پاسخ به:رباعیات محتشم کاشانی
در راه دگر اگرچه چست آمدهای
در راه وفا و مهر سست آمدهای
ای یار درست وعده دیر وفا
دیر آمدهای ولی درست آمدهای
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
گیرم که به چشم خلق پوید دشمن
با من ره غالبیت اندر همه فن
با این چه کند که خود یقین میداند
کو مغلوبست و غالب مطلق من
گاه از همه وجه طامعم میدانند
گاه از همه باب حاتمم میدانند
میآمیزند راستی را به دروغ
آنها که زبان به این و آن میرانند
ای خامه ورق چون به مداد آرائی
آرای به مدح ملک بطحائی
شاهی که کند در صفت نور رخش
هر بیضهای از زاغ قلم بیضائی
ای شمع سرا پردهٔ شاهنشاهی
سرگرم تو ذرات ز مه تا ماهی
گر پرده ز چهره افکنی برخیزد
بانگ از عرب و عجم که ماهی ماهی
ای نام تو در هر لغتی ذکر انام
وز تذکرهٔ نام تو شیرین لب و کام
بینام تو شعلهها تباهند تباه
با نام تو کارها تمامند تمام
با آن که به مهر آزمونم کردی
در بارگه وفا ستونم کردی
با یان قدم دیر تحرک که مراست
از خاطر خود زود برونم کردی
این حوض که در دیده هر نکته رسی
از جام جهان نماسبق برده بسی
آیینهٔ صد صورت گوناگونست
آیینهٔ بدین گونه ندیدست کسی
آن شوخ که چشم مردمی دارم ازو
گفتم به نظاره کام بردارم ازو
نادیده رخش تمام رفتم از کار
وز نیم نفس تمام شد کارم ازو
از لطف تو سهل است کرم ورزیدن
چشم از گنه بی گنهان پوشیدن
دعوی نکنم که بی گناهم اما
دارم گنهی که میتوان بخشیدن
لی شیر فلک اسیر صیادی تو
در وادی دین شیر خدا هادی تو
ادراک به میزان خرد میسنجد
با خسروی ملوک فرهادی تو
هرنجم که بر فلک رود زایت وی
رجعت کند اختلال در رفعت وی
نواب ولی نجم غرایب اثریست
که آثار سعادتست در رجعت وی
عید آمد و بانگ نوبت سلطانی
هرگوشه گذشت از فلک چوگانی
بر چرخ برین جذر اصم گوش گرفت
از غلغلهٔ کوس محمد خانی
گفتم چو رسد کوکبهٔ دولت تو
بیش از همه بندم کمر خدمت تو
بیطالعیم لباس صحت بدرید
تا زود نیابم شرف صحبت تو
ای درگه خاصت از شرف کعبه عام
وی چرخ به سدهٔ تو در سجده مدام
نام تو از آن زمانه محراب نهاد
تا خلق به سجدهٔ تو آیند تمام