0

غزلیات سعدی

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

 

بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند

زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان

تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند

خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو

پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند

زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو

انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند

ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان

وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند

ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک

بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند

باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری

واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند

سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو

کو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند

دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست

سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند

سحر گویند حرامست در این عهد ولیک

چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند

غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم

که مبادا که چه دریام به ساحل نکند

به گلستان نروم تا تو در آغوش منی

بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند

هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت

چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

زلف او بر رخ چو جولان می‌کند

مشک را در شهر ارزان می‌کند

جوهری عقل در بازار حسن

قیمت لعلش به صد جان می‌کند

آفتاب حسن او تا شعله زد

ماه رخ در پرده پنهان می‌کند

من همه قصد وصالش می‌کنم

وان ستمگر عزم هجران می‌کند

گر نمکدان پرشکر خواهی مترس

تلخیی کان شکرستان می‌کند

تیر مژگان و کمان ابروش

عاشقان را عید قربان می‌کند

از وفاها هر چه بتوان می‌کنم

وز جفاها هر چه نتوان می‌کند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

یار با ما بی‌وفایی می‌کند

بی‌گناه از من جدایی می‌کند

شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا

جای دیگر روشنایی می‌کند

می‌کند با خویش خود بیگانگی

با غریبان آشنایی می‌کند

جوفروشست آن نگار سنگ دل

با من او گندم نمایی می‌کند

یار من اوباش و قلاشست و رند

بر من او خود پارسایی می‌کند

ای مسلمانان به فریادم رسید

کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

کشتی عمرم شکستست از غمش

از من مسکین جدایی می‌کند

آن چه با من می‌کند اندر زمان

آفت دور سمایی می‌کند

سعدی شیرین سخن در راه عشق

از لبش بوسی گدایی می‌کند

 
 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:01 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

 

با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

کو مرهمست اگر دگران نیش می‌زنند

ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار

همچون طلسم پای خجالت به دامنند

یک بامداد اگر بخرامی به بوستان

بینی که سرو را ز لب جوی برکنند

تلخست پیش طایفه‌ای جور خوبروی

از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند

ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز

کاینان به دل ربودن مردم معینند

یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار

یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف

صندوق سر توست نخواهم که بشکنند

حسن تو نادرست در این عهد و شعر من

من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست

الا به راه دیده سعدی نظر کنند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

سروران بر در سودای تو خاک قدمند

شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب

زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان

تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی

گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش

که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس

به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز

چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس

نشناسی که جگرسوختگان در المند

تو سبکبار قوی حال کجا دریابی

که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

سست عهدان ارادت ز ملامت برمند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:02 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد

من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند

اهل نظرانند که چشمی به ارادت

با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا

بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند

ساقی بده آن کوزه خمخانه به درویش

کان‌ها که بمردند گل کوزه گرانند

چشمی که جمال تو ندیدست چه دیدست

افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

تا رای کجا داری و پروای که داری

کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند

اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند

چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند

سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت

بر در بنشینم اگر از خانه برانند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

هر که بی او زندگانی می‌کند

گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

سروبالا دلستانی می‌کند

مهربانی می‌نمایم بر قدش

سنگ دل نامهربانی می‌کند

برف پیری می‌نشیند بر سرم

همچنان طبعم جوانی می‌کند

ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق

آب چشمم ترجمانی می‌کند

آهن افسرده می‌کوبد که جهد

با قضای آسمانی می‌کند

عقل را با عشق زور پنجه نیست

احتمال از ناتوانی می‌کند

چشم سعدی در امید روی یار

چون دهانش درفشانی می‌کند

هم بود شوری در این سر بی خلاف

کاین همه شیرین زبانی می‌کند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند

به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند

صید را پای ببندند و رها نیز کنند

نظری کن به من خسته که ارباب کرم

به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو

سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند

گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن

کاین گناهیست که در شهر شما نیز کنند

بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش

کاین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند

تو ختایی بچه‌ای از تو خطا نیست عجب

کان که از اهل صوابند خطا نیز کنند

گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست

پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند

سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج

ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

این جا شکری هست که چندین مگسانند

یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

صد مشعله افروخته گردد به چراغی

این نور تو داری و دگر مقتبسانند

من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت

و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت

چون صبح پدیدست که صادق نفسانند

و آنان که به دیدار چنان میل ندارند

سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت

حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

نشاید که خوبان به صحرا روند

همه کس شناسند و هر جا روند

حلالست رفتن به صحرا ولیک

نه انصاف باشد که بی ما روند

نباید دل از دست مردم ربود

چو خواهند جایی که تنها روند

که بپسندد از باغبانان گل

که از بانگ بلبل به سودا روند

برآرند فریاد عشق از ختا

گر این شوخ چشمان به یغما روند

همه سروها را بباید خمید

که در پای آن سروبالا روند

بسا هوشمندا که در کوی عشق

چو من عاقل آیند و شیدا روند

بسازیم بر آسمان سلمی

اگر شاهدان بر ثریا روند

نه سعدی در این گل فرورفت و بس

که آنان که بر روی دریا روند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند

که جور قاعده باشد که بر غلام کنند

هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد

ز دست دوست نشاید که انتقام کنند

به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

چو روی باز کنی بازت احترام کنند

مرا کمند میفکن که خود گرفتارم

لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند

چو مرغ خانه به سنگم بزن که بازآیم

نه وحشیم که مرا پای بند دام کنند

یکی به گوشه چشم التفات کن ما را

که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند

که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر

حلال نیست که بر دوستان حرام کنند

ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق

نظر به روی تو شاید که بردوام کنند

دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا

لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند

غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو

غریب نیست که در شهر ما مقام کنند

من از روی تو نپیچم که شرط عشق آنست

که روی در غرض و پشت برملام کنند

به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی

که دوستی نبود هر چه ناتمام کنند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند

هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند

طریق عشق جفا بردنست و جانبازی

دگر چه چاره که با زورمند برنایند

اگر به بام برآید ستاره پیشانی

چو ماه عید به انگشت‌هاش بنمایند

در گریز نبستست لیکن از نظرش

کجا روند اسیران که بند بر پایند

ز خون عزیزترم نیست مایه‌ای در تن

فدای دست عزیزان اگر بیالایند

مگر به خیل تو با دوستان نپیوندند

مگر به شهر تو بر عاشقان نبخشایند

فدای جان تو گر جان من طمع داری

غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند

هزار سرو خرامان به راستی نرسد

به قامت تو و گر سر بر آسمان سایند

حدیث حسن تو و داستان عشق مرا

هزار لیلی و مجنون بر آن نیفزایند

مثال سعدی عودست تا نسوزانی

جماعت از نفسش دم به دم نیاسایند

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

اخترانی که به شب در نظر ما آیند

پیش خورشید محالست که پیدا آیند

همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند

گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند

مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان

پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند

تا ملامت نکنی طایفه رندان را

که جمال تو ببینند و به غوغا آیند

یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی

مردمان از در و بامت به تماشا آیند

دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست

تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند

از سر صوفی سالوس دوتایی برکش

کاندر این ره ادب آنست که یکتا آیند

می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت

هر کجا خیمه زنی اهل دل آن جا آیند

آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد

خرم آن روز که از خانه به صحرا آین

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:07 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:غزلیات سعدی

نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

پارس در سایه اقبال اتابک ایمن

لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود

شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت

که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود

یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن

نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود

فتنه سامریش در نظر شورانگیز

نفس عیسویش در لب شکرخا بود

من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست

یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود

دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد

همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود

 
 
سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:07 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها