0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۲

گر گاسهٔ سر ظرف جنون شد شده باشد

ور بر تنم این کاسه نگون شد شده باشد

از بام چو افتاد مرا طشت برندی

رسوائی از اندازه برون شد شده باشد

چون دست ز جان شستم اگر در غم هجران

رنج تن رنجور فزون شد شده باشد

چون یاد لبش کردم و خون شد جگر من

از رهگذر دیده برون شد شده باشد

بگداخت مرا چون جگر از حسرت اگر هم

دل نیز در این واقعه خون شد شده باشد

تا چشم چو صاد تو بخوبیت بود فیض

گر بر سرش ابروی تو نون شد شده باشد

حال دل خون گشتهٔ فیض ار تو بپرسی

گوئی چو بگویند که خون شد شده باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۳

خنک دیدهٔ کان ترا دیده باشد

ز گلزار حسنت گلی چیده باشد

سراپا نظر گشته باشد کسی کو

جمال ترا یک نظر دیده باشد

چه دیده است چشمیکه رویت ندیده

چه بشنیده آن کز تو نشنیده باشد

بجمعی تو دزدیده نگذشته باشی

که هر یک نگاهی ندزدیده باشد

خرامان براهیکه بگذشته باشی

بسا دل ز حسرت خراشیده باشد

نقاب ارگشائی و گر رخ بپوشی

ز بیگانه آن روی پوشیده باشد

گره گرزنی زلف را ور گشائی

بهر طور باشی پسندیده باشد

نشاط دلم از نشاط تو باشد

نخندیده باشی نخندیده باشد

کسی کو گرفته است در بر خیالت

به بیداری او خوابها دیده باشد

خیالت کسیرا که در سر مقیم است

محالست یکلحظه خسبیده باشد

کسی را که عشق نگاریست در سر

ز سیمای او غم تراویده باشد

چو در وصف حسن تو گوید سخن فیض

سرا پای موزون و سنجیده باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۴

هر آنکسکه خود را پسندیده باشد

بهر مویش ابلیس خندیده باشد

نباشد پسندیده جز آنکه حقش

در آیات قرآن پسندیده باشد

ز انوار ایمان و اسرار عرفان

فروغی بسیماش تابیده باشد

ز دیدار او حق به دیدار آید

که نور خدا زو تراویده باشد

در آئینه روی آن صاحب دل

خدای جهان را عیان دیده باشد

بحق بسته باشد دل غیب بین را

ز بیگانه و خویش ببریده باشد

بود بهر حق جنبش آن زنده دل را

نفرموده باشد نجنبیده باشد

خلایق ز حق سوی باطل گرایند

ز حق سوی حق او گرائیده باشد

بود مردمان را همه ترس از هم

خدا بین ز جز خود نترسیده باشد

بخسبد دو چشم دوبینان همه شب

یکی بین دو چشمش نخسبیده باشد

پسندیدهٔ دشمنان نیز باشد

ز بس دوست او را پسندیده باشد

خنک آنکه چون فیض گلهای قدسی

ز گلزار لاهوت می‌چیده باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۵

دلی کز دلبری دیوانه باشد

بکیش عاشقان فرزانه باشد

دلی کو از غمی باشد پریشان

کلید عیش را دندانه باشد

غم آمد مایه شادی در این راه

خوشا آندل که غمرا خانه باشد

نخواهم من بهشت و کوثر و حور

بهشت من غم جانانه باشد

خیالش حور و اشکم نهر کوثر

شرابم عشق و دل پیمانه باشد

چو پروازی کنم یا جای گیرم

پر و بالم غم و غم لانه باشد

غم عشقی که پایانی ندارد

دل و جان منش کاشانه باشد

دلم جز درد و غم چیزی نخواهد

چرا خواهد مگر دیوانه باشد

مبادا غم دلی را جز دل من

که جای گنج در ویرانه باشد

اگر جای دگر مسند کند غم

دلم چون آستین خانه باشد

بر من غیر غم افسون وزرقست

بر من غیر عشق افسانه باشد

کسی را کو دمی بی غم سرآید

نباشد آشنا بیگانه باشد

بهر جا هر غمی باشد بهل فیض

که جز جان منش کاشانه باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:30 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۶

هر کرا عشق یار میباشد

زبدهٔ روزگار میباشد

هر که با علم و دانشست قرین

در جهان نامدار میباشد

هر که توفیق دست او گیرد

عارف کردگار میباشد

هر که اخلاص را شعار کند

حکمت او را نثار میباشد

هر که یاری نخواهد از مخلوق

حق تعالی‌اش یار میباشد

هر که ز اغیار بر کنار بود

دوستش بر کنار میباشد

با وفا هر که عقد محکم کرد

عهدهاش استوار میباشد

با قناعت هر آنکه خوی گرفت

بی‌نیازیش یار میباشد

هر که باری نهد بدوش کسی

گردنش زیر بار میباشد

هر کرا جهل گشت دامن گیر

خوار و بی‌اعتبار میباشد

هر که با حرص و با طمع شد یار

سخرهٔ افتقار میباشد

با جسد هر که باشدش سروکار

تا ابد سوگوار میباشد

هر که خود را بزرگ میداند

سبک و خورد و خوار میباشد

هر که افکندگی و پستی کرد

عزتش پایدار میباشد

بکرم هر که میگشاید بکف

بر اعادی سوار میباشد

شعر فیض است سربسر حکمت

غیر این شعر عار می‌باشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۷

دل مرا ز اندیشه اسباب دنیا سرد شد

آخرت با یادم آمد آرزوها سرد شد

چون شدم آگه ز اسرار علوم آخرت

بر دلم دنیا و ما فیها سرا پا سرد شد

هر گهم دل گرم گردید از تماشای جهان

یادم آمد آخرت دل از تماشا سرد شد

دیدن گلزار و صحرا طبع را چون بر فروخت

مردنم یاد آمد آن گلزار و صحرا سرد شد

نیست دنیا جای آرام آنکه را هوشی بود

بر دلش در زندگی لذات دنیا سرد شد

بر دل ارباب عقبا لذت دنیاست سرد

نزد اهل معرفت لذات عقبا سرد شد

هر که دید ارباب دنیا را کلاب دوزخند

سروری را ماند و از مردار دنیا سرد شد

آتش مهر زر و زیور چو در دلها گرفت

ز مهریر مرک آمد حوش دلها سرد شد

گر تو کندی دل ز دنیا ورنه او خود میکند

زین سبب اهل خرد را دل ز دنیا سرد شد

هرکسی را وقت مردن دل شود سرد از هوا

فیض را در زندگی دل از هواها سرد شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۸

جرعه‌ام را جام و مینا تنک شد

مستیم را دار دنیا تنک شد

اشک و آهم را دگر جائی نماند

هفت گردون هفت دریا تنک شد

تنک گردد سینه چون دل شد فراخ

از فراخی سینه را جا تنک شد

چون قفس شد بر روان حسن و خیال

عالم پنهان و پیدا تنک شد

وقت شد کز آسمان هم بگذرم

منظرم را زیر و بالا تنک شد

پشت بر این توده باید کرد و رفت

گردشم بر روی صحرا تنک شد

جان درین عالم نمی‌گنجد دگر

می‌روم آنجا که اینجا تنک شد

ساغرم سرشار شد از فیض حق

آب شد بسیار دریا تنک شد

یافتم چون ره بعشرتگاه قدس

بر دلم عقبا و دنیا تنک شد

سینه بیش از کوه دارد تاب فیض

نور حق را طور سینا تنک شد

عمر شد در آرزوی دل تبه

روزگارم در تمنا تنک شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۰۹

نور ازل ظهور کرد رحمت خاص عام شد

حکم قضا نفاد یافت کار قدر تمام شد

دانه گندمی فکند آدم پاک را بخاک

بهر شکار روح قدس مرکز خاک دام شد

گشت فلک بامر حق بحر وجود کاینات

خلعت هر خلیفهٔ در خور خود تمام شد

چون بمراتب وجود جای گرفت یک بیک

آنکه ز پس ظهور کرد مر همه را امام شد

میکده را گشود ار ساقی باقی الست

عاشق رند باده کش معتکف مدام شد

زمره طالبان حق بر سر مستی آمدند

وانکه ز باده ننگ داشت طالب جاه و نام شد

وقت رجوع چون رسید بهر جزای قول و فعل

جان که ز تن رمیده بود باز بجسم رام شد

یافت حیات تازه دوست مغز درآمدش بپوست

وز تن و جان دشمنان طالب انتقام شد

جان چو بداد دل بکام کار دلش بماند خام

فیض چو کند دل ز جان کار دلش تمام شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۰

از می عشق مست خواهم شد

و ز نگاهی ز دست خواهم شد

پیش بالای سر و بالائی

خواهم افتاد و پست خواهم شد

غمزهٔ یار اگر بود ساقی

باده ناخورده مست خواهم شد

گر ازین دست بادهٔ خواهد

میکش و می پرست خواهم شد

زلفش ار این چنین زند راهم

کافر و بت‌پرست خواهم شد

در ره او ز پای خواهم ماند

رفته رفته ز دست خواهم شد

گرچه در عشق نیست گشتم فیض

باز از عشق مست خواهم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۱

از پی آن نکار خواهم شد

در ره او غبار خواهم شد

قصه غصه شرح خواهم کرد

بر دل یار بار خواهم شد

خون دل را زدیده خواهم ریخت

در غم عشق زار خواهم شد

چند بیهوده بگذرانم عمر

بر سر کار و بار خواهم شد

خویش را کارنامه خواهم ساخت

غیرت روزگار خواهم شد

همچو مجنون و وامق و فرهاد

شهرهٔ هر دیار خواهم شد

عقل رسمیست موجب غفلت

بجنون هوشیار خواهم شد

زان لب و چشم مست خواهم گشت

رفته رفته ز کار خواهم شد

فیض اگر جان نثار او نکند

تا ابد شرمسار خواهم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۲

تا می نخورم زان کف مستانه نخواهم شد

تا او نزند راهم دیوانه نخواهم شد

تا تن نکنم لاغر جانم نشود فربه

تا جان ندهم از کف جانانه نخواهم شد

از خویش تهی گشتم تا پر شدم از عشقش

دیگر ز چنین یاری بیگانه نخواهم شد

ناصح تو منه بندم بیهوده مده پندم

صد سال اگر گوئی فرزانه نخواهم شد

گفتی که مشو عاشق دیوانه کند عشقت

گر توندهی پندم دیوانه نخواهم شد

عقلست گر آبادی ویرانگیم خوش تر

ور عقل شود ویرانه نخواهم شد

آن قطرهٔ بارانم کاندر صدفی افند

بی پرورش دریا دردانه نخواهم شد

معشوق مجازی را هنگامهٔ بازی را

گر شمع شود پیشم پروانه نخواهم شد

دل را بخدا بندم تا خانهٔ حق باشم

دل را به بتان ندهم بت‌خانه نخواهم شد

در عشق بتان کس افسانهٔ عالم شد

من لیک بدین افسان افسانه نخواهم شد

دیوار کندم جادو در عشق پری رویان

دل می ندهم از کف دیوانه نخواهم شد

فیض است وره مردان شوریدگی و افغان

با مردم فرزانه همخانه نخواهم شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۳

عشق از دل گذشت تا جان شد

جان هم از عشق تا که جانان شد

کارم از کار عشق سامان یافت

دردم از درد عشق درمان شد

ره بایمان خود نمی‌بردم

کفر زلف تو راه ایمان شد

هرکه چشم تو دید مست افتاد

و آنکه روی تو دید حیران شد

هر کجا بود خاطر جمعی

در غم زلف تو پریشان شد

از وصال تو فیض بهره نیافت

عمر او جمله صرف هجران شد

روز عمرش بغصه و غم رفت

شب او هم بآه و افغان شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۴

شراب عشقم اندر کام جان شد

ز جانم چشمهٔ حکمت روان شد

ز ترک کام کام دل گرفتم

چو در دوزخ شدم دوزخ چنان شد

ز خواهش چون گذشتی در بهشتی

مکرر من چنین کردم چنان شد

چو دل دید آنجهان بیزار شد زین

ز حق آگه چو شد زان هم جهان شد

جهان شد زینجهان و از جهان دل

فراز هر مکان و لامکان شد

بخدمت از بزرگان میتوان ربود

بهمت از ملایک می‌توان شد

بنام دوست از خود میتوان رفت

بیاد دوست بی‌خود می‌توان شد

بفکر عشقبازی دیر افتاد

دریغا عمر فیض اکثر زیانشد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۵

ندادم دل بعشق و جان روان شد

دریغا حاصل عمرم زیان شد

بتن تا میرسیدم جان شد از دست

بجان تا میرسیدم از جهان شد

نفس تا میزدم می شد بغفلت

مکان تا گرم میکردم زمان شد

مرا در خواب کرد انفاس و بگذشت

ز خود غافل شدم تا کاروان شد

شدم تا بر خدا بندم هوا برد

چنین میخواستم دل را چنان شد

همه عمرم درین اندیشه بگذشت

که عمرم صرف باطل شد همانشد

بغفلت رفت عمر و فکر غفلت

ندانستم چه سان آمد چه سان شد

اگرچه فکر غفلت هوشیاری است

ولی راضی بآن کی میتوان شد

نبردم بهرهٔ از عمر صد حیف

که جان فیض بیجان از جهانشد

خوش آنکو گشت دلدارش دلارام

غم جانانش جان افزای جان شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۳۱۶

دگر آمد رقیب‌ آزار جان شد

گران شد بار و بار دل گران شد

نه با اغیار جانانرا توان دید

نه بیجانان بجائی میتوان شد

سبک گر ساعتی رفتم ببزمش

در آنساعت رقیب آمد گران شد

چو آمد یار آمد نیز اغیار

چو رفت آزار دل آرام جان شد

نه دل کندن توان از صحبت یار

نه با دشمن مصاحب میتوان شد

مسلمانان مرا راهی نمائید

ازین محنت چه سان بیرون توان شد

گل بیخار نتوان چید ای فیض

ببزمش با رقیبان می‌توان شد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها