجران به عندلیب و برفت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  11:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها