0

قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

تو آن نه‌ای که به جور از تو روی برپیچند

گناه تست و من استاده‌ام به استغفار

مرا غبار تو هرگز اثر کند در دل

که خاکپای توام؟ خاک را چه غم ز غبار؟

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

بر آن گلیم سیاهم حسد همی آید

که هست در بر سیمین چون صنوبر او

گلیم بین که در آن بر، چه عیش می‌راند

سیه گلیمی من بین که دورم از بر او

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

 

گفتم به ره ببینم و دامن بگیرمش

کای رشک آفتاب جمال منیر تو

شهری بر آتش غم هجران بسوختی

اول منم به قید محبت اسیر تو

انعام کن به گوشهٔ چشم ارادتی

تا بندهٔ تو باشم و منت پذیر تو

صاحبدلی به تربیتم گفت زینهار

غوغا مکن که دوست ندارد نفیر تو

شاهد منجمست چه حاجت به شرح حال

در وی نگاه کن که بداند ضمیر تو

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

وه که چه آزار بود من از مهر تو

لیک چو باز آمدی آن همه برداشتی

سر چو برآورد صبح بپوشد گناه

روز همه روز جنگ شب همه شب آشتی

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

شبی خواهم که پنهانت بگویم

نهان از آشنایان و غریبان

چنان در خود کشم چوگان زلفت

کزو غافل بود گوی گریبان

ولیکن هر گناهی را جزاییست

گناه عشق را جور رقیبان

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

می‌ندانم چکنم چاره من این دستان را

تا به دست آورم آن دلبر پردستان را

او به شمشیر جفا خون دلم می‌ریزد

تابه خون دل من رنگ کند دستان را

من بیچاره تهیدستم ازان می‌ترسم

که وصالش ندهد دست تهیدستان را

دامن وصلش اگر من به کف آرم روزی

ندهم تا به قیامت دگر از دست آن را

در صفاتش نرسد گرچه بسی شرح دهد

طوطی طبع من آن بلبل پردستان را

هوس اوست دلم را چه توان گفت اگر

دست بر سرو بلندش نرسد پستان را؟

نرگس مست وی آزار دلم می‌طلبد

آنکه در عربده می‌آورد او مستان را

گر ببینم رخ خوبش نکنم میل به باغ

زانکه چون عارض او نیست گلی بستان را

هر که دیدست نگارین من اندر همه عمر

به تماشا نرود هیچ نگارستان را

نیست بر سعدی ازین واقعه و نیست عجب

گر غم فرقت او نیست کند هستان را

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

ای مسلمانان فغان زان نرگس جادو فریب

کو به یک ره برد از من صبر و آرام و شکیب

رومیانه روی دارد زنگیانه زلف و خال

چون کمال چاچیان ابروی دارد پرعتیب

از عجایبهای عالم سی و دو چیز عجیب

جمع می‌بینم عیان در روی او من بی حجیب

ماه و پروین تیر و زهره شمس و قوس و کاج و عاج

مورد و نرگس لعل و گل، سبزی و می وصل و فریب

بان و خطمی شمع و صندل شیر و قیر و نور و نار

شهد و شکر مشک و عنبر در و لؤلؤ نار و سیب

معجزات پنج پیغمبر به رویش در پدید

احمد و داود و عیسی خضر و داماد شعیب

ای صنم گر من بمیرم ناچشیده زان لبان

دادگر از تو بخواهد داد من روز حسیب

سعدیا از روی تحقیق این سخن نشنیده‌ای

هر نشیبی را فراز و هر فرازی را نشیب

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

چشم تو طلسم جاودانست

یا فتنهٔ آخرالزمانست

تا چشم بدی به زیر بنهد

دیگر به کرشمه در نهانست

ما را به کرشمه صید کردست

چشمست که چو چشم آهوانست

با لشکر غمزهٔ تو در شهر

( ... ) الامانست

پیکان خدنگ غمزهٔ تو

شک نیست که زهر بی‌کمانست

از لعل لب شکرفشانت

یک بوسه به صد هزار جانست

ارزان شده است بوسهٔ تو

ارزان چه بود که رایگانست

هستم همه ساله دست بر سر

چون پای فراق در میانست

گویند صبور باش سعدی

این کار به گفت دیگرانست

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

حالم از شرح غمت افسانه ایست

چشمم از عکس رخت بتخانه ایست

هر کجا بدگوهری در عالمست

در کنار آنچنان دردانه ایست

بر امید زلف چون زنجیر تو

ای بسا عاقل که چون دیوانه‌ایست

گفتم او را این چه زلف ( ... )

گفت هان فی‌الجمله در ( ... )

از لبش یک نکته‌ای ( ... )

وز خمش یک قطره‌ای پیمانه‌ایست

با فروغ آفتاب حسن او

شمع گردون کمتر از پروانه‌ایست

نازنینا رخ چه می‌پوشی ز من

آخر این مسکین کم از بیگانه‌ایست

از بت آزر حکایتها کنند

بت خود اینست از ( ... )

دل نه جای تست آخر چون کنم

در جهانم خود همین ویرانه‌ایست

این نه دل خوانند کین ( ... )

این نه عشق است از ( ... )

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

قیامتست سفر کردن از دیار حبیب

مرا همیشه قضا را قیامتست نصیب

به ناز خفته چه داند که دردمند فراق

به شب چه می‌گذراند علی‌الخصوص غریب ؟

به قهر می‌روم و نیست آن مجال که باز

به شهر دوست قدم در نهم ز دست رقیب

پدر به صبر نمودن مبالغت می‌کرد

ک ای پسر بس ازین روزگار بی‌ترتیب

جواب دادم ازین ماجرا که ای باب

چو درد من نپذیرد دوا به جهد طبیب

مدار توبه توقع ز من که در مسجد

سماع چنگ تأمل کنم نه وعظ خطیب

به مکتب ارچه فرستادیم نکو نامد

گرفته ناخن چکنم به زخم چوب ادیب

هنوز بوی محبت ز خاکم آید اگر

جدا شود به لحد بند بندم از ترکیب

به اختیارندارد سر سفر سعدی

ستم غریب نباشد ز روزگار عجیب

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

خستهٔ تیغ فراقم سخت مشتاقم به غایت

ای صبا آخر چه گردد گر کنی یکدم عنایت؟

بگذری در کوی یارم تا کنی حال دلم را

همچنان کز من شنیدی پیش آن دلبر روایت

یک حکایت سر گذشتم پیش آن جان بازگویی

گرچه از درد فراقم هست بسیاری شکایت

ای صبا آرام جانی چون رسی آنجا که دانی

هم بکن گر می‌توانی یک مهم ما کفایت

آن بت چین و خطا را آن نگار بی‌وفا را

گو بکن باری خدا را جانب یاری رعایت

شحنهٔ هجر تو هر دم می‌برد صبرم به یغما

داد خود را هم ستانم گر کند وصلت حمایت

جانستانی دلربایی پس ز من جویی جدایی

خود به شیر بیوفایی پروریدستست دایت

آن شکایتها که دارم از تو هم پیش تو گویم

نی چه گویم چون ندارد قصهٔ هجران نهایت

در هوای زلف بستت در فریب چشم مستت

ساکن میخانه گردد زاهد صاحب ولایت

هرکسی را دلربایی همچو ذره در هوایی

قبلهٔ هرکس به جایی قبلهٔ سعدی سرایت

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

می‌روم با درد و حسرت از دیارت خیر باد

می‌گذارم جان به خدمت یادگارت خیر باد

سر ز پیشت برنمی‌آرم ز دستور طلب

شرم می‌دارم ز روی گلعذارت خیر باد

هر کجا باشم دعا گویم همی بر دولتت

از خدا باد آفرین بر روزگارت خیر باد

گر دهد عمرم امان رویت ببینم عاقبت

ور بمیرم در غریبی ز انتظارت خیر باد

گر ز چین زلف تو بویی رسد بر خاک ما

زنده برخیزم ز بوی مشکبارت خیر باد

گر ز من یاد آوری بنویس آنجا قطعه‌ای

سعدیا آن گفته‌های آبدارت خیر باد

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

 

ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا

به وصل خود دوایی کن دل دیوانهٔ ما را

علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد

مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را

گرت پروای غمگینان نخواهد بود و مسکینان

نبایستی نمود اول به ما آن روی زیبا را

چو بنمودی و بربودی ثبات از عقل و صبر از دل

بباید چاره‌ای کردن کنون آن ناشکیبا را

مرا سودای بت‌رویان نبودی پیش ازین در سر

ولیکن تا تو را دیدم گزیدم راه سودا را

مراد ما وصال تست از دنیا و از عقبی

وگرنه بی‌شما قدری ندارد دین و دنیا را

چنان مشتاقم ای دلبر به دیدارت که از دوری

برآید از دلم آهی بسوزد هفت دریا را

بیا تا یک زمان امروز خوش باشیم در خلوت

که در عالم نمی‌داند کسی احوال فردا را

سخن شیرین همی گویی به رغم دشمنان سعدی

ولی بیمار استسقا چه داند ذوق حلوا را؟

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

ما ترک سر بگفتیم، تا دردسر نباشد

غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد

در روی هر سپیدی، خالی سیاه دیدم

بالاتر از سیاهی، رنگی دگر نباشد

رنگ قبول مردان، سبز و سفید باشد

نقش خیال رویش، در هر پسر نباشد

چشم وصال بینان، چشمیست بر هدایت

سری که باشد او را، در هر بصر نباش

در خشک و تر بگشتم، مثلت دگر ندیدم

مثل تو خوبرویی، در خشک و تر نباشد

شرحت کسی نداند، وصفت کسی نخواند

همچون تو ماه سیما، در بحر و بر نباشد

سعدی به هیچ معنی، چشم از تو برنگیرد

تا از نظر چه خیزد، کاندر نظر نباشد

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:قطعات و ملحقات و مفردات سعدی

بخت و دولت به برم زآب روان باز آمد

وز سعادت به سرم سرو روان باز آمد

پیر بودم به وصال رخ خویش همه روز

باز پیرانه سرم بخت جوان باز آمد

دوست بازآمد و دشمن برمید از پیشم

شکرنعمت که به تن جان گران باز آمد

مژدگانی بده ای دوست که محنت بگذشت

نعمت فتح و گشایش به زمان باز آمد

دولت آمد به بر و بخت و سعادت برسید

مشتری از سر شادی به کمان باز آمد

آفتاب کرم و ماه ضیا هم برسید

تاج اقبال و کرامت به عیان باز آمد

سعدیا تاج سعادت دگر از نو برسید

کان نگار شده چون آب روان باز آمد

 
 
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395  5:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها