0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۴

بدل و بجان زد آتش سبحات حسن و زیبت

بجهان فکند شوری حرکات دلفریبت

دل عالمی زجا شد زتجلی جمالت

دو جهان بهم برآمد زکرشمهٔ غریبت

تو گل کدام باغی چه شود دهی سراغی

که برم بدیده و سر نه بدامن بجیبت

گل گلشن وفائی همه مهری و وفائی

چه شود که گوش داری بفغان عندلیبت

بنشین دمی به پیشم برهان دمی زخویشم

بحلاوت خطانت بملاحت عتیبت

بنشین دمی و بنشان غمی از دل پریشان

بنوید لطف و احسان که بمردم از تهیبت

بنشین دمی و برخیز بزن آتشی و بکریز

بکجا روی که من دست ندارم از رکیبت

دل من نمی شکیبد زجمال دوست زاهد

تو که طالب بهشتی تو و وعده و شکیبت

من و رو برو و نقدا تو و انتظار فردا

من و صحبت حبیبم تو و نسیه و نصیبت

بدر تو فیض آمد بامید آنکه یابد

زعطای بیشمارت زنوال بی حسیبت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۶

اگر راه یابم ببوم و برت

سراپا قدم گردم آیم برت

بکویت بیابم اگر رخصتی

ببوبت کنم عیش در کشورت

ندارم شکیب از تو ای جان من

تو آئی برم یا من آیم برت

قدم رنجه فرما بیا بر سرم

بقربان پایت بگرد سرت

وگرنه بده رخصتی بنده را

که سرپای سازم بیایم برت

تو آئی دل و جان نثارت کنم

من آیم شوم خاک ره بر درت

نیم گرچه شایسته صحبتت

ولی هستم از جان و دل چاکرت

جز این آرزو نیست در دل مرا

که پیوسته باشد سرم بر درت

چو فیض از غم عشق گردم غبار

مگر بادم آرد ببوم و برت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۸

گفتم چه چاره سازم با عشق چاره سوزت

گفتا که چاره آورد این کارها بروزت

گفتم که سوخت جانم در آتش فراقت

گفتا که کار خامست باید جفا هنوزت

گفتم زسوز هجران آمد مرا بلب جان

گفتا که سازی آخر سربرکند زسوزت

گفتم تموز هجران در من فکند آتش

گفتا بهار وصلی آید پس از تموزت

گفتم که با سگانت دیریست آشنایم

گفتا بلی ولی من نشناختم هنوزت

گفتم که نیست جایز از عاشقان بریدن

گفتا که ما معافیم از جان لایجوزت

سربسته حیرت افزود آیا چها کند باز

با اهل دانش ای فیض گرحل شود رموزت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۹

اگر ساغر دهد ساقی ازین دست

بیک پیمانه از خود میتوان رست

حریفانرا چه حاجت با شرابست

اشارتهای ساقی میکند مست

چه لازم روی از مادر کشیدن

بمژگان هم دل ما می توان خست

به بستن من خوشم تو با شکستن

بنو هر لحظه عهدی میتوان بست

خوشا آن دل که از اغیار ببرید

خوشا آن جان که از جز یار بگسست

خوشا آن دل که با دلدار آمیخت

خوشا آن جان که با جانانه پیوست

خوش آن کو از سر کونین برخواست

بخلوت خانة توحید بنشست

بامید تو افکندند بسیار

نیامد جز مرا این صید در شست

بلندی می تواند کرد بر چرخ

کسی کاو نزد تو چون فیض شد پست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۰

از عتاب تو پناهم خوی تست

وزعقاب تو مفرم سوی تست

از تو هر دم میگریزم سوی تو

بیم من از تو امیدم سوی تست

دیدة دل محو روی تو مدام

قبلة چشم دلم ابروی تست

هستی من از خطاب امر کن

مستی من از لب دلجوی تست

نیست در عالم به جز تو دوستی

هر که دارد دوستی بر بوی تست

محسنانرا تو بر احسان داشتی

هر کجا خوئیست خوش آنخوی تست

حب محبوبان زحبت شمة

حسن خوبان پرتوی از روی تست

چشم خوبان کان دل از جا میبرد

غمزة از نرگس جادوی تست

پس گدا کردی زلطفت پادشاه

فیض مسکین هم گدای کوی تست

نیست از ما غیرنامی اوست خود را دوست دوست

نیست ما را مائی مائی اگر هست اوست اوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۱

این تن ما از روان روشن ما روشنست

وین دل ما از ریاضات تن ما روشنست

هر خیالی کرد دشمن نوری اندر سینه تافت

سینه ما از جفای دشمن ما روشن است

صمت حکمت میفزاید در دل اهل خرد

خاطر ما از زبان الکن ما روشن است

از دهان ما شنید و در دل خود جای داد

آن دل حکمت پذیر از روزن ما روشنست

چشم دل را کارفرما تا که روشن تر شود

دیدهٔ حق بین ما از دیدن ما روشن است

آب و تاب حسن را از عشق باشد پرورش

شمع روی مهوشان از روغن ما روشن است

تا بود جان در تن ما اشک و آه ما بجاست

مستمر گرمابه گرم و کلخن ما روشن است

هم زهجرش آتشی در جان ما افروخته

هم زوصلش این دو چشم روشن ما روشن است

میشود دل مشتعل از اشتیاق دوست فیض

این سخن از شعله دل در تن ما روشن است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۵

بکجا روم زدستت بچه سان رهم زشستت

همه جا رسیده شستت همه را گرفته دستت

بکشی بشست خویشم بکشی بدست خویشم

بکش و بکش که جانم بفدای دست و شستت

بمن فقیر مسکین چو گذر کنی بیفکن

نظری چنانکه دانی بزکوهٔ چشم مستت

بنوازی ار گدائی به تفقد و عطائی

نکنی ازین زبانی نرسد از آن شکستت

نگهی بناز میکن در فتنه باز میکن

بره نظاره بس دل بامید فتنه هستت

کنیم خراب و گوئی زچه اینچین شدستی

زنگاه نیم مستت زدو چشم می پرستت

بسخن حیات بخشی بنگاه جان ستانی

بکن آنچه خواهدت دل چه زنیکوئی گستت

کند آرزو کسی کو سر همتش بلندست

که نهد سری بپایت که شود چه خاک پستت

بدرت شکسته آیم تو نپرسیم که چونی

برهت فتاده نالم تو نگوئیم چه استت

چه شود گر التفاتی بکنی بجانب فیض

سر لطف اگر نداری ره قهر را که بستت

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۵

مرا که دل زغم معصیت ورق و رقست

امید نور تجلی زحق طبق طبق است

غمم ازو بود و شادمانی دل او

زیمن دوست همه درد من بیک نسق است

گناه ما چو خجالت در آسمان افکند

که بارش اینهمه کرد و هنوز در عرقست

سپهر نیست که دود دل عزیز انست

نشان خون دلست اینکه بر افق شفق است

نهم قضای خداوند را سر تسلیم

که بنده را زکتاب خدا همین سبق است

فروغ حسن تو را هست سوی حق روشن

که این صباحت آن آفتاب را فلق است

جواهر و در و زیور ابر کف حوران

نثار روی ترا زآسمان طبق طبق است

تو گر فرشته و حوری و گر بشری

مپوش روی که نظاره تو یاد حق است

سخن تمام نگردد زیک غزل ای فیض

اگرچه گفته تو صفحه دو صدورق است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:40 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۷

دلم پیوسته با مهرش قرین است

محبت خاتم دلرا نگین است

سرم ویرانهٔ گنج الهی

دلم دیوانهٔ عقل آفرین است

دو عالم در سر من جای دارد

نه پنداری وجود من همین است

گهی پرواز بالا آسمانم

اگرچه آشیان من زمین است

سرمن کرسی سلطان عشق است

دل من معنی عرش برین است

فضای سینه ام منزلگه دوست

درون این صدف درّ ثمین است

چو با حق در سخن آیم کلیمم

کلامم آن دم آیات مبین است

چو از حق دم زنم پرواز گیرم

مسیحم آندم این تن مرغ طین است

بنای چشم بر جانم طلسمیست

درون پیکرم گنجی دفین است

سرشت از مهر اهل البیت دارم

از آب کوثرم تخمیر طین است

اگر بیگانگان حرفم نفهمند

بنزد آشنایان مستبین است

اگر بر فیض بارد دم بدم فیض

عجب نبود که با حق همنشینست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۶

بندهٔ او من و او خدای منست

من برای وی و او برای منست

مقصد اصلی ندای کنم

سایر خلق چون صدای منست

هادی این رهم صلا بزنید

هر کرا پیرو هدای منست

میروم بر براق عشق سوار

قبهٔ آسمان درای منست

پیشوا و امام قافله ام

همهٔ خلق در قفای منست

آفتاب سپهر امر منم

خلق را نور از ضیای منست

فلک از های و هوی من در رقص

در ملک نیز های های منست

هر چه در عالم کبیر بود

جمله در جبّه و ردای منست

آفرینش اگر کلان ور خرد

همه در سایه لوای منست

زیر این قبه نیست خانهٔ من

عرصهٔ لامکان سرای من است

غربت افکنده است بر خاکم

صدر ایوان عرش جای من است

سرو پرواز لامکان دارم

کره چرخ بند پای من است

چون شدم گرم این سخنها گفت

با من آنکس که رهنمای من است

فیض بس زین بلند پروازی

این صفتهای اولیای من است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۸

زمستان خراباتیم پند است

که هر کو عشق بازد هوشمند است

خوشا آندل که در زلفی اسیر است

بزنجیر جنون عشق بندست

فرو ناریم سر جز بر در دوست

فقیران را سرهمت بلند است

همه عالم طلبکارند او را

اگر مومن و گر زنار بندست

مرا زاسباب عیش اینجهانی

دل پردرد عشق او پسند است

نخواهم از کمند او رهائی

که جانرا رشته عمر این کمند است

مدامم چشم بر لطف نهانی است

زعیش جاودان اینهم پسند است

همین دانم که تاریکست روزم

نمیدانم شمار عمر چند است

مزن از عشق دم بی عشق ای فیض

چو معنی نیست دعوی ناپسندست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۹

نه زلفست آن که دلها را کمندست

هزاران دل بهر موئیش بند است

نه اندامست و قد سرویست آزاد

نه گفتار است و لب قندست قندست

نه چشمست آنکه بیماریست یا مست

نه ابرو آن کمانی یا کمند است

نه حالست آنکه بینی بر عذارش

برای چشم بر آتش سپند است

نه مجنونست آنکو دل باو داد

که هر کو شد اسیرش هوشمند است

نه بیماری بود بیماری عشق

شفای سینهٔ هر دردمندست

ز زلفش تار موئی فیض را بس

از آنشب عمر جاویدان بلند است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۰

کعبهٔ وصل تو پناه منست

طاق ابروت قبله گاه منست

چشم فتان مست خونریزت

خود زبیداد خود پناه منست

خود ره لشگر غمت دادم

غارت خان و مان گناه منست

بنگاهی اگر خراب شدم

چشم مست تو عذرخواه منست

شد دلم خون زروی گلگونت

اشک خونین من گواه من است

روی و راه دگر نمیدانم

لطف و قهر روی و راه منست

فیض روز تو هم تیره از آنست

بخت من هم سیه ز آه منست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۴

آهنگ جانان کرد جان ایمطرب آهنگی بس است

دیوانه شد دل زان پری دیوانه را رنگی بسست

ما مست پیغام وئیم شیدای دشنام وئیم

صلح از برای مدعی ما را از او جنگی بس است

کی بیخودان بوی او دارند تاب روی او

در دست ما آشفتگان از زلفش آونگی بس است

مطرب نوا را ساز کن برگ و نوا آغاز کن

گو جان و دل پرواز کن ما را بت سنگی بس است

سنگین دلا سنگین دلا با ما مکن جور و جفا

ماخستگان نازک دلیم این شیشه راسنگی بس است

دل بیخودی آغاز کرد آهنگ رفتن ساز کرد

یا آه درد آلوده یا نغمه چنگی بس است

از عشق جانان سرخوشیم بگذار تا خواری کشیم

تا می نمیخواهیم ما عشاق را ننگی بس است

ما در درون دل خوشیم گودر برون تنگی کشیم

وسعت جه باشد سینه را جا کلبهٔ تنگی بس است

هر کس بود در کار خود فیض و خیال یار خود

زهاد را بوئی بس و عباد را رنگی بس است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:41 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۱

گر کشی و گر بخشی هر چه میکنی خوبست

کشتن از تو میزیبد بخشش از تو محبوبست

گر نوازی از لطفم ور کدازی از قهرم

هر چه میکنی نیکوست التفات مطلوبست

گر وفا کنی شاید ورجفا کنی باید

قهرهات مستحسن لطفهات محبوبست

جلوه های تو موزون غمزهای تو شیرین

نازها بجای خود شیوهات مرغوبست

غمزه را چو سردادی هر چه میکند نیکوست

ناز را چوره دادی هر چه میکند نیکوست

دم بدم زنی بر هم آن دو زلف خم در خم

عالم کنی ویران شیوهٔ ترا شوبست

یوسف زمانی تو زبدهٔ جهانی تو

هر که قدرتو دانست در غم تو یعقوبست

دل بعشق ده زاهد دلفسردگی عیبست

حق بهیچ نستاند آن دلی که معیوبست

وه چه میکند با دل نالهای درد آلود

در غمش بنال ای فیض ناله تو مرغوبست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  3:42 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها