0

غزلیات وحشی بافقی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

چون تو مستغنی ز دل بودی دل آرایی چه بود

بر دل و جان ناز را چندین تقاضایی چه بود

در تصرف چون نمی‌آورد حسنت ملک دل

این حشر بردن به اقلیم شکیبایی چه بود

مشکلی دارم بپرسم از تو ، یا از یارتو

جلوهٔ خوبی چه و منع تماشایی چه بود

بود چون در کیش خوبی عیب عاشق داشتن

جرم چشم ما چه باشد عرض زیبایی چه بود

گشته بودم مستعد عشق ، تقصیر از تو شد

آنچه باشد کم مرا زاسباب رسوایی چه بود

از پی رم کرده آهویی که پنداری‌پرید

کس نمی‌پرسد مراکاین دشت پیمایی چه بود

گر مرا می‌کرد بدخو همنشینیهای خاص

وحشی اکنون حال من در کنج تنهایی چه بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

هر دلی کز عشق جان شعله اندوزش نبود

گر سراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود

عشق را آماده بود اسباب و جان مستعد

کار چون افتاد با دل بخت فیروزش نبود

خرمن من بود و خرمن سوز شوخی بود نیز

گرمی خاصی که باشد شعله افروزش نبود

در کمان ناز آن تیری که من می‌خواستم

بود پر ، کش لیک پیکان جگر دوزش نبود

طاقت آوردیم چندین سال ازو بیگانگی

آشنایی شد ضرورت تاب یک روزش نبود

آنکه سد مرغ است در دامش اگر وحشی رمد

گو تصور کن که یک مرغ نو آموزش نبود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

یک ره سؤال کن گنه بی‌گناه خود

زین چشم پر تغافل اندک گناه خود

زان نیمه شب بترس که در تازد از جگر

تاکی عنان کشیده توان داشت آه خود

دادیم جان به راه تو ظالم چه می‌کنی

سر داده‌ای چه فتنهٔ چشم سیاه خود

بردی دل مرا و به حرمان بسوختی

او خود چه کرده بود بداند گناه خود

درد سرت مباد ز فریاد دادخواه

گو داد می‌زنید تو میران به راه خود

زان عهد یاد باد کز آسیب زهر چشم

می‌داشت نوشخند توام در پناه خود

من صید دیگری نشوم وحشی توام

اما تو هم برون مرو از صیدگاه خود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

مرا وصلی نمی‌باید من و هجر و ملال خود

صلا زن هر که را خواهی تو دانی و وصال خود

نخواهد بود حال هیچ عاشق همچو حال من

تو گر خود را گذاری با تقاضای جمال خود

ز من شرمنده‌ای از بسکه کردی جور می‌دانم

ز پرکاری زمن پنهان نمایی انفعال خود

زبان خوبست اما بی‌زبانی چون زبان من

که گردد لال هر گه شرح باید کرد حال خود

کدام از من بهند این پاک دامان عاشقان تو

قراری داده خواهی بود ما را در خیال خود

چه یاری خوب پیدا کرد نزدیکست کز غصه

به دست خود کنم این چشم و سازم پایمال خود

نمی‌گفتم مشو پروانهٔ شمع رخش وحشی

چو نشنیدی نصیحت این زمان می‌سوز بال خود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

نیازی کز هوس خیزد کدامش آبرو باشد

نیاز بلهوس همچون نماز بی‌وضو باشد

ز مستی آنکه می‌گوید اناالحق کی خبر دارد

که کرسی زیر پا، یا ریسمانش در گلو باشد

نهم در پای جان بندی که تا جاوید نگریزد

از آن کاکل که من دانم گرم یک تار مو باشد

به خون غلتیدم از عشق تو، سد چون من نگرداند

به یک پیمانه آن ساقی کش این می‌در سبو باشد

نه صلحت باعثی‌دارد نه خشمت موجبی ، یارب

چه خواند این طبیعت را کسی وین خو چه خو باشد

بدین بی مهری ظاهر مشو نومید ازو وحشی

چه می‌دانی توشاید در ته خاطر نکو باشد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

ترسم در این دلهای شب از سینه آهی سرزند

برقی ز دل بیرون جهد آتش به جایی درزند

از عهده چون آید برون گر بر زمین آمد سری

آن نیمه‌های شب که او با مدعی ساغر زند

کوس نبرد ما مزن اندیشه کن کز خیل ما

گر یک دعا تازد برون بر یک جهان لشکر زند

آتشفشانست این هوا ، پیرامن ما نگذری

خصمی به بال خود کند مرغی که اینجا پرزند

می بی صفا، نی بی نوا ، وقتست اگر در بزم ما

ساقی می دیگر دهد مطرب رهی دیگر زند

ما را درین زندان غم من بعد نتوان داشتن

بندی مگر بر پانهد، قفلی مگر بر در زند

وحشی ز بس آزردگی زهر از زبانم می‌چکد

خواهم دلیری کاین زمان خود را بر این خنجر زند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

بتان که اهل تعلق به قید شان بندند

غریب سخت دلی چند سست پیوندند

تهیهٔ سبب گریه‌های چون زهر است

شکر فشانی اینان که در شکر خندند

در این جریده افسوس رنگ معنی نیست

چنین نگاشته مطبوع صورتی چندند

به رود نیل فکندند دیدهٔ پدران

جماعتی که از ایشان بهینه فرزندند

فغان که نغمه سرایان گل نیند آگه

که هست رنگی و بویی بدانچه خرسندند

حقوق خدمت سد ساله لعب اطفال است

به کشوری که در آن کودکان خداوندند

ز شور این نمکینان جز این نیاید کار

که بر جراحت وحشی نمک پراکندند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:28 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

نزدیک ما سگان درت جا نمی‌کنند

مردم چه احتراز که از ما نمی‌کنند

رسم کجاست این ، تو بگو در کدام ملک

دل می‌برند و چشم به بالا نمی‌کنند

رحمی نمی‌کنی، مگر این محرمان تو

اظهار حال ما به تو اصلا نمی‌کنند

لیلی تمام گوش و ندیمان بزم خاص

ذکر اسیر بادیه قطعا نمی‌کنند

این قرب و بعد چیست نه ما جمله عاشقیم

آنها چه کرده‌اند که اینها نمی‌کنند

عشق آن دقیقه نیست که از کس توان نهفت

مردم مگر نگاه به سیما نمی‌کنند

پند عبث بلاست بلی زیرکانه عشق

بیهوده جا به گوشهٔ صحرا نمی‌کنند

این طرفه بین که تشنه لبان را به قطره‌ای

سد احتیاج هست و تمنا نمی‌کنند

وحشی چه کرده‌ای تو که خاصان بزم او

هرگز عنایتی به تو پیدا نمی‌کنند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

خرم دل آن کس که ز بستان تو آید

گل در بغل از گشت گلستان تو آید

ما با لب تفسیده ره بادیه رفتیم

خوش آنکه ز سرچشمهٔ حیوان تو آید

خوش می‌گذری غنچه گشای چمن کیست

این باد که از جنبش دامان تو آید

بر مائدهٔ خلد خورانم همه خونم

رشک مگسی کان ز سر خوان تو آید

گو ماتم خود دار و به نظاره قدم نه

آنکس که به راه سر میدان تو آید

سر لشکر هر فتنه که آید پی جانی

تازان ز ره عرصهٔ جولان تو آید

وحشی مرض عشق کشد چاره گران را

بیچاره طبیبی که به درمان تو آید

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

لب بجنبان که سر تنگ شکر بگشاید

شکرستان ترا قفل ز در بگشاید

غمزه را بخش اجازت که به خنجر بکند

دیده‌ای کو به تو گستاخ نظر بگشاید

ره نظارگیان بسته به مژگان فرما

که به یک چشم زدن راه گذر بگشاید

در گلویم ز تو این گریه که شد عقدهٔ درد

گرهی نیست که از جای دگر بگشاید

شب مارا به در صبح نه آن قفل زدند

که به مفتاح دعاهای سحر بگشاید

همه را کشت، بگویید که با خاطر جمع

این زمان باز کند تیغ و کمر بگشاید

راه تقریب حکایت ندهی وحشی را

که مبادا گله را پیش تو سر بگشاید

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:29 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

گر دیده به دریوزهٔ دیدار نیاید

دل در نظر یار چنین خوار نیاید

ور دعوی جانبازی عشقی نکند دل

بر جان کسی اینهمه آزار نیاید

فرماندهی کشور جان کار بزرگیست

نو دولت حسنی، ز تو این کار نیاید

ندهد دل ما گوشهٔ هجر تو به سد وصل

عادت به قفس کرده به گلزار نیاید

با بوی بسازم که گل باغچه وصل

بیش از بغل و دامن اغیار نیاید

ناپخته ثمر اینهمه غوغای خریدار

نو باوهٔ این باغ به بازار نیاید

بس ذوق که حاصل کند از زمزمهٔ عشق

از وحشی اگر یار مرا عار نیاید

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:30 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

گر چه می‌دانم که می‌رنجی و مشکل می‌شود

گر نکوبی حلقه صد جا بر در دل می‌شود

همچو فانوسش کسی باید که دارد پاس حسن

زانکه لازم گشت و جایش شمع محفل می‌شود

یک رهش خاص از برای جان ما بیرون فرست

آن نگه کش تا به ما سد جای منزل می‌شود

رخنه بند دیده امید خواهد شد مکن

خاک کویت کز سرشک اشک ما گل می‌شود

آنچه کردی انفعالش عذر خواهد باک نیست

چشمها روزی اگر با هم مقابل می‌شود

دیده را خونبار خواهد کرد از دیدار زود

گر تغافل در میان زینگونه حایل می‌شود

دست بر هم سودنی دارد کزو خون می‌چکد

در کمین صید صیادی که غافل می‌شود

عشوه‌های چشم را کان غمزه می‌خوانند و ناز

من گرفتم سحر شد آخر نه باطل می‌شود

گل طراوت دارد اما گو به بلبل خوش ترا

کاب و رنگ صبحگاهش چاشت زایل می‌شود

دل اگر دیوانه شد دارالشفای صبر هست

می‌کنم یک هفته‌اش زنجیر و عاقل می‌شود

عشق و سودا چیست وحشی مایهٔ بی‌حاصلی

غیر ناکامی ز خودکامان چه حاصل می‌شود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

شهر، بیم است کزین حسن پرآشوب شود

اینقدر نیز نباید که کسی خوب شود

در زمینی که به این کوکبه شاهی گذرد

سر بسیار گدایان که لگد کوب شود

نشود هیچ کم از کوکبهٔ شاهی حسن

یوسف ار ملتفت سجدهٔ یعقوب شود

خاک بادا به سر آن مژهٔ گرد آلود

کش در آن کو نپسندند که جاروب شود

طلبش گر بکشند نیز مبارک طلبی‌ست

طالبی را که کسی مثل تو مطلوب شود

من خود این مطلب عالی ز خدا می‌طلبم

زین چه خوشتر که محب کشتهٔ محبوب شود

برو ای وحشی و بگذار صف آرایی صبر

شوق لشکر شکنی نیست که مغلوب شود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

این دل که دوستی به تو خون خواره می‌کند

خصمی به خود نه ، با من بیچاره می‌کند

بد خوییت به آخر دیدن گذاشته است

حالا نظر به خوبی رخساره می‌کند

این صید بی ملاحظه غافل از کمند

گردن دراز کرده چه نظاره می‌کند

این شیشهٔ ظریف که صد جا شکسته بیش

این اختلاط چیست که با خاره می‌کند

فردا نمایمش که سوی جیب جان رود

وحشی که جیب عاریتی پاره می‌کند

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:31 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

شکل مستانه و انکار شرابش نگرید

تا ندانند که مست است ، شتابش نگرید

آنکه گوید نزدم جام و زد آتش به دلم

چهره افروختن و میل کبابش نگرید

سد گل تازه شکفته‌ست ز گلزار رخش

گل گل افتاده برو از می نابش نگرید

تا نپرسیم از آن مست که کی می‌زده‌ای

چین بر ابرو زدن و ناز و عتابش نگرید

آنکه می‌گفت به وحشی که منم زاهد شهر

گو بیایید به میخانه ، خرابش نگرید

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:31 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها