0

غزلیات وحشی بافقی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

تا به آخر نفسم ترک تو در خاطر نیست

عشق خود نیست اگر تا نفس آخر نیست

اثر شیوهٔ منظور کند هر چه کند

میل این فتنه نخست از طرف ناظر نیست

عیب مجنون مکن ای منکر لیلی که ز دور

حالتی هست که آن بر همه کس ظاهر نیست

دیده گستاخ نگاهست بر آن مست غرور

در کمینگاه نظر غمزه مگر حاضر نیست

همه جا جلوه حسن تو و مشتاق وصال

همه تن دیده و بر نیم نظر قادر نیست

وحشی آن چشم کزو نیست ترا پای گریز

بست چون پای تو بی سلسله گر ساحر نیست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

می‌نماید چند روزی شد که آزاریت هست

غالبا دل در کف چون خود ستمکاریت هست

چونی از شاخ گلت رنگی و بویی می‌رسد

یا به این خوش می‌کنی خاطر که گلزاریت هست

در گلستانی چو شاخ گل نمی‌جنبی ز جا

می‌توان دانست کاندر پای دل خاریت هست

عشقبازان رازداران همند از من مپوش

همچو من بی‌عزتی یا قدر و مقداریت هست

در طلسم دوستی کاندر تواش تأثیر نیست

نسخه‌ها دارم اشارت کن اگر کاریت هست

چاره خود کن اگر بیچاره سوزی همچو تست

وای بر جان تو گر مانند تو یاریت هست

بار حرمان برنتابد خاطر نازک دلان

عمر من بر جان وحشی نه اگر باریت هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

پر گشت دل از راز نهانی که مرا هست

نامحرم راز است زبانی که مرا هست

با کس نتوان گفتن و پنهان نتوان داشت

از درد همین است فغانی که مرا هست

ای دل سپری ساز ز پولاد صبوری

با عربده سخت کمانی که مرا هست

مشهور جهان ساخت بر آواز عزیزش

در کوی تو رسوای جهانی که مرا هست

بادیست که با بوی تو یک بار نیامیخت

این محرم پیغام رسانی که مرا هست

محروم کن گردنم از طوق دگرهاست

از داغ وفای تو نشانی که مرا هست

یک خندهٔ رسمی ز تو ننهاده ذخیره

این چشم به حسرت نگرانی که مرا هست

زایل نکند چین جبین و نگه چشم

بر لطف نهان تو گمانی که مرا هست

وحشی تو بده جان که نیاید به عیادت

این یار خوش قاعده دانی که مرا هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

قرعه دولت زدم ، یاری و اقبال هست

خوبی و فرخندگی جمله در این فال هست

حال نکو بگذرد، بخت مددها کند

طالع خود دیده‌ام، شاهد این حال هست

داد منجم نوید، گفت که با اخترت

ذلت پارینه رفت ، عزت امسال هست

داد مریض مرا مژدهٔ صحت طبیب

گرچه هنوز اندکی مضطرب احوال هست

طایر اقبال من شهپر دولت دماند

رخصت پرواز نیست ورنه پر وبال هست

بخت ز دنبال چشم اشک مرا پاک کرد

مژده که این گریه را خنده ز دنبال هست

وحشی و اقصای دیر کز طرف میکده

دردسر قال نیست ، سر خوشی حال هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:09 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

می‌توانم بود بی تو ، تاب تنهاییم هست

امتحان صبر خود کردم شکیبایم هست

حفظ ناموس تو منظور است می‌دانی تو هم

ورنه سد تقریب خوب از بهر رسواییم هست

سوی تو گویم نخواهد آمد اما می‌شنو

ایستاده بر در دل سد تقاضاییم هست

نی همین داد تغافل می‌دهد خود رای من

اندکی هم در مقام رشک فرماییم هست

گر شراب اینست کاندر کاسهٔ من می‌رود

پرخماری در پی این باده پیماییم هست

گرچه هیچم ، نیستم همچون رقیبان در به در

امتیازی از هوسناکان هر جاییم هست

وحشیم من کی مرا وحشت گذارد پیش تو

گر چه می‌دانم که در بزم تو گنجاییم هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

شکفتگیش چو هر روز نیست حالی هست

اگر غلط نکنم از منش ملالی هست

ز رشک قرب من ای مدعی خلاص شدی

ترا نوید که بر خاطرش خیالی هست

به رخصت تو که رفتیم و درد سر بردیم

ترا ملالی و مارا هم انفعالی هست

به بوستان تو گر مرغ ما نمی‌گنجد

گرش ز بال درستی شکسته بالی هست

تو بد مزاج چه بی اعتدال و بد خویی

طبیعتی و مزاجی و اعتدالی هست

سفارش دل خود با تو این زمان گفتم

ز گریه روز وداع توام مجالی هست

چو قصد رفتن آن کوی کرد وحشی گفت

که فکر باطل و اندیشهٔ محالی هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست

طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست

با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد

کز من و جان منش نیز مددکاری هست

می‌خرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو

من خریدار، گرت جنس دل آزاری هست

گرد زنجیر به مژگان ادب پاک کند

آنکه در قید کسش ذوق گرفتاری هست

ما به دامان تو نازیم که پاکست چو گل

ورنه در شهر بسی لعبت بازاری هست

شکر جورش کن و خشنودی او جو وحشی

که درازست شب حسرت و بیداری هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

اسیر جلوهٔ هر حسن عشقبازی هست

میان هر دو حقیقت نیاز و نازی هست

ز هر دری که نهد حسن پای ناز برون

بر آستانهٔ آن در سر نیازی هست

اگر مکلف عشقی سر نیاز بنه

که هر که هست به کیش خودش نمازی هست

چو نیک درنگری عشق ما مجازی نیست

حقیقتی پس هر پردهٔ مجازی هست

میان عاشق و معشوق کی دویی گنجد

برو برو که تو پنداری امتیازی هست

وداع خویش کن اول اگر رفیق منی

که این رهیست خطرناک و ترکتازی هست

نه احتراز از آن جانب است همواره

گهی ز جانب وحشی هم احترازی هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

از عرض نیازم چه بلا بی‌خبرش داشت

آن ناز نگه دزد که پاس نظرش داشت

فریاد که هر طایر فرخنده که دیدم

صیاد ز مرغان دگر بسته ترش داشت

بلبل گله می‌کرد ز گل دوش به سد رنگ

گل بود که هر دم به زبان دگرش داشت

این عشق بلائیست، شنیدی که چها دید

یعقوب که دل در کف مهر پسرش داشت

بر هر که شنیدم که غضب کرد زمانه

دیدم که به زندان تو بیداد گرش داشت

این طی مکان بین که ز هر جا که برون تاخت

وحشی نگران بود و سر رهگذرش داشت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:10 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

بردری ز آمد شد بسیار آزاریم هست

گر خدا صبری دهد اندیشه کاریم هست

صبر در می‌بندند اما نیستم ایمن ز شوق

خانهٔ پر رخنهٔ کوتاه دیواریم هست

گر شود ناچار و دندان بر جگر باید نهاد

چاره خود کرده‌ام جان جگر خواریم هست

کی گریزم از درت اما ز من غافل مباش

گر توام خواهی که بفروشی خریداریم هست

گر چه ناید بنده‌ای چون من به کار کس ولی

نقش دیوارم ولیکن پای رفتاریم هست

جز در دولتسرای وصل تو هر جا روم

در حسابی هستم و قدری و مقداریم هست

حرمت من گر نداری حرمت عشقم بدار

خود اگر هیچم دل و طبع وفا داریم هست

کوری چشم رقیبان زان گلستان امید

نیست گر دامان پر گل ، چشم پرخاریم هست

وحشی اظهار وفا کردست خون او مریز

ور مدد خواهی به خون ، دست آشنا یاریم هست

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

از پی بهبود درد ما دوا سودی نداشت

هر که شد بیمار درد عشق بهبودی نداشت

بود روزی آن عنایتها که باما می‌نمود

خوش نمودی داشت اما آنچنان بودی نداشت

دوش کامد با رقیبان مست و خنجر می‌کشید

غیر قصد کشتن ما هیچ مقصودی نداشت

عشق غالب گشت اگر در بزم او آهی زدم

کی فروزان گشت جایی کاشتی دودی نداشت

جای خود در بزم خوبان شمعسان چون گرم کرد

آنکه اشک گرم و آه آتش آلودی نداشت

داشت سودای رخش وحشی به سر، در هر نفس

لیک از آن سودا چه حاصل یکدمش سودی نداشت

وحشی از درد محبت لذتی چندان نیافت

هر که جسمی ریش و جان درد فرسودی نداشت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:11 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

رسید و آن خم ابرو بلند کرد و گذشت

تواضعی که به ابرو کنند، کرد و گذشت

نوازشم به جواب سلام اگر چه نداد

تبسمی ز لب نوشخند کرد و گذشت

به جذبهٔ نگهی کز پیش کشان می‌برد

چه صیدها که اسیر کمند کرد و گذشت

کرشمه‌ای که جنون آورد تعقل آن

بلای دانش سد هوشمند کرد و گذشت

یکی قبول نکرد از هزار تحفهٔ جان

بهانه غمزهٔ مشکل پسند کرد و گذشت

که بود این ، که ز چشم بدش گزند مباد

که جان بر آتش شوقم سپند کرد و گذشت

رسید و باز به اندک ترحمی وحشی

زبان شکوه به کام تو بند کرد و گذشت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

ز پیش دیده تا جانان من رفت

تو پنداری که از تن جان من رفت

اگر خود همره جانان نرفتم

ولی فرسنگها افغان من رفت

سر و سامان مجو از من چو رفتی

تو چون رفتی سر و سامان من رفت

چه دید از من که چون بر هم زدم چشم

چو اشک از دیدهٔ گریان من رفت

از آن پیچم به خود چون مار ، وحشی

که گنج کلبهٔ ویران من رفت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

به طوف کعبه من خاکسار خواهم رفت

ولی به یاد سر کوی یار خواهم رفت

اگر به باغ روم بهر دیدن گل و سرو

به یاد قامت آن گلعذار خواهم رفت

جدا ز یار چه باشم درین دیار مقیم

چو یار کرد سفر زین دیار خواهم رفت

مرا به میکده ، ای محتسب رجوعی نیست

اگر روم پی دفع خمار خواهم رفت

به رهگذارش اگر خاک ره شود سر من

کجا چو وحشی از آن رهگذار خواهم رفت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:13 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

ناز برگیرد کمان در وقت ترکش بستنت

فتنه پاکوبان شود هنگام ابرش جستنت

لاله آتشناک رویاند ز آب و خاک دشت

ز آب خوی رخساره از گرد سواری شستنت

پیش دست و قبضه‌ات میرم که خوش مردم کش است

در کمان ناز تیر دلبری پیوستنت

تا چه آتشها کند بر هر سر کویی بلند

شوخی طبع تو و یک جا دمی نشستنت

وحشیم من جای من میدانگه نخجیر تست

نیستم صیدی که باید کشت و باید خستنت

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:13 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها