0

ترکیب‌بندهای قاآنی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ترکیب‌بندهای قاآنی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک  ترکیب‌بندهای قاآنی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

میرزا حبیب الله شیرازی متخلص به قاآنی فرزند محمدعلی گلشن از شعرای نامدار عهد قاجار است. وی در سال ۱۲۲۳ هجری قمری در شیراز متولد شد، تحصیلات مقدماتی را در همان شیراز گذراند. او در اوان جوانی عازم مشهد شد تا در آنجا به ادامهٔ تحصیل بپردازد. در سفر به تهران شعری در مدح فتحعلی شاه سرود و از وی لقب مجتهد الشعرا گرفت. قاآنی در ادبیات عرب و فارسی مهارت کافی یافت و به حکمت نیز علاقهٔ سرشاری داشت. او با زبانهای فرانسه و انگلیسی نیز تا حد زیادی آشنایی داشت. همچنین در ریاضیات، کلام و منطق نیز استادی مسلم به شمار می‌رفت. دیوان اشعار وی بالغ بر بیست هزار بیت است. او کتابی به نام پریشان به سبک گلستان در نثر نگاشت. قاآنی در سال ۱۲۷۰ هجری قمری در تهران وفات یافت و درحرم حضرت عبدالعظیم مدفون شد.

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:22 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - در ستایش شاهزادهٔ رضوان و ساده نواب فریدون میرزا گوید

امروز ای غلام به از عیش‌ کار نیست

برگیر زین ز رخش که روز شکار نیست

تا می نگویی آنکه خداوند کاهلست

کان کاهلی که نز پی کارست عار نیست

انده مدار اگر نشدیم ای پسر سوار

کانکس پیاده است که بر می سوار نیست

ها صید من تویی چه گرایم به سوی صید

صیدی به حضرتست که در مرغزار نیست

گور و گوزن و کبک و غزالم تویی به نقد

تنها تو هر چهاری اگر هر چهار نیست

گر گویم ای غلام که داری سرین گور

هرگز سرین گور چنین بردبار نیست

باکشَی غزالی و با جلوه گوزن

نی نی که کمانکش و این میگسار نیست

ور خوانمت غزال بیابان به خط و خال

هرگز غزال درخور بوس و کنار نیست

خیز ای پسر به خادم خلوتسرا بگوی

کامروزه ره به بزم خداوندگار نیست

ور آسمان به حضرت ما آورد نیاز

خادم کند اشاره که امرو‌ز بار نیست

اِنها کند که حضرت قاآنی است این

جبریل را نخوانده براین‌ درگذار نیست

او مدح خوان شاه جهانست لاجرم

کس در همه زمانه بدین اعتبار نیست

شاهی که خاک از نظر پاک درکند

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - وله ایضاً فی مدحه

ای زلف تیره سایهٔ بال فرشته یی

یا از سواد دیدهٔ حورا سرشته‌ای

آن رخ ستاره است و تو چرخ ستاره‌ای

یا نی فرشته است و‌ تو بال فرشته‌ای

بر گرد مه ز مشک سیه توده توده‌ای

بر سرخ گل ز سنبل‌تر پشته پشته‌ای

هندو به چهره لام‌‌ کشد وین عجب که تو

هندویی و به صورت لام نوشته‌ای

عودی نه عنبری نه عبیری نه نافه‌ای

دامی نه حلقه‌ای نه کمندی نه رشته‌ای

طومار عمر تیرهٔ مایی و از جفا

طومار عمر زنده‌دلان درنوشته‌ای

برگشته‌ای چو لشکر برگشته از قتال

مانا ز غارت دل ما بازگشته‌ای

بی کلفت مضار به بس قلب خسته‌ای

بی‌زحمت محاربه بس خلق کشته‌ای

در باغ خلد خسبی از آن رو معطری

در آفتاب گرد‌ی از آن رو برشته‌ای

از عود نردبانی از آن پایه پایه‌ای

وز مشک بادبانی از آن رشته رشته‌ای

دام دلیّ و در برت آن خال مشکبار

مانند دانه‌ایست که در دام هشته‌ای

یا تخم فتنه‌ایست که در مرغزار حسن

از بهر بیقراری عشاق کشته‌ای

چون سبز کشته‌ایست خط یار و تو مدام

دهقان صفت مجاور آن سبزکشته‌ای

آید چو خاک مقدم شاه از تو بوی مشک

زلفا مگر به مشک‌فروشان گذشته‌ای

شاه جهان فریدون سلطان راستین

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - در ستایش هلاکو میرزا شجاع‌السلطنه حسنعلی میرزا گوید

ای زلف دانمت ز چه دایم مشوّشی

زآنرو مشوّشی که معلق در آتشی

آن راکه هست سودا دایم مشوش است

آری تُراست سودا زآنرو مشوّشی

بدخوی و سرکشان را بُرّند سر ز تن

زآنرو سرت بُرند که بدخوی و سرکشی

سر برده‌ای به جام لب ماه من مگر

زان جام باده خورده که زینگونه بیهشی

گر می نخورده‌ای ز لب ما هم از چه رو

بی تاب و بی قرار و سیه مست و سرخوشی

بیمار چشم یار و ترا میل ناردان

جزع نگار مست و تو ساغر همی کشی

هندو به‌ هند طعم‌ شکر می‌چشد تو نیز

طعم شکر از آن لب شیرین همی چشی

زان لعل شکّرین مگس خال برنخاست

با آنکه همچو مروحه دایم به جنبشی

ایمان و دین روان و خرد صبر و اختیار

در یک‌نفس بهٔک حرکت خصم هر ششی

دیوانه‌ایّ و عذر تو این بس که روز و شب

اندر جوار آن رخ خوب پریوشی

همچون محک سیاهی و سایی به چهر یار

مانا در آزمایش آن سیم بی غشی

گاهی نگون به چاه زنخدان چو بیژنی

گه درگشاد تیر بلا همچو آرشی

بستر ز ماه داری و بالین ز آفتاب

مانا غلام خسرو خورشید بالشی

شاه جهان هلاکو، خاقان شرق و غرب

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۴ - در منقبت رسول اکرم حضرت محمّد(‌ص‌)

شاهی که بر سرست ز لولاک افسرش

تشریف کبریاست ز دادار در برش

گیهان و هر که در وی نقشی ز قدرتش

گردون و هرچه در وی حرفی ز دفترش

اقبال و بخت پی‌ر و عضبا ور فرفش

خورشید و ماه خادم شبیر و شبرش

شام ابد جنیبهٔ موی مجعدش

صبح ازل طلیعهٔ روی منورش

شب چهره سیاه بلال موذنش

مه غرهٔ جس بمراق تکاوررش

موجی بود فلک ز محیط عنایتش

فوجی بود ملک ز سپاه مظفرش

قلبی بود مجسم فرخنده قالبش‌

روحی بود مصّور زیبنده پیکرش

گردرن مجله‌ایست بر اثبات معجزش

گیهان محله‌ایست ز اقطاع کشورش

در ژرف بحر قدرت قدرش‌ سفینه‌ایست

کافلاک بادبان بود و خاک لنگرش‌

ک‌رد ار همی سلیمان تسخیر دیو و دد

او گشت صدهزار سلیمان مسخّرش

ازردگار ملک رسالت مفوضش

ازکارساز تاج ولایت مقررش‌

خاک سیاه جرده غباری ز موکبش

چرخ کبود جامه دخانی ز مجمرش

با یک جهان سعادت جبریل خادمش

با یک فلک شرافت میکال چاکرش

بر چرخ هرچه انجم کیلی ز خرمغش

بر خاک هرچه مردم خیلی ز لشکرش‌

بحر محیط آبی از جوی رحمتش‌

مهر منیر تابی از روی انورش

طاقیست قدر او که بود شمس شمسه‌اش‌

طوقیست حکم اوکه بود چرخ چنبرش

گویی سپهر از چه ز جیب جلالتش‌

بویی بهشت از چه ز خلق معط‌رش‌

صبح سپید آیت رو‌ی مبارکش

شام سیاه حجت موی معنبرش

شهروزه‌ای به درگه سلطان انجمش

فیروزه‌ای ز خاتم گردون اخضرش‌

خشتی ز سقف ایوان گردون عالیش

میخی ز نعل یکران خورشید خاورش

انی ز دور بعثت ده‌ر مخلدش‌

نانی بخوان دعوت چرخ مدورش‌

هر هشت باغ رضوان نامی ز مجلسش

هرچار جوی جنت دردی ز ساغرش‌

گر بی‌ولای او به بهشتم صلا زنند

نفرین‌ کنم به حوری و غلمان و کوثرش

ور با هوای او شودم جای در جحیم

بر من خلیل‌وار دمدگل ز آذرش‌

تا بر خط خطایم خطّ خطا کشد

سوگند می‌دهم به خداوند قنبرش‌

با اینهمه گناه نیم ناامید ازو

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۶ - در ستایش پادشاه رضوان آرامگاه محمدشاه غازی طاب‌لله ثراه گوید

 

زاهدا چندی بیا با ما به‌خلوت یار باش

صحبت احرار بشنو محرم اسرار باش

تا به کی زاری کنی تا صید بازاری کنی

ترک زاری کن وزین بازاریان بیزار باش

نه حدیث عاقلان بشنو نه پند ناقلان

گفتگو سودی ندارد طالب دیدار باش

کفر انکار آورد عارف برآن انکار شو

زهد پندار آورد واقف ازین پندار باش

بی‌نظرکن جستجوی و بی‌زبان کن گفتگوی

طالب گنجند طرّاران تو هم طرّار باش

چشم خوبان خواب غفلت آورد بیدار شو

لاف مستی *‌رد پرشی بردهد هوشیار بامن

نسبتی با زلف و چشم یار اگر باید ترا

همچو زلف و چشم او آشفته و بیمار باش

طالب‌سالوس هرشب مصطفی بیند به‌خواب

هم به‌جان مصطفی کز خواب او بیدار باش

چند می گ‌یی فلان زندی و بهمان فاسقست

قادری غفار باش و عاجزی ستار باش

چون ترا بینی که دکان‌دار پندارند خلق

مصلحت در تهمت خلقست دکان‌دار باش‌

از سگ چوپان ره و رسم امانت یادگیر

پیرو احرار اندر جامهٔ اشرار باش

هرچه پیش آید رضا ده وز غم وشادی مترس

بر غم و شادی قلم درکش قلندروار باش

نفس‌ابتر عنتر است از حملهٔ اورو متاب

ذوالفقار عشق برکش حیدرکرار باش

بندگی‌ کن مرتضی را چون شهنشاه جهان

ور قبولت کرد اندر بندگی سالار باش

خسرو غازی محمّد شه خداوند اُمم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۵ - در ستایش شاهزادهٔ کیوان سریر اردشیر میرزا دام اقباله‌العالی گوید

 

خیزید و یک دو ساغر صهبا بیاورید

ساغر کمست یک دو سه مینا بیاورید

مینا به کار ناید کشتی کنید پر

کشتی کفاف ندهد دریا بیاورید

خوبان شهر را همه یک‌جا کنید جمع

جایی که من نشسته‌ام آنجا بیاورید

ما را اگر به جام سفالین دهید می

خاکش ز کاسهٔ سر دارا بیاورید

از ملک ری به ساحت یغما سپه کشید

هرجا پری رخیست به یغما بیاورید

وز روم هر کجا بچه ترسای مهوشست

ور خود بود کشیش کلیسا بیاورید

در بزم عیشم از لب و دندان مهوشان

یک آسمان سهیل و ثریا بیاورید

تا من به یاد چشم نکویان خورم شراب

یک جویبار نرگس شهلا بیاورید

تا من به بوی زلف بتان تر کنم دماغ

یک مرغزار سنبل بویا بیاورید

گیرید گوش زهره و او را کشان کشان

از آسمان به ساحت غبرا بیاورید

تابید زلف حوری و او را دوان دوان

سوی من از بهشت به دنیا بیاورید

تا من کنم ثنای خداوند خود رقم

کلک و مداد وکاغذ و انشا بیاورید

اول به جای صفحه ز بال فرشتگان

پری سه چار دلکش و زیبا بیاورید

ور از دو ساق غلمان ناید قلم به دست

از ساعدین آن بت ترسا بیاورید

پس جای دو ده مردمک دیدگان حور

سایید و هرسه چیز به یکجا بیاورید

تا بر پر فرشته ز آن حبر و آن قلم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۹ - در بعضی از فتوحات شاهزاده شجاع‌السلطنه گوید

خلق موتی را همین تنها نه احیا ساختند

هر گیاهی را ز شادی خضر گویا ساختند

در هوای مهرگان هنگامه را کردند گرم

نوشدارویی برای دفع سرما ساختند

تا شود صادر به هر ملکی مسرت قدسیان

ز آفتاب و آسمان توقیع و طغرا ساختند

در ترازو از پی سنجیدن وزن نشاط

کفهٔ جان را پر از کیل تمنا ساختند

ای عجبتر آنکه بی‌تأثیر نفس ناطقه

آنچه در خورد بهار از صنع والا ساختند

از پی تفریح جان‌ها ساقیان سیم‌ساق

بدر ساغر را پر از خورشید صهبا ساختند

یا ید بیضای موسای کلیم‌الله را

مشرق اشراق نور طور سینا ساختند

بهر دفع ساحران غصه و غم گلرخان

از سر زلف سیه ثعبان موسی ساختند

در خط و قد و خد و زلف پریرویان شهر

سنبل و سرو و گل و ریحان بویا ساختند

همچو مریخ از هلال تیغ دژخیمان شاه

خصم جوزن را به میزان شکل جوزا ساختند

شرزه شیر بیشهٔ مردی شجاع‌السلطنه

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۷ - در ستایش پادشاه اسلام‌ پناه ناصرالدین شاه غازی خلدالله ملکه گوید

 

اکنون که گل افروخته آتش به گلستان

افروخت نباید دگر آتش به شبستان

رو رخت خزان در گرو دخت رزان نه

بستان می و پس‌ با صنمی رو سوی بسنان

در فکرم تا لعبت بکری به کف آرم

بازی کنمش هرشب با نار دو پستان

گر نار دو پستان ویم خون ننشاند

هیچم ندهد فایده عناب و سپستان

مستان همه گر خضر دهد آب حیاتت

بستان می باقی ز کف ساقی مستان

بشنو سخن راست ز مَستان و بخور می

گر فصل بهاران بود از فصل زمستان

ای ترک سحر به که سوی باغ خرامیم

وز باده گلستان را سازیم ملستان

ای هر دو لبت سرخ‌تر از پهلوی سهراب

آندم که برو خنجر زد رستم دستان

گویی روم امشب که کنم دست نگارین

سهلست نگارا بهل این حیلت و دستان

خواهی که حنا بندی بر کف قدحی گیر

تا سرخ کند عکس میت پنجه و دستان

تو طفل دبستانی و من‌ پیر معلم

برخوان سبق خود ز بر اِی طفل دبستان

دانی سبق درس تو امروزکدامست

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۸ - در ستایش شاهزاده شجاع السلطنه حسنعلی میرزاگوید

 

سحر دیر مغان را در گشودند

دری از خلد برکشورگشودند

دری زانده به روی خلق بستند

ز شادی صد در دیگرگشودند

از آن یک فتح باب ابواب رحمت

بروی مسلم وکافرگشودند

بروز نشوهٔ می لشکر عیش

دو صدکشور به یک ساغرگشودند

پی تقلیل خون مینای می را

رگ اندر جام بی‌نشتر گشودند

سحرگه پرده دلالان افلاک

ز چهر شاهد خاور گشودند

به صحن باغ اطفال ریاحین

زهر سو طبلهٔ عنبرگشودند

وشاقان از بیاض صفحهٔ روی

به قتل عاشقان محضر گشودند

بهشتی ز آتش نمرود رخسار

بر ابراهیم بن آزرگشودند

گره کردند باز از زلف مشکین

گره از کارها یکسر گشودند

به نقش طاس نرادان عشرت

ز شش جانب در ششدرگشودند

خطیبان طرب منبر نهادند

دبیران فرح دفترگشودند

پس آنگه هریکی از خطبهٔ فتح

زبان در مدحت داور گشودند

شجاع‌السطنه دارای اعظم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۰ - وله ایضاً

ای زلف نگار من از بس که پریشانی

سرتا به قدم مانا سامان مرا مانی

چون زنگیکی عریان زانو به زنخ برده

در تابش مهر اندر بنشسته و عریانی

هندو چو سپارد جان در آذرش اندازند

تو به‌آتش‌سوزان‌در چون‌هندوی بیجانی

افعی‌زده را مانی از بس که به‌خود پیچی

با آنکه تو خود از شکل ‌چون افعی پیچانی

افعی به بهار اندر از خاک برآرد سر

زآن چهر بهار آیین زین روی گرایانی

بسیار به شب کژدم از لانه برون آید

تو کژدمی و پیوست در روز نمایانی

آن چهره بدین خوبی ‌آشوب جهانستی

گویند بهشتی‌هست گر هست همانستی

زی کوی مغان ما راگاهی دو سه می‌باید

وز چنگ مغان ما را جامی دوسه می‌باید

دیوانه و ژولیده آشفته و شوریده

مشتاق نکویان را نامی دو سه می‌باید

زهاد ریایی را انکار بود از می

بر گردن این خامان خامی دو سه می‌باید

چشم بد بدخواهان از هرطرفی بازست

بر چهر نگار از نیل لامی دو سه می‌باید

در جان و دل و دیده جاکرده خیال دوست

آن طایر قدسی را با می دو سه می‌باید

از تاک به خم و زخم در شیشه از آن در جام

دوشیزهٔ صهبا را مامی دو سه می‌باید

زلف و خط و‌گیسو را زیب رخ جانان بین

وان صبح همایون را شامی دو سه می‌باید

خواهی شودت ای دل کام دو جهان حاصل

زی بارگه خسروگامی دو سه می‌باید

شاهی که بر او ختمست آیات جهانداری

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۱ - در ستایش شاهنشاه ماضی محمدشاه غازی طاب‌الله ثراه گوید

 

برشد سپیده‌دم چو ازین دشت لاجورد

مانندگردباد یکی طشت گردگرد

مانند عنکبوتی زرّین که بر تند

برگنبدی بنفش همه تارهای زرد

یا نقشبندی از زر محلول برکشد

جنبنده خار پشتی بر لوح لاجورد

برجستم و دوگانه کردم یگانه را

با آنکه جفت نیست سزاوار ذات فرد

می ‌خواستم ز ساقی زد بانگ کای حکیم

در روز آفتاب ننوشد شراب مرد

گفتم تو آفتابی و هرجا تو با منی

روزست پس نباید اصلاً شراب خورد

گفتا گلی بباید و ابری به روز می

گفنم سرشک بنده سحاب و رخ تو ورد

خندید نرم نرمک و گفتا به زیر لب

کاین رند پارسی را نتوان مجاب کرد

القصه‌همچو لعل خودا-‌ن طفل خردسال

آورد لاله رنگ میی پیر و سالخورد

بنشست و داد و خوردم و بهرکنار و بوس

با آن صنم فتادم درکشتی و نبرد

من می‌ربودم از لب او بوسهای گرم

او می کشید در رخ من آههای سرد

میر‌‌فت و همچو مینا مستانه می‌‌گریست

چون جام باده با دل یرخون ز روی درد

کای عضو عضو پیکرت از فرق تا قدم

بگشوده چشم شهوت چون کعبتین نرد

تاکی هوای عشرت مدح ملک سرای

پیری بساط صحبت اطفال در نورد

برخیز و مدحتی به سزا گوی شاه را

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۳ - وله ایضاً

ای کرده سیه چشم تو تاراج دل و جان

از فتنهٔ ترک تو جهانی شده ویران

کی با تن سهراب کند خنجر رستم

کاری که کند با دلم آن خنجر مژگان

آشفته مکن چون دل من کار جهانی

بر باد مده یعنی آن زلف پریشان

از گوی زنخدانت و چوگان سر زلف

آسیمه سرم دایم چون گوی ز چوگان

از گریهٔ من نرم نگردد دل سختت

هرگز نکند باران تاثیر به سندان

چون نقطه و چون موی شد از غم تن و جانم

در فهم میان و دهنت ای بت خندان

بر وهم میان تو نهادستی تهمت

بر هیچ دهان تو ببستستی بهتان

بر و هم کسی هیچ ندیدم که کمر بست

وز هیچ بیفشانده کسی گوهر غلطان

سروی تو و غیر از تو از آن چهرهٔ رنگین

بر سرو ندیدم که کسی بست گلستان

زلف تو کمندست و دو صد یوسف دل را

آویخته دارد ز بر چاه زنخدان

بر یاد لب لعل تو ای گفت تو لؤلؤ

تا کی همی از جزع فرو ریزم مرجان

در خوبی تو نقصان یک موی نبینم

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۴ - وله ایضاً

‌غُرّهٔ شوال شد طرّهٔ دلدار کو

تهنیت عید را ساغر سرشار کو

آن می باقی چه شد آن بت ساقی چه شد

رطل عراقی چه شد خانهٔ خمّار کو

بادهٔ صهبا کجاست سادهٔ زیبا کجاست

آن بط و مینا کجاست آن بت و زنّار کو

معنی طامات چیست زهد و کرامات چیست

این همه اثبات چیست آن همه انکار کو

عهدِ خَلَق شد بعید بهر شگون را بعید

ز آیت بخت سعید مدح جهاندار کو

ماه منوچهر چهر شاه فریدون نژاد

خسرو پاکیزه مهرداور با عدل و داد

ساقیکا می بیار مطربکا نی بزن

هی تو دمادم بده هی تو پیاپی بزن

ساغر می می‌بنوش نالهٔ نی می‌نیوش

چند نشینی خموش هی بخور و هی بزن

دور زمستان رسید عهد شبستان رسید

نوبت مستان رسید می بخور و نی بزن

فصل دی است ای نگار بادهٔ گلگون بیار

یک تنه چون نوبهار بر سپه دی بزن

حضرت دارا بجو مدحت دارا بگو

طعنه هم از بخت او بر جم و بر کیّ بزن

فصل ادب اصل جود صدر هدی روی دین

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱۲ - در ستایش والی یزد علی‌خان خلف امیر حسین‌خان نظام‌الدوله

 

بالای تو سروست نه یک باغ نهالست

ابروی تو طاقست نه یک جفت هلالست

زلف تو شبست آن نه شبستان فراقست

روی تو گلست آن نه گلستان وصالست

یک زوج غزالست دو چشم تو نه حاشا

یک زوج کدامست که یک فوج غزالست

آن خلعت دیباست نه بل طلعت زیباست

آن دام خیالست نه بل دانهٔ خالست

مویست میان تو نه مو محض گمانست

هیچست دهان تو بلی صرف خیالست

گلگونه نخواهد رخ گلگون تو زنهار

گلگونه روا نیست برآن گونه که آلست

رخسار تو تشنه است به دل بردن ما نه

دلهاست بر او تشنه که او آب زلالست

حسن تو به سرحد کمالست نه حاشا

گامی دو سه بالا ترگ از حد کمالست

سرخط جداییست خط سبز تو زنهار

سرخط خداییست که این حد جمالست

گویی که‌ خوری باده بلی این چه حدیثست

پرسی که دهم بوسه نعم این چه سوالست

تا روی تو پیرامن موی تو ندیدم

اقرار نکردم که ملک را پر و بالست

غمگین مشو ار وصف جمال تو نکردم

کز وصف تو میر جهان ناطقه لالست

میری که بود حافظ زندان سکندر

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  9:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها