شمارهٔ ۷۶
عارفان را شرم امروزست مانع از گناه
کز خدا غایب نمی بینند خود را یکنفس
زاهدان را هست حال بادهپیمایی جبان
کاو ننوشد شب شراب از بیمفردای عسس
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
شمارهٔ ۷۷
هرگناهی که خودکند جبری
همه را از خدای داند و بس
ور ازو خیری اتفاق افتد
برگشاید به شکر نفس نفس
شمارهٔ ۷۸
هزاران مکر و فن باشد زنان را
که نتواند یکی را چاره ابلیس
شود کاری چو بر ابلیس مشکل
بر او آسان کنند ایشان به تلبیس
شمارهٔ ۷۹
ابومسیلمه گر دعوی نبوت کرد
جز این چه سود که خوانند خلق کذابش
گرفتم آنکه به شب کرمکی همی تابد
چه حدٌ آنکه برابر کنی به مهتابش
شمارهٔ ۸۰
مگر خدای منزه نبود ای فرزند
که این زمان تو منزه کنی به تسبیحش
کنایتیست سخنهای اهل شرع تمام
که هست شیوهٔ ارباب فقر تصریحش
شمارهٔ ۸۱
شهی که پردهٔ امکان اگر براندازد
شناخت مینتواند جز ز دادارش
فرشته و فلک و عرن و فرش و لوح و قلم
بر او سلام فرستند و آل اطهارش
شمارهٔ ۸۲
هرکرا حسن اعتقادی هست
عذر منکر نمی کند خاموش
این مسلم بودکه خسرو را
عیب شیرین نمیرود درگوش
شمارهٔ ۸۳
هر وقت که خر برآورد بانگ
وز نعرهٔ او بدردت گوش
فارغ بنشین که گردد آخر
مسکین خرک از نهیق خاموش
شمارهٔ ۸۴
وقتی ار رحم آورد جلاد بر بیچارهای
بر دو کس رحم آورد پروردگار از لطف خاص
هم بر آن رحم آورد کز کشتنش بخشد امان
هم بر این رحم آورد کز دوزخش سازد خلاص
شمارهٔ ۸۵
ای وزیری که صدر قدر ترا
هست نه خرگه بسیط بساط
تو مطاعی و کاینات مطیع
تو محیطیّ و روزگار محاط
قهر تو موجب ملال و محن
مهر تو مایهٔ سرور و نشاط
بر عالی بساط میمونت
آسمان تنگتر ز سمّ خیاط
پیش عزمت چه خیزد ازگردون
نزد شاهین چه آید از وطواط
پیر عقل ترا زمانه ردا
طفل بخت ترا ستاره قماط
مهر در جنب رای تو سایه
کوه در نزد حلم تو قیراط
چرخ انجام امر و نهی ترا
چیست دانی معلم محتاط
هست منشور احتشام ترا
آسمان صفحه و نجوم نقاط
تو سپهری و سروران انجم
تو کلیمی و مهتران اسباط
خلعتت زیب پیکر حکّام
خدمتت طوق گردن ضبّاط
گوش ارباب فضل و دانش را
نیست الا محامد تو قراط
کلّ مَن غاب عَن حضورک خاب
کُلّ مَن بال عَن و لائک شاط
جنبش خشم تو به گاه عتاب
شورش حشر را مهین اشراط
پیش نطقت حدیث آب خضر
قصهٔ گوهرست و ذکر مخاط
نیل خشم ترا اجل نابل
خط مهر ترا امل خطاط
قهر تو پایمرد مرگ فجا
خشم تو دستیار موت فلاط
آن اساس منیه را بانی
این لباس بلیّه را خیاط
لرزد از سطوت تو پیکر خصم
چون دل عاصی از حدیث صراط
آسمان نظم کار گیتی را
از ضمیر تو کرده استنباط
صاحبا بندهٔ تو قاآنی
که کمین چاکرش بود وطواط
شده از بار حادثات تنش
گوژتر ازکمانهٔ خرّاط
کارش ازکینهٔ فلک فاسد
چون طبیعت ز جنبش اخلاط
آسمان در عتاب او چالاک
چون شترمرغ در شکار قطاط
دهر در یاریش کند تفریط
چرخ در خواریش کند افراط
در تنش از محن فسرده روان
در دلش از الم گسسته نیاط
کارش اینک به سعی تست منوط
زانکه در ملک حکم تست مناط
تا قبیحست نزد اهل خرد
شغل اوباش و شیوهٔ الواط
بارگاه تو قبلهٔ اشراف
آستان تو کعبهٔ اشراط
ذکر خلق تو در نشیب و فراز
شکر جود تو در تلال و رهاط
شمارهٔ ۸۶
ای برادر گرت خطایی رفت
متمسک مشو به عذر دروغ
کان دروغت بود خطای دگر
که برد بار دیگر از تو فروغ
شمارهٔ ۸۷
من همان رند و مست و بیباکم
که ندارم ز هر دو عالم باک
راستی را دو عالم ار اینست
باد بر فرق هر دو عالم خاک
شمارهٔ ۸۸
آنکه را شمع هدی نیست به دست
چون شود هادی ارباب سلوک
مفتی ما که خورد مال یتیم
حیف باشدکه دهد پند ملوک
شمارهٔ ۸۹
مسلمست که گنجشک نیست چون شهباز
ولی علاج ندارد ز پر زدن گنجشگ
تفاوتی که بود مشک و پشک را با هم
معینست ولیکن گزیر نیست ز پشگ
زرشگ اگرچه نباشد چو دانهٔ یاقوت
ولی هم از پی بیمار نافعست زرشگ
شمارهٔ ۹۰
ای ستمگر ستم مکن چندان
که به مظلوم کار گردد تنگ
زان حذرکن که آورد روزی
دامن عدل کردگار به چنگ