پاسخ به:رباعیات محتشم کاشانی
این بستر خستگی که انداختهام
بروی ز تب هجری تو بگداختهام
ابروی تو لیک در نظر محرابیست
کز سجده آن به فرقتت ساختهام
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
المنة لله که از سعی جمیل
این منزل فیضبخش بیمثل و عدیل
شد ساخته همچو خانهٔ ابراهیم
از تمشیت غلام شاه اسمعیل
ای صید سگ شیر شکار تو پلنگ
وی چرخ شکاری تو با چرخ به چنگ
با آن که کند کلنگ بیخ همه چیز
شاهین تو کند از جهان بیخ کلنگ
خواهم که شبی محو جمال تو شوم
نظارگی بزم وصال تو شوم
وانگاه به یاد شمع رویت همه عمر
بنشینم و فانوس خیال تو شوم
اسبی که بود پویه گهش چرخ نهم
در تک شکند تارک خورشید بسم
برگرد جهان چو شعلهٔ جواله
گر چرخ زند نگسلدش دم از دم
سقا پسرا خسته دل از دست توام
بیمارتر از چشم سیه مست توام
سر از قدم تو برندارم شب و روز
ماننده باد مهره پا بست توام
در تکیهگه واسع این بزم جلیل
اندر دم امتیاز با سعی جمیل
چون درک یکایک از شهان بیند دور
فوق همه باد درک شاه اسمعیل
در کعبه قدم نهادهام وای به من
دور از ره دین فتادهام وای به من
از وسوسهٔ عشق مسلمان سوزی
اسلام ز دست دادهام وای به من
اسلام که گم کرده ز دل آرامم
بسیار خطر دارد ازو اسلامم
ز آن آفت دین که هست اسلامش نام
ترسم که به کافری برآید نامم
اسلام مگو آفت ایام است این
افت چه بلای صبر و آرام است این
کفر آمد و داد خاک ایمان بر باد
از قوت اسلام چه اسلام است این
چون داد قضا صیقل مرآت وجود
در شرم تو اغراق به نوعی فرمود
کاندر عقبت چشمی اگر باشد باز
عکست شود اندر رخ از آیننه نمود
اسلام مرا ای دل دیندار ببین
در صورت او قدرت جبار ببین
چشمش که کشیده تیغ مژگانش بنگر
گردن زن آهوان تاتار ببین
زان پیش که هجر تو برد آرامم
آمد به وداع تو دل خود کامم
فریاد که بیشتز ز هنگام فراق
دل سوخت ازین وداع بیهنگامم
از ملک ملوک ما درین بیت جلیل
کاراسته صد بلا از آئین جمیل
هر گنج کز آبادی گیتی و دهور
گرد آمده بود وقف شاه اسمعیل
آن طبع که چون آینهٔ پاکست زغش
از بس که به فعل بوالعجب دارد خوش
آب آمده از طبیعت خویش برون
در تحت بفوق میرود چون آتش