0

غزلیات فیض کاشانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۷

از بهر من شراب بوامی که می خرد

مخموری از خمار بجامی که میخرد

گر زاهدی بدست من افتد فرو شمش

تا می بدست آرم خامی که میخرد

زین قوم عرض خود بسلامی توان خرید

زیشان و لیک جان بسلامی که میخرد

آن کیست عذرخواه شود رندی مرا

از زاهدان مرا بکلامی که میخرد

کو آنکه حرف خاص تواند بعام گفت

جز بار خاص بنده عامی که می خرد

جز یار سرو قد که دلم شد اسیر او

آزاده چو من بخرامی که میخرد

جز چشم مست او که رباید بغمزه هوش

عیش مدام من بمدامی که میخرد

آن کیست کو بدوست رساند سلام من

باری از و مرا بسلامی که میخرد

آن را که نامهٔ بمن آرد زیار من

سرمیدهم سری به پیامی که میخرد

آن کو زمن بجانب او نامهٔ برد

او را شوم غلام غلامی که میخرد

ناکامی فراق تو جانا زحد گذشت

از بهر من زوصل تو کامی که میخرد

آن کیست حال فیض بگوید بلطف او

از قهر او مرا بکلامی که میخرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۸

بی لقای دوست حاشا روزگارم بگذرد

سربسر چون زندگانی بی بهارم بگذرد

بی جمال عالم آرایش نیارم زیستن

عمربیحاصل مگر در انتظارم بگذرد

گر سرآید یک نفس بیدوست کی آید بکف

در تلافی عمرها گر بیشمارم بگذرد

بی قراری برقرار ستم اگر صدبار یار

بر دل بی صبر و جان بی قرارم بگذرد

گرچه میدانم بسویم ننگرد از کبر و ناز

می نشینم بر سر ره تا نگارم بگذرد

از برای یک نظر بر خاک راهش سالها

می نشینم تا مگر آن شهسوارم بگذرد

جویباری کرده ام از آب چشم خود روان

شاید آن سرو روان بر جوی بارم بگذرد

بر من او گر نگذرد تا جان بود در قالبم

میشوم خاک رهش تا بر غبارم بگذرد

صد در ازجنت گشاید در درون مرقدم

نفخهٔ از کوی او گر بر مزارم بگذرد

بر مزارم گر گذار آرد ز سر گیرم حیات

یا رب آن عیسی نفس گر بر مزارم بگذرد

یاد وصلش بگذرد چون بر کنار خاطرم

دجلهٔ از اشک خونین بر کنارم بگذرد

در دل و جان داده ام جای خیالش بردوام

اشک نگذارد بچشم اشگبارم بگذرد

روز میگویم مگر شب رودهد شب همچو روز

در امید یکنظر لیل و نهارم بگذرد

پار میگفتم مگر سال دیگر ، این هم گذشت

سال دیگرنیز میترسم چو پارم بگذرد

عمر شد مرفیض را در حسرت و در انتظار

کی بود حسرت نماند انتظارم بگذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۵۹

تا بکی بی باده و مطرب مدارم بگذرد

تا بکی در نیک نامی روزگارم بگذرد

عمر ضایع شد گهی در خانقه گه مدرسه

یارئی یاران که در مستی مدارم بگذرد

جامهٔ در عشق ورندی نیز می باید درید

در لباس زهد تا کی روزگارم بگذرد

عمر بگذشت و نچیدم گل زروی گلرخی

چند فصل زندگانی بی بهارم بگذرد

تا کشیدم باده واعظ توبه میفرمایدم

صبر کن ای بی مروت تا خمارم بگذرد

نیست کارم غیرمستی کار این کار است و بس

می بده ساقی مهل تا روزگارم بگذرد

کرده ام با بیقراری از دل و از جان قرار

می بده تا بی قراری برقرارم بگذرد

چند بیکاری گزینم بهر کاری آمدم

شاید این پیرانه سرچندی بکارم بگذرد

کار دیگر بار دیگر ژیش می باید گرفت

تا بکی در رسم و عادت کار و بارم بگذرد

بعد ازین دست من و زلف نگار سیمنن

تا بکی بیهوده عمر تارو مارم بگذرد

در خیالم می نگارم بعد ازین نقش بتی

تا بکی عمر گرامی بی نگارم بگذرد

بعد ازین روی چو ماه و زلف چون مشک سیاه

تا بکام زندگی لیل و نهارم بگذرد

دلبری گیرم که جان بخشد مرا بار دیگر

گر شوم خاک رهش چون برغبارم بگذرد

مرقدم گردد بهشتی بعد مردن سالها

یکنفس گر گلعذاری بر مزارم بگذرد

در غم بیهودهٔ سال دگر ای فیض چند

سربسر امسال روز و شب چوپارم بگذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:18 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۰

جان گذر میکند آن به که بجانان گذرد

قطره شد بیمدد آن به که بعّمان گذرد

دل چو غم میخورد آن به که غم دوست خورد

عمر چون میگذرد به که بسامان گذرد

تا بکی وقت بلاطایل و بیهوده رود

تا بکی عمر بلایعنی و خسران گذرد

چند اوقات شود صرف جهان فانی

نه در اندیشهٔ آغاز و نه پایان گذرد

حیف از این عمر گرانمایه که هر لحظه از آن

صرف طاعات توان کرد و بعصیان گذرد

گوش جان وصف حدیث تو کنم تا جانرا

لحظه لحظه بنظر حوری و غلمان گذرد

جان و دل هر دو نثار تو کنم تا بر من

متصل لشکر دل قافله جان گذرد

دل بعشق تو دهم تا رمقی در دل هست

جان برای تو دهم تا بجهان جان گذرد

هر که در کشتی عشق آمد ازین قلزم دهر

کی دگر در دلش اندیشهٔ طوفان گذرد

فیض دشوار شود کار چو گیری دشوار

ور تو آسان شمری مشکلت آسان گذرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۱

عارف خدای دید در اصنام و حال کرد

زاهد زحق ببست دو چشم و جدال کرد

با زاهدان خام نجوشند عارفان

آنکه این خیال پخت خیال محال کرد

زاهد برو که نیست مرا با کسی نزاع

دانا باهل عربده کی قیل و قال کرد

هر کو نکرد حال چه داند که حال چیست

آنکس شناخت حال که خود دید و حال کرد

حق بین زخویش رفت چو مه طلعتی بدید

از ذوالجمال رو بسوی ذوالجلال کرد

عارف زروی خوب به بیند خدای را

با چشم غیرتش چو نظر در جبال کرد

گه در سما و ارض و گهی خلقت جمیل

در هر نظر ملاحظه آن جمال کرد

مشتاق بیخودی نظر ش سوی جام نیست

جام ار نداد دست می اندر سفال کرد

واعظ چه گفت دیدن خوبان حلال نیست

گفتم ترا حرام مرا حق حلال کرد

ناصح چه گفت روی نکو افت دلست

از ساده لوح بین که مرا خود خیال کرد

گفتی که باطل است کدامین و حق کدام

حق روشن است و باطل آنکه این سوال کرد

دنیاست باطل و نظر هر که سوی اوست

وانکس که بهر سیم وزرش قیل و قال کرد

از خاک برگرفت و دگر سوی خاک بر د

این صد هزار شوی چها با بعال کرد

از پا فکنده نخل جوانان سر و قد

با خلق بین چه شعبده این پیر زال کرد

جای تو نیست بکن دل ازین جهان

سسیار سروری چو ترا پایمال کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:19 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۲

خوشا آنکو انابت با خدا کرد

بحق پیوست و ترک ماسوا کرد

خوشا آنکو دلش شد از جهان سرد

گذشت از هر هوس ترک هوا کرد

خوشا آنکسکه دامن چید از غبار

بیار واحد فرد اکتفا کرد

خوشا آنکسکه فانی گشت از خود

ز تشریف بقای حق قبا کرد

خوشا آنکو در بلا ثابت قدم ماند

بجان و دل بعهد او وفا کرد

خوش آنکو لذت دار الفنا را

فدای لذت دار البقا کرد

خوش آن دانا که هر دانش که اندوخت

یکایک را عمل بر مقتضا کرد

خوشا آنکو بحدس صایب عقل

مهم و نامهم از هم جدا کرد

خوشا آنکو به تنهائی گرفت انس

چو فیض ایام بگذشته قضا کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۳

آمد شبی خیالش در صدر سینه جا کرد

در مسجد خرابی بتخانه‌ای بنا کرد

از دل ببرد صبر و از جان گرفت آرام

از سر ربود هوش و در سینه کارها کرد

حرفی ز عشقم آموخت ز آن آتشی بر افروخت

کز پای تا سرم سوخت بس شور و فتنها کرد

هم زهد کرد غارت هم رندی و بصارت

با دین و دل چها کرد با خشک و تر چها کرد

گفتی ترحمی کن بر جان ناتوانم

گفتا که عشق هرگز بخشید یارها کرد

من شیر مست عشق در بیشهٔ فتاده

کی تر ز خشک یا تریا هرّ زبّر جدا کرد

با آن عصای موسیم آن دم که اژدها شد

فرعون و قصر او را یک لحظه ز ابتدا کرد

طوفان نوح دیدی چون شست نقش کفار

زان آب عشق بگذشت اغیار را فنا کرد

فیض ار تو مرد عشقی از دل بر آرهوئی

هوئی که چون بر آری جانرا توان فدا کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۴

روی در روی یار باید کرد

پشت بر کار و بار باید کرد

خوندل را زدیده باید ریخت

دل و جانرا نثار باید کرد

عشق هوش است و عقل سرپوشی

خویش را هوشیار باید کرد

بندگی و فکندگی خواهی

عاشقی اختیار باید کرد

ور طلب میکنی بزرگی و جاه

عقل با خویش یار باید کرد

گر نه عشق است در خور تو نه عقل

کار دنیات یار باید کرد

در سرت گر هوای فردوسست

یا هوا کار زار باید کرد

از جهنم اگر نداری باک

طلب اعتبار باید کرد

حق تجلی نمود از همه سو

چشم را فیض چار باید کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۵

عشق آمد و عقل را بدر کرد

فرزند نگر چه با پدر کرد

بس عیب نهفته بود در عقل

عشق آمد و جمله را هنر کرد

آنها که غم تو کرد با من

کس را نتوان از آن خبر کرد

گفتم که کنم بصبر چاره

کارم را چاره خود بتر کرد

کی صبر کند علاج عاشق

باید سد و چارهٔ دگر کرد

هر کو بغم تو شد گرفتار

از کشور عافیت سفر کرد

جز نقش خیال تو نگنجد

غم را باید ز دل بدر کرد

پشت فلک از غم تو خم شد

یا ناله من در او اثر کرد

شرح غم عشق فیض میگفت

یاری چو نیافت مختصر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۶

لعل لب تو چه با شکر کرد

وان لؤلؤ تر چه با گهر کرد

زلف و خالت چه کرد با مهر

چشم و ابرو چه با قمر کرد

رفتار خوشت چه کرد با سرو

گفتار خوشت چه با شکر کرد

آب و رنگت چو کرد با گل

سیب ذقنت چه با ثمر کرد

لطف و قهرت چه کرد با جان

هجر تو چه با دل و جگر کرد

چشم خوش مست تو چه پرداخت

چون جانب عاشقان نظر کرد

ایزد روزی که حسن میساخت

حسن تو ز نشاءه دگر کرد

بر خورد ز عمر هر که یکبار

بر صفحهٔ عارضت نظر کرد

امروز نسیم بوی جان داشت

مانا بحوالیت گذر کرد

وصف حسن تو فیض میگفت

چون نتوانست مختصر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:20 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۷

خوش بود عدم هستی ما را که خبر کرد

این مایهٔ آشوب و بلا را که خبر کرد

خون شد دلم از یاد سرا پردهٔ فطرت

ز آسایش جان جور و جفا را که خبر کرد

این تن ز کجا راه بسر منزل جان برد

این زنده بلا مرده بلا را که خبر کرد

آرامگه بی‌خبری بود بهشتی

بیداری و هشیاری ما را که خبر کرد

در دایرهٔ کون بغیر از تو نگنجد

من چون بمیان آمد و ما را که خبر کرد

از کشور وحدت دو جهان چون بدر آمد

تقدیر کجا بود قضا را که خبر کرد

روزی که الست تو بیار است جهان را

هشیاری اصحاب بلا را که خبر کرد

عشق تو بهر بی‌سر و پا راه چسان یافت

معمار خرابات فنا را که خبر کرد

سودای سخن فیض چسان بر سرش افتاد

این پرده در شرم و حیا را که خبر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۸

تا مرا عشق تو با دیوانگان زنجیر کرد

فارغم از خدمت استاد و جور پیر کرد

آب حیوان در لب لعل تو و ما خشک لب

حسرت آن لب مرا از جان شیرین سیر کرد

روز اول بر وصالت دل نمی‌بایست بست

کار چون از دست رفت کی میتوان تدبیر کرد

من ندانستم که خونریز است عشقت های های

بهر قتل من قضا دیدی چها تدبیر کرد

عاقبت صبح وصال دوست رو خواهد نمود

گرچه این شام فراق او مرا دلگیر کرد

دو بدم آید نسیمی آورد بوئی ز دوست

اهل دلرا، اهل دل اینرا چنین تقریر کرد

یک نشانهای وصالش میرسد هر دم بدل

این نشانها پای دل در حلقهٔ زنجیر کرد

روز وصل او نیابم جز بآه نیم شب

عاشقانرا رهنمائی نالهٔ شبگیر کرد

گفت هان رو می‌نمایم جان فشان ای فیض نیز

زین بشارت جان فشاندم من ولی او دیر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۶۹

ای مسلمانان مرا عشق جوانی پیر کرد

پای دل را کافری در زلف خود زنجیر کرد

نی غلط، گردد جوان از عشق‌بازی اهل دل

غم که باشد تا تواند عاشقانرا پیر کرد

نی غلط هم نیست سوزد مغز را در استخوان

هم جوان هم پیر را از جان شیرین سیر کرد

از بنی‌آدم چه میخواهند این قوم پری

یا رب این بیداد خوبان را که بر ما چیر کرد

تا دچار من شده است ابرو کمانی در کمین

بهر قصد جان من مژگان خود را تیر کرد

ای عزیزان با دل من نازنینانرا چه کار

در شمار چیستم تا بایدم تسخیر کرد

نی غلط کردم که اینان نیز چون من سخره‌اند

پادشه عشق است معشوقی کجا تقصیر کرد

روز اول پای دل را فیض میبایست بست

کار چون از دست شد کی میتوان تدبیر کرد

بودنی چون بایدش بودن پشیمانی چه سود

رو نماید آخرآن کاول قضا تقدیر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۷۰

واعظ بمنبر آمد و بیهوده ساز کرد

در حق هر گروه سر حرف باز کرد

ملا بمدرس آمد و درس دقیق گفت

حق را ز غیر حق بگمان امتیاز کرد

خالی در معرفت چو ریاست پناه شد

انکار بر معارف ارباب راز کرد

زاهد ز انتظار نعیم بهشت ماند

عابد نماز را به تکلف دراز کرد

مغرور شد بعزت تقدیم در نماز

آن جاه دوست کو به امامت نماز کرد

صوفی به خانقاه در آمد بوجد و شور

جمع مرید را بلقا سرفراز کرد

بر مسند محلکه قاضی چو پا نهاد

دست نهفته گیر بهر سو دراز کرد

آنکو میان قاضی و خصمین واسطه است

بنهاد دام مکر و سر حیله باز کرد

فتوی پناه هیچ مدان عمامه کوه

بر وفق مدعای کسان مکرساز کرد

حاکم چو بر سریر حکومت قرار یافت

بر بیکسان شهر در ظلم باز کرد

رشوهٔ گرفت محتسب و نرخ را فزود

از لقمهٔ حرام در عیش باز کرد

کوتاه کرد دست فقیران ز مال وقف

آن میرزا که دست تصدی دراز کرد

مستوفی از زبان قلم حرف میزند

خود داند و خدا سر دفتر چو باز کرد

دانا چو دید روی زمین را گرفت ظلم

کنجی خزید و در برخ خود فراز کرد

فیض از فریب شعبده اهل روزگار

با حق پناه برد و ز خلق احتراز کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:21 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۷۱

یار آمد از درم سحری در فراز کرد

برقع گشود و روی چو خورشید باز کرد

هم بر دل شکسته در خرمی گشاد

هم بر روان خسته در عیش باز کرد

اول ز راه لطف در آمد به دلبری

آخر ربود چون دلم آهنگ ناز کرد

افتادمش به پا ز ره عجز و مسکنت

کف بر سرم نهاد و مرا سرفراز کرد

سوی خزان عمر خزان بردم آن بهار

صد در برویم از گل رخسار باز کرد

گفتم چه میکنند بدلهای عاشقان

گفت آنچه باروان و دل صید باز کرد

گفتم که میرسد بسرا پردهٔ قبول

گفت آنکه از قبول کسان احتراز کرد

گفتم بکنه سرّ حقایق که میرسد

گفتا کسی که از دو جهان جوی باز کرد

پا از گلیم خویش مکش کی توان رسید

در گرد آنکه بر دو جهان در فراز کرد

دامان نگاه دار و گریبان، نمی‌توان

با آستین کوته دستی دراز کرد

بگذار کبریا ز در مسکنت در آ

خاتم بعرش هم به تضرع نماز کرد

هر جان گداز یافت ز سوزی و جان فیض

دل بوتهٔ محبت جانان گداز کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  4:22 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها