0

غزلیات سعدی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

ای لعبت خندان لب لعلت که مزیده‌ست؟

وی باغ لطافت به رویت که گزیده‌ست؟

زیباتر از این صید همه عمر نکرده‌ست

شیرین‌تر از این خربزه هرگز نبریده‌ست

ای خضر حلالت نکنم چشمهٔ حیوان

دانی که سکندر به چه محنت طلبیده‌ست

آن خون کسی ریخته‌ای یا می سرخ است

یا توت سیاه است که بر جامه چکیده‌ست

با جمله برآمیزی و از ما بگریزی

جرم از تو نباشد گنه از بخت رمیده‌ست

نیک است که دیوار به یک بار بیفتاد

تا هیچکس این باغ نگویی که ندیده‌ست

بسیار توقف نکند میوهٔ بر بار

چون عام بدانست که شیرین و رسیده‌ست

گل نیز در آن هفته دهن باز نمی‌کرد

وامروز نسیم سحرش پرده دریده‌ست

در دجله که مرغابی از اندیشه نرفتی

کشتی رود اکنون که تتر جسر بریده‌ست

رفت آن که فقاع از تو گشایند دگربار

ما را بس از این کوزه که بیگانه مکیده‌ست

سعدی در بستان هوای دگری زن

وین کشته رها کن که در او گله چریده‌ست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

از هر چه می‌رود سخن دوست خوشتر است

پیغام آشنا نفس روح پرور است

هرگز وجود حاضر غایب شنیده‌ای

من در میان جمع و دلم جای دیگر است

شاهد که در میان نبود شمع گو بمیر

چون هست اگر چراغ نباشد منور است

ابنای روزگار به صحرا روند و باغ

صحرا و باغ زنده دلان کوی دلبر است

جان می‌روم که در قدم اندازمش ز شوق

درمانده‌ام هنوز که نزلی محقر است

کاش آن به خشم رفتهٔ ما آشتی کنان

بازآمدی که دیدهٔ مشتاق بر در است

جانا دلم چو عود بر آتش بسوختی

وین دم که می‌زنم ز غمت دود مجمر است

شب‌های بی توام شب گور است در خیال

ور بی تو بامداد کنم روز محشر است

گیسوت عنبرینهٔ گردن تمام بود

معشوق خوبروی چه محتاج زیور است

سعدی خیال بیهده بستی امید وصل

هجرت بکشت و وصل هنوزت مصور است

زنهار از این امید درازت که در دل است

هیهات از این خیال محالت که در سر است

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

افسوس بر آن دیده که روی تو ندیده‌ست

یا دیده و بعد از تو به رویی نگریده‌ست

گر مدعیان نقش ببینند پری را

دانند که دیوانه چرا جامه دریده‌ست

آن کیست که پیرامن خورشید جمالش

از مشک سیه دایرهٔ نیمه کشیده‌ست

ای عاقل اگر پای به سنگیت برآید

فرهاد بدانی که چرا سنگ بریده‌ست

رحمت نکند بر دل بیچاره فرهاد

آن کس که سخن گفتن شیرین نشنیده‌ست

از دست کمان مهرهٔ ابروی تو در شهر

دل نیست که در بر چو کبوتر نطپیده‌ست

در وهم نیاید که چه مطبوع درختی

پیداست که هرگز کس از این میوه نچیده‌ست

سر قلم قدرت بی چون الهی

در روی تو چون روی در آیینه پدید است

ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا

حلوا به کسی ده که محبت نچشیده‌ست

با این همه باران بلا بر سر سعدی

نشگفت اگرش خانهٔ چشم آب چکیده‌ست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:53 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست

الحان بلبل از نفس دوستان توست

چون خضر دید آن لب جان بخش دلفریب

گفتا که آب چشمهٔ حیوان دهان توست

یوسف به بندگیت کمر بسته بر میان

بودش یقین که ملک ملاحت از آن توست

هر شاهدی که در نظر آمد به دلبری

در دل نیافت راه که آنجا مکان توست

هرگز نشان ز چشمهٔ کوثر شنیده‌ای

کاو را نشانی از دهن بی‌نشان توست

از رشک آفتاب جمالت بر آسمان

هر ماه ماه دیدم چون ابروان توست

این باد روح پرور از انفاس صبحدم

گویی مگر ز طرهٔ عنبرفشان توست

صد پیرهن قبا کنم از خرمی اگر

بینم که دست من چو کمر در میان توست

گفتند میهمانی عشاق می‌کنی

سعدی به بوسه‌ای ز لبت میهمان توست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:54 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

این بوی روح پرور از آن خوی دلبر است

وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است

ای باد بوستان مگرت نافه در میان

وی مرغ آشنا مگرت نامه در پر است

بوی بهشت می‌گذرد یا نسیم دوست

یا کاروان صبح که گیتی منور است

این قاصد از کدام زمین است مشک بوی

وین نامه در چه داشت که عنوان معطرست

بر راه باد عود در آتش نهاده‌اند

یا خود در آن زمین که تویی خاک عنبر است

بازآ و حلقه بر در رندان شوق زن

کاصحاب را دو دیده چو مسمار بر در است

بازآ که در فراق تو چشم امیدوار

چون گوش روزه دار بر الله اکبر است

دانی که چون همی‌گذرانیم روزگار

روزی که بی تو می‌گذرد روز محشر است

گفتیم عشق را به صبوری دوا کنیم

هر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است

صورت ز چشم غایب و اخلاق در نظر

دیدار در حجاب و معانی برابر است

در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق

کوته کنم که قصهٔ ما کار دفتر است

همچون درخت بادیه سعدی به برق شوق

سوزان و میوهٔ سخنش همچنان تر است

آری خوش است وقت حریفان به بوی عود

وز سوز غافلند که در جان مجمر است

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

عیب یاران و دوستان هنر است

سخن دشمنان نه معتبر است

مهر مهر از درون ما نرود

ای برادر که نقش بر حجر است

چه توان گفت در لطافت دوست

هر چه گویم از آن لطیف‌تر است

آن که منظور دیده و دل ماست

نتوان گفت شمس یا قمر است

هر کسی گو به حال خود باشید

ای برادر که حال ما دگر است

تو که در خواب بوده‌ای همه شب

چه نصیبت ز بلبل سحر است

آدمی را که جان معنی نیست

در حقیقت درخت بی‌ثمر است

ما پراکندگان مجموعیم

یار ما غایب است و در نظر است

برگ تر خشک می‌شود به زمان

برگ چشمان ما همیشه تر است

جان شیرین فدای صحبت یار

شرم دارم که نیک مختصر است

این قدر دون قدر اوست ولیک

حد امکان ما همین قدر است

پرده بر خود نمی‌توان پوشید

ای برادر که عشق پرده در است

سعدی از بارگاه قربت دوست

تا خبر یافته‌ست بی‌خبر است

ما سر اینک نهاده‌ایم به طوع

تا خداوندگار را چه سر است

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است

عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است

نه هر آن چشم که بینند سیاه است و سپید

یا سپیدی ز سیاهی بشناسد بصر است

هر که در آتش عشقش نبود طاقت سوز

گو به نزدیک مرو کآفت پروانه پر است

گر من از دوست بنالم نفسم صادق نیست

خبر از دوست ندارد که ز خود با خبر است

آدمی صورت اگر دفع کند شهوت نفس

آدمی خوی شود ور نه همان جانور است

شربت از دست دلارام چه شیرین و چه تلخ

بده ای دوست که مستسقی از آن تشنه‌تر است

من خود از عشق لبت فهم سخن می‌نکنم

هرچ از آن تلخترم گر تو بگویی شکر است

ور به تیغم بزنی با تو مرا خصمی نیست

خصم آنم که میان من و تیغت سپر است

من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر

بند پایی که به دست تو بود تاج سر است

دست سعدی به جفا نگسلد از دامن دوست

ترک لؤلؤ نتوان گفت که دریا خطر است

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

فریاد من از فراق یار است

وافغان من از غم نگار است

بی روی چو ماه آن نگارین

رخسارهٔ من به خون نگار است

خون جگرم ز فرقت تو

از دیده روانه در کنار است

درد دل من ز حد گذشته‌ست

جانم ز فراق بی‌قرار است

کس را ز غم من آگهی نیست

آوخ که جهان نه پایدار است

از دست زمانه در عذابم

زان جان و دلم همی فکار است

سعدی چه کنی شکایت از دوست

چون شادی و غم نه برقرار است

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

چشمت خوشست و بر اثر خواب خوشترست

طعم دهانت از شکر ناب خوشترست

زنهار از آن تبسم شیرین که می‌کنی

کز خنده شکوفه سیراب خوشترست

شمعی به پیش روی تو گفتم که برکنم

حاجت به شمع نیست که مهتاب خوشترست

دوش آرزوی خواب خوشم بود یک زمان

امشب نظر به روی تو از خواب خوشترست

در خوابگاه عاشق سر بر کنار دوست

کیمخت خارپشت ز سنجاب خوشترست

زان سوی بحر آتش اگر خوانیم به لطف

رفتن به روی آتشم از آب خوشترست

ز آب روان و سبزه و صحرا و لاله زار

با من مگو که چشم در احباب خوشترست

زهرم مده به دست رقیبان تندخوی

از دست خود بده که ز جلاب خوشترست

سعدی دگر به گوشه وحدت نمی‌رود

خلوت خوشست و صحبت اصحاب خوشترست

هر باب از این کتاب نگارین که برکنی

همچون بهشت گویی از آن باب خوشترست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

عشرت خوشست و بر طرف جوی خوشترست

می بر سماع بلبل خوشگوی خوشترست

عیشست بر کنار سمن زار خواب صبح

نی در کنار یار سمن بوی خوشترست

خواب از خمار باده نوشین بامداد

بر بستر شقایق خودروی خوشترست

روی از جمال دوست به صحرا مکن که روی

در روی همنشین وفاجوی خوشترست

آواز چنگ و مطرب خوشگوی گو مباش

ما را حدیث همدم خوش خوی خوشترست

گر شاهدست سبزه بر اطراف گلستان

بر عارضین شاهد گلروی خوشترست

آب از نسیم باد زره روی گشته گیر

مفتول زلف یار زره موی خوشترست

گو چشمه آب کوثر و بستان بهشت باش

ما را مقام بر سر این کوی خوشترست

سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار

تحصیل کام دل به تکاپوی خوشترست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

ای که از سرو روان قد تو چالاکترست

دل به روی تو ز روی تو طربناکترست

دگر از حربه خون خوار اجل نندیشم

که نه از غمزه خون ریز تو ناباکترست

چست بودست مرا کسوت معنی همه وقت

باز بر قامت زیبای تو چالاکترست

نظر پاک مرا دشمن اگر طعنه زند

دامن دوست بحمدالله از آن پاکترست

تا گل روی تو در باغ لطافت بشکفت

پرده صبر من از دامن گل چاکترست

پای بر دیده سعدی نه اگر بخرامی

که به صد منزلت از خاک درت خاکترست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

ز من مپرس که در دست او دلت چونست

ازو بپرس که انگشت‌هاش در خونست

و گر حدیث کنم تندرست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چونست

به حسن طلعت لیلی نگاه می‌نکند

فتاده در پی بیچاره‌ای که مجنونست

خیال روی کسی در سرست هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرونست

خجسته روز کسی کز درش تو بازآیی

که بامداد به روی تو فال میمونست

چنین شمایل موزون و قد خوش که تو راست

به ترک عشق تو گفتن نه طبع موزونست

اگر کسی به ملامت ز عشق برگردد

مرا به هر چه تو گویی ارادت افزونست

نه پادشاه منادی ز دست می مخورید

بیا که چشم و دهان تو مست و میگونست

کنار سعدی از آن روز کز تو دور افتاد

از آب دیده تو گویی کنار جیحونست

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:56 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

دیده از دیدار خوبان برگرفتن مشکلست

هر که ما را این نصیحت می‌کند بی‌حاصلست

یار زیبا گر هزارت وحشت از وی در دلست

بامدادان روی او دیدن صباح مقبلست

آن که در چاه زنخدانش دل بیچارگان

چون ملک محبوس در زندان چاه بابلست

پیش از این من دعوی پرهیزگاری کردمی

باز می‌گویم که هر دعوی که کردم باطلست

زهر نزدیک خردمندان اگر چه قاتلست

چون ز دست دوست می‌گیری شفای عاجلست

من قدم بیرون نمی‌یارم نهاد از کوی دوست

دوستان معذور داریدم که پایم در گلست

باش تا دیوانه گویندم همه فرزانگان

ترک جان نتوان گرفتن تا تو گویی عاقلست

آن که می‌گوید نظر در صورت خوبان خطاست

او همین صورت همی‌بیند ز معنی غافلست

ساربان آهسته ران کآرام جان در محملست

چارپایان بار بر پشتند و ما را بر دلست

گر به صد منزل فراق افتد میان ما و دوست

همچنانش در میان جان شیرین منزلست

سعدی آسانست با هر کس گرفتن دوستی

لیک چون پیوند شد خو باز کردن مشکلست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

 

دلی که عاشق و صابر بود مگر سنگست

ز عشق تا به صبوری هزار فرسنگست

برادران طریقت نصیحتم مکنید

که توبه در ره عشق آبگینه بر سنگست

دگر بخفته نمی‌بایدم شراب و سماع

که نیک نامی در دین عاشقان ننگست

چه تربیت شنوم یا چه مصلحت بینم

مرا که چشم به ساقی و گوش بر چنگست

به یادگار کسی دامن نسیم صبا

گرفته‌ایم و دریغا که باد در چنگست

به خشم رفته ما را که می‌برد پیغام

بیا که ما سپر انداختیم اگر جنگست

بکش چنان که توانی که بی مشاهده‌ات

فراخنای جهان بر وجود ما تنگست

ملامت از دل سعدی فرونشوید عشق

سیاهی از حبشی چون رود که خودرنگست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:57 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

یارا بهشت صحبت یاران همدمست

دیدار یار نامتناسب جهنمست

هر دم که در حضور عزیزی برآوری

دریاب کز حیات جهان حاصل آن دمست

نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست

بس دیو را که صورت فرزند آدمست

آنست آدمی که در او حسن سیرتی

یا لطف صورتیست دگر حشو عالمست

هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام

جز بر دو روی یار موافق که در همست

آنان که در بهار به صحرا نمی‌روند

بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست

وان سنگ دل که دیده بدوزد ز روی خوب

پندش مده که جهل در او نیک محکمست

آرام نیست در همه عالم به اتفاق

ور هست در مجاورت یار محرمست

گر خون تازه می‌رود از ریش اهل دل

دیدار دوستان که ببینند مرهمست

دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف

لیکن رفیق بر همه چیزی مقدمست

ممسک برای مال همه ساله تنگ دل

سعدی به روی دوست همه روزه خرمست

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:57 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها