0

غزلیات وحشی بافقی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

دوشم از آغاز شب جا ، بر در جانانه بود

تا به روزم چشم بر بام و در آن خانه بود

دی که میمد ز جولانگاه شوخی مست ناز

نرگسش بر گوشهٔ دستار خوش ترکانه بود

بهر آن نا آشنا می‌رم که فرد از همرهان

آنچنان می‌شد که گویا از همه بیگانه بود

آن نصیحتها که می‌کردیم اهل عشق را

این زمان معلوم ما شد کان همه افسانه بود

قرب تا حاصل نشد دودم ز خرمن برنخاست

اتحاد شمع برق خرمن پروانه بود

سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی

عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه بود

وحشی از خون خوردن شب دوش نتوانست خاست

کاین می مرد افکن امشب تا لب پیمانه بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

امروز ناز را به نیازم نظر نبود

زان شیوه‌های خاص یکی جلوه‌گر نبود

چشم از غرور اگر چه نمی‌گشت ملتفت

عجز نگاه حسرت من بی اثر نبود

بس شیوه‌های ناز که در پرده داشت حسن

اما تبسمی که شود پرده در نبود

آن خنده‌ها که غنچهٔ سیراب می‌نهفت

بیرون ز زیر پردهٔ گلبرگ تر نبود

من کشته کرشمه مژگان که بر جگر

خنجر زد آنچنان که نگه را خبر نبود

دل را که نومقید زندان حسرت است

جز عرض عشق هیچ گناه دگر نبود

وحشی نگفتمت که غرور آورد نیاز

این سرکشی و ناز چرا بیشتر نبود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

چو شمع شب همه شب سوز و گریه زانم بود

که سرگذشت فراق تو بر زبانم بود

شد آتش جگرم پیش مردمان روشن

ز خون گرم که در چشم خونفشانم بود

به التفات تو دارم امیدواریها

ولی ز خوی تو ایمن نمی‌توانم بود

ستم گذشته ز اندازه ورنه کی با تو

کدام روز دگر اینقدر فغانم بود

زبان خامهٔ من سوخت زین غزل وحشی

مگر زبانه‌ای از آتش نهانم بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

ماه من گفتم که با من مهربان باشد ، نبود

مرهم جان من آزرده جان باشد ، نبود

از میان بی موجبی خنجر به خون من کشید

اینکه اندک گفتگویی در میان باشد ، نبود

بر دلم سد کوه غم از سرگرانیهای او

بود اما اینکه بر خاطر گران باشد ، نبود

خاطر هرکس از و می‌شد، به نوعی شادمان

شادمان گشتم که با من همچنان باشد ، نبود

وحشی از بی لطفی او سد شکایت داشتیم

پیش او گفتم که یارای زبان باشد، نبود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

به راز عشق زبان در میان نمی‌باشد

زبان ببند که آنجا بیان نمی‌باشد

میان عاشق و معشوق یک کرشمه بس است

بیان حال به کام و زبان نمی‌باشد

دل رمیدهٔ من زخم دار صید گهیست

که زخم صید به تیر و کمان نمی‌باشد

از آن روایی بازار کم عیارانست

که در میان محک امتحان نمی‌باشد

اگر به من نشوی مهربان درین غرضیست

کسی به خلق تو نامهربان نمی‌باشد

به عالمی که منم منتهای غصه مپرس

که قطع مدت و طی زمان نمی‌باشد

زبان به کام مکش وحشی از فسانهٔ عشق

بگو که خوشتر ازین داستان نمی‌باشد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:25 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

مرغ ما دوش سرایندهٔ بستانی بود

داشت گلبانگی و معشوف گلستانی بود

دیده کز نعمت دیدار نبودش سپری

مگسی بود که مهمان سرخوانی بود

دست امید که یک بار نقابی نکشید

بود دور از سر و نزدیک به دامانی بود

آنکه از تشنگیش بود گذر بر ظلمات

تف نشان جگرش چشمهٔ حیوانی بود

ریشه تفسیدهٔ گیاهی ز لب کوثر رست

که ز ابرش هوس قطرهٔ بارانی بود

خویش را ساخته آماده سد شعله خسی

گرم همصحبتی آتش سوزانی بود

بود وحشی که ز رخسار تو شد قافیه سنج

یا نواساز گلی مرغ خوش الحانی بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

آنچه کردی ، آنچه گفتی غایت مطلوب بود

هر چه گفتی خوب گفتی هر چه کردی خوب بود

من چرا در عشق اندیشم ز سنگ طعن غیر

آنکه مجنون بود اینش در جهان سرکوب بود

چند گویی قصهٔ ایوب و صبر او بس است

بیش از این ما صبر نتوانیم آن ایوب بود

بود از مجنون به لیلی لاف یکرنگی دروغ

در میان گر احتیاج قاصد و مکتوب بود

من نمی‌دانم که این عشق و محبت از کجاست

اینقدر دانم که میل از جانب مطلوب بود

این عجایب بین که یوسف داشت در زندان مصر

پای در زنجیر و جایش در دل یعقوب بود

وحشی این مژگان خون پالا که گرد غم گرفت

یاد آن روزی که در راه کسی جاروب بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

گل چیست اگر دل ز غم آزاد نباشد

از گل چه گشاید چو دلی شاد نباشد

خواهم که ز بیداد تو فریاد برآرم

چندان که دگر طاقت فریاد نباشد

شهری که در او همچو تو بیدادگری هست

بیدادکشان را طمع داد نباشد

پروانه که و ، محرمی خلوت فانوس

چون در حرم شمع ره باد نباشد

سنگی به ره توسن شیرین نتوان یافت

کاتش به دلش از غم فرهاد نباشد

وحشی چه کنی ناله که معمور نشد دل

بگذار که این غمکده آباد نباشد

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

بود آن وقتی که دشنام تو خاطر خواه بود

بنده بودیم و زبان ماجرا کوتاه بود

حق یاریهای سابق گر نبستی راه نطق

درجواب این که گفتی نکته‌ای در راه بود

پیش ازینم جان فزودی لذت دشنام او

اله اله از چه امروز اینچنین جانکاه بود

گو مده فرمان که دیگر نیست دل فرمان پذیر

حکم او می‌رفت چندانی که اینجا شاه بود

سالها هم بگذرد وحشی که سویش نگذرم

تا نپنداری که خشم ما همین یک ماه بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

آن مستی تو دوش ز پیمانهٔ که بود

چندین شراب در خم و خمخانهٔ که بود

ای مرغ زود رام که آورد نقل و می

دام فریب آب که و دانهٔ که بود

روشن بسان آتش حسنت می که شد

شمعت زبانه کش پی پروانهٔ که بود

آوازه‌ات به مستی و رندی بلند شد

افشای آن ز نعرهٔ مستانهٔ که بود

وحشی چه پرسش است که شد با که آشنا

خود گو که او به غیر تو بیگانه که بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

دوش در کویی عجب بی لطفیی در کار بود

تیغ در دست تغافل سخت بی زنهار بود

رفتن و ناآمدن سهل است با خود خوش کنیم

دیده را نادیده کرد و رفت این آزار بود

رسم این می‌باشد ای دیر آشنای زود سر

آنهمه لاف وفا آخر همین مقدار بود

یاری ظاهر چه کار آید خوش آن یاری که او

هم به ظاهر یار بود و هم به باطن یار بود

بر نیاوردن مروت بود خود انصاف بود

آرزوی خاطری گردور یک دم دار بود

کرد وحشی شکوهٔ بی التفاتی برطرف

درد سر می‌شد و گرنه درد دل بسیار بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:26 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

با غیر دوش اینهمه گردیدنش چه بود

و ز زهر چشم جانب ما دیدنش چه بود

آن ناز چشم کرده سر صلح اگر نداشت

از دور ایستادن و خندیدنش چه بود

اظهار قرب اگر نه غرض بود غیر را

از من ره حریم تو پرسیدنش چه بود

گر وعدهٔ وصال نبودش به دیگران

بی وجه تند گشتن و رنجیدنش چه بود

وحشی اگر نبود زما یار ما به تنگ

بی موجبی به جنگ رسانیدنش چه بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

چندین عنایت از پی چندین جفا چه بود

تغییر طور خویش چرا مدعا چه بود

ما کشتهٔ جفا نه برای وفا شدیم

سد جان فدای خنجر تو خونبها چه بود

بی شکوه و شکایت ما ترک جور چیست

دیدی چه ناصواب ، بفرما خطا چه بود

طبع تو هیچ خاطر ما در میان ندید

منع جفا و جور ز بهر خدا چه بود

چینندت این هوس ز کجا ای نهال لطف

بر ما ثمر فشانی شاخ وفا چه بود

با این غرور حسن که سد نخل سربلند

از پا فکند ، نرمی او با گیا چه بود

وحشی نیاز و عجز تواش داشت بر وفا

خود کرده‌ای چنین به خودش جرم ما چه بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

 

دوش از عربده یک مرتبه باز آمده بود

چشم پر عربده‌اش بر سر ناز آمده بود

چشمش از ظاهر حالم خبری می‌پرسید

غمزه‌اش نیز به جاسوسی راز آمده بود

بود هنگامهٔ من گرم چنان ز آتش شوق

که نگاهش به تماشای نیاز آمده بود

غیر داند که نگاهش چه بلا گرمی داشت

زانکه در بوتهٔ غیرت به گداز آمده بود

چه اداها که ندیدم چه نظرها که نکرد

بنده‌اش من که عجب بنده نواز آمده بود

آرزو بود که هر لحظه به سویت می‌تاخت

داشت می‌دانی و خوش در تک و تاز آمده بود

وحشی از بزم که این مایهٔ خوشحالی یافت

که سوی کلبهٔ ما با می و ساز آمده بود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات وحشی بافقی

زان عهد یاد باد که از ما به کین نبود

بودش گمان مهر وهنوزش یقین نبود

اقرار مهر کردم وگفتم وفاکنی

کشتی مرا قرار تو با من چنین نبود

انکار مهر سد ره سد تغافل است

اما چه سود چون دل ما پیش بین نبود

من خود گره به کار خود انداختم که تو

زین پیش با منت گرهی بر جبین نبود

افسانه‌ایست بودن شیرین به کوهکن

آن روز چشم فتنه مگر در کمین نبود

وحشی کسی که چشم وفا داشتم ازو

زود ازنظر فکند مرا چشم این نبود

 
 
پنج شنبه 9 اردیبهشت 1395  1:27 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها