0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۰

دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست

وز ما به جز محبت جرمی ندیده برخاست

چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد

کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست

هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست

هم بر امید دامش صید رمیده برخاست

دوش از رخش نسیمی بگذشت سوی گلشن

گل از فراز گلبن برقع دریده برخاست

هر بی‌خبر که خندید بر حسرت زلیخا

آخر ز بزم یوسف کف را بریده برخاست

صید دل حریصم از شوق تیر دیگر

از صیدگاه خونین در خون تپیده برخاست

دوشینه ماه نو را دیدم به روی ماهی

کز بهر پای بوسش چرخ خمیده برخاست

هر نیم شب که کردم یادی از آن بناگوش

از مشرق امیدم صبح دمیده برخاست

من بی رخش فروغی آفاق را ندیدم

برخاست تا ز چشمم، نورم ز دیده برخاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۱

به هر غمی که رسد از تو خاطرم شاد است

که بندهٔ تو ز بند کدورت آزاد است

چگونه پیش تو ناید پری به شاگردی

که مو به موی تو در علم غمزه استاد است

ز سیل حادثه غم نیست میگساران را

که آستانه می‌خانه سخت بنیاد است

غم زمانه مرا سخت در میانه گرفت

بیا فدای تو ساقی که وقت امداد است

دلی که هیچ فسونگر نکرد تسخیرش

کنون مسخر افسون آن پری‌زاد است

هوای سور بلندی فتاده بر سر من

که سایه‌اش به سر هیچکس نیفتاده است

مذاق عیش مرا تلخ کرد شیرینی

که تلخ‌کام لبش صدهزار فرهاد است

فغان که داد ز دست ستمگری است مرا

که هرگزش نتوان گفت این چه بیداد است

شهی به خون اسیران عشق فرمان داد

که تیغ بر کف ترکان کج کله داد است

فروغی از ستم مهوشان به درگه عشق

چرا خموش نشینی که جای فریاد است

جهان گشای عدوبند شاه ناصردین

که تیغ اوهمه درهای بسته بگشاد است

سر ملوک عجم تاجدار کشود جم

که ذات او سبب دستگاه ایجاد است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۹

بنشست و ز رخ پرده برانداخته برخاست

کار من دل سوخته را ساخته برخاست

ماهی است چو با طلعت افروخته بنشست

سروی است چو با قامت افراخته برخاست

پیداست ز بالیدن بالای بلندش

کز بهر هلاک من دلباخته برخاست

چشمش پی خون ریختن مردم هشیار

مستی است که با تیغ ستم آخته برخاست

افسوس که از انجمن آن ماه سیه چشم

ما را همه نادیده و نشناخته برخاست

آن ترک نوازنده به سرحلقهٔ عشاق

کز خاک درش با تن نگداخته برخاست

تا سایهٔ شمشاد تو افتاد به بستان

بر سرو سهی دود دل فاخته برخاست

خندید به آیینهٔ خورشید فروغی

تا صفحهٔ دل از همه پرداخته برخاست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۳

یک اشارت ز تو بر قتل جهان بسیار است

در کمینی که تویی تیر و کمان بیکار است

من و اوصاف تو تا شغل قلم تحریر است

من و تحسین تو تا کار زبان گفتار است

بر سیمین تو را از زر خالص ننگ است

رخ رخشان تو را از مه تابان عار است

عاشق روی تو از سر چمن دلتنگ است

ساکن کوی تو از باغ جنان بیزار است

کافر عشقم اگر از پی تسبیح روم

تا به دستم ز سر زلف بتان زنار است

سر ما و قدم مغبچهٔ باده فروش

تا ز مینای می و دیر مغان آثار است

روشنت گردد اگر خال و خطش را بینی

که چرا روز فراق و شب هجران تار است

قیمت خاطر مجموع فروغی داند

که از آن زلف پراکنده پریشان کار است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۲

آن که لبش مایهٔ حلاوت قند است

کاش بگوید که نرخ بوسه به چند است

دوش اسیر کسی شدم که ندانم

ترک سمرقند یا سوار خجند است

از پی جولان چو بر سمند نشیند

چشمهٔ خورشید بر فراز سمند است

گر شب وصلش کشد به روز قیامت

دیده هنوز از شمایلش گله مند است

پیکر زیبا به زیر جامهٔ دیبا

آتش سوزنده در میان پرند است

عشق تو تا حلقه‌ای کشید به گوشم

گوش مرا کی سر شنیدن پند است

گر به فراق تو زنده‌ام عجبی نیست

تیغ نبرد سری که پیش تو بند است

خال به رخسارهٔ نکوی تو می‌گفت

چارهٔ چشم بد زمانه سپند است

تا سر زلف تو شد پسند فروغی

شعر بلندش همیشه شاه‌پسند است

خسرو گردن‌فراز ناصردین شاه

آن که سپهرش اسیر خم کمند است

شعرم از آن رو بلند شد که شهنشاه

صاحب نظم بدیع و طبع بلند است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۴

طبیب اهل دل آن چشم مردم آزار است

ولی دریغ که آن هم همیشه بیمار است

نگار مست شراب است و مدعی هشیار

فغان که دوست به خواب است و خصم بیدار است

چگونه در غم او دعوی وفا نکنم

که شاهدم دل مجروح و چشم خون‌بار است

هنوز قابل این فیض نیستم در عشق

وگرنه از پی قتلم بهانه بسیار است

پی پرستش خود برگزیده‌ام صنمی

که زلف خم به خمش حلقه‌های زنار است

نگیرم از سر زلفش به راستی چه کنم

که روزگار پریشان و کار دشوار است

به هیچ خانه نجستم نشان جانان را

که جانم از حرم و دیر هر دو بیزار است

لبش به جان گران‌مایه بوسه نفروشد

ندانم این چه متاع و چگونه بازار است

ز سوز نالهٔ مرغ چمن توان دانست

که در محبت گل مو به مو گرفتار است

فروغی آن رخ رخشنده زیر زلف سیاه

تجلی مه تابنده در شب تار است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۶

ساقی فرخنده پی تاب کفش ساغر است

پیرو چشم خوشش گردش هفت اختر است

تشنه لب دوست را بر لب کوثر مخوان

مطلب این تشنه کام آن لب جان پرور است

عارف خونین جگر تشنه لب لعل دوست

واعظ کوته‌نظر در طلب کوثر است

خیز و بجو جام جم سوی چمن خوش بچم

کز نم ابر کرم دامن صحرا تر است

تا به خوشی می‌وزد باد خوش نوبهار

جام می خوش‌گوار گر تو دهی خوش‌تر است

حرف خراباتیان از کرم کردگار

ذکر مناجاتیان از غضب داور است

سلسلهٔ شاهدان سلسلهٔ رحمت است

مسالهٔ زاهدان مسالهٔ دیگر است

حلقهٔ ارباب حال حلقهٔ عیش و نشاط

مجلس اصحاب قال مجلس شور و شر است

حالت لب تشنه را خضر خبردار نیست

لذت لب تشنگی خاصهٔ اسکندر است

هم دل خسرو شکافت هم جگر کوه‌کن

کز همه زورآوران عشق تواناتر است

هر کسی آورده روی بر طرف قبله‌ای

قبلهٔ اهل نظر شاه ملک منظر است

داور نیکو نهاد ناصردین شاه راد

آن که گه عدل و دادبر همه شاهان سر است

طبع سخاپیشه‌اش فتنهٔ دریا و کان

دست کرم گسترش آفت سیم و زر است

سایهٔ الطاف شاه تا به فروغی فتاد

نظم فروغ افکنش زیور هر دفتر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۷

دلم از نرگس بیمار تو بیمارتر است

چاره کن درد کسی کز همه ناچارتر است

من بدین طالع برگشته چه خواهم کردن

که ز مژگان سیاه تو نگونسارتر است

گر تواش وعدهٔ دیدار ندادی امشب

پس چرا دیدهٔ من از همه بیدارتر است

طوطی ار پستهٔ خندان تو بیند گوید

که ز تنگ شکر این پسته شکربارتر است

هر گرفتار که در بند تو می‌نالد زار

می‌برد حسرت صیدی که گرفتارتر است

به هوای تو عزیزان همه خوارند، اما

گل به سودای رخت از همه کس خوارتر است

گر کشانند به یک سلسله طراران را

طرهٔ پرشکنت از همه طرارتر است

گر نشانند به یک دایرهٔ عیاران را

چشم مردم فکنت از همه عیارتر است

گر گشایند بتان دفتر مکاری را

بت حیلت‌گر من از همه مکارتر است

عقل پرسید که دشوارتر از کشتن چیست

عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است

تیشه بر سر زد و پا از در شیرین نکشید

کوه‌کن بر در عشق از همه پادارتر است

در همه شهر ندیده‌ست کسی مستی من

زان که مست می عشق از همه هشیارتر است

دوش آن صف زده مژگان به فروغی می‌گفت

که دم خنجر شاه از همه خون‌خوارتر است

سر شاهان جوان بخت ملک ناصردین

که به شاهنشهی از جمله سزاوارتر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۵

آن که مرادش تویی از همه جویاتر است

وان که در این جستجو است از همه پویاتر است

گر همه صورتگران صورت زیبا کشند

صورت زیبای تو از همه زیباتر است

چون به چمن صف زنند خیل سهی قامتان

قامت رعنای تو از همه رعناتر است

سنبل مشکین تو از همه آشفته‌تر

نرگس شهلای تو از همه شهلاتر است

حسن دل آرای تو از همه مشهورتر

عاشق رسوای تو از همه رسواتر است

مست مقامات شوق از همه هشیارتر

پیر خرابات عشق از همه برناتر است

آن که به محراب گفت از همه مؤمن‌ترم

گر دو سه جامش دهند از همه ترساتر است

بادهٔ پایندگی از کف ساقی گرفت

آن که به پای قدح از همه بی‌پاتر است

سر غم عشق را در دل اندوهناک

هر چه نهان می‌کنی از همه پیداتر است

چون که سلاطین کنند دعوی بالاتری

رایت سلطان عشق از همه بالاتر است

گر همه شاهان برند دست به برنده تیغ

تیغ جهان‌گیر شاه از همه براتر است

ناصردین شهریار، تاج ده و تاج‌دار

آن که به تدبیر کار از همه داناتر است

اختر فیروز او از همه فیروزتر

گوهر والای او از همه والاتر است

مرغ چمن دم نزد پیش فروغی بلی

آن که زبانش تویی از همه گویاتر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۸

کیفیت نگاه تو از جام خوش‌تر است

لعل لبت ز بادهٔ گلفام خوش‌تر است

نظارهٔ رخ تو به اصرار خوب تر

بوسیدن لب تو به ابرام خوش‌تر است

گر خال تواست دانهٔ مرغان نیک‌بخت

از صحن بوستان شکن دام خوش‌تر است

من کافر محبتم اما به راستی

کفر محبت تو ز اسلام خوش‌تر است

ناموس ما به باد فنا رفت و خوش دلیم

زیرا که ننگ عشق تو از نام خوش‌تر است

اکنون که نامرادی ما عین کام تو است

گر خو کنیم با دل ناکام خوش‌تر است

خود را به آتش غم روی تو سوختیم

چون روزگار سوخته از خام خوش‌تر است

ما خوش‌دلیم با تو به هر شام و هر سحر

کان روی و مو زهر سحر و شام خوش‌تر است

بهر شراب‌خوارهٔ بستان معرفت

چشمت هزارباره ز بادام خوش‌تر است

الحق فروغی از پی اسباب خوش دلی

از هر چه هست وصل دلارام خوش‌تر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۶۹

بار محبت از همه باری گران‌تر است

و آن کس کشد که از همه کس ناتوان‌تر است

دیگر ز پهلوانی رستم سخن مگوی

زیرا که عشق از همه کس پهلوان‌تر است

چون شرح اشتیاق دهد در حضور دوست

بیچاره‌ای که از همه کس بی‌زبان‌تر است

هر دل که شد نشانهٔ آن تیر دل‌نشین

فردای محشر از همه صاحب نشان‌تر است

هر دم به تلخ‌کامی ما خنده می‌زند

شکر لبی که از همه شیرین دهان‌تر است

مانند موی کرده تنم را به لاغری

فربه تنی که از همه لاغر میان‌تر است

دانی که من به مجمع آن شمع کیستم

پروانه‌ای که از همه آتش به جان‌تر است

کی می‌دهد ز مهر به دست من آسمان

دست مهی که از همه نامهربان‌تر است

هر بوستان که می‌رود اشک روان من

سرو روانش از همه سروی روان‌تر است

مستغنی‌ام ز لعل درافشان مهوشان

تا دست شاه از همه گوهر فشان‌تر است

دارای تخت ناصردین شه که وقت کار

بخت جوانش از همه بختی جوان‌تر است

قصر جلالش از همه قصری رفیع‌تر

نور جمالش از همه نوری عیان‌تر است

هر سو کمین گشاده فروغی به صید من

تیرافکنی که از همه ابرو کمان‌تر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۰

از دل سخت تو کز سنگ سیه سخت‌تر است

می‌توان یافت که آه دل ما بی‌اثر است

من و سودای غمت گر همه جان در خطراست

من و خاک قدمت گر همه خون در هدر است

آن که کرد از غم عشق تو ملامت ما را

علت آن است که از شادی ما بی‌خبر است

به خدا کز تو کسی قطع نظر نتواند

زآن که این حسن خدا داده برای نظر است

آن که از صورت خوب تو نمی‌پوشد چشم

الحق انصاف توان داد که از دل بصر است

کسی از دست قضا جان به سلامت نبرد

مگر آن تن که بر تیغ محبت سپر است

گر به جان بوسه فروشد لب جانان سهل است

نفع خود را مده از دست که عین ضرر است

ترک سر کردم و از دردسر آسوده شدم

تا نگویند که سودای بتان دردسر است

هر کسی قبله‌ای از بهر پرستش دارد

قبلهٔ جان فروغی صنم سیم بر است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۱

تا خانهٔ تقدیر بساط چمن آراست

نشنید کس از سروقدان یک سخن راست

هر جا گذری اشک من از دیده پدیدار

هر سو نگری روی وی از پرده هویداست

ماییم و جهانی که نه بیم است و نه امید

ماییم و نگاری که نه زیر است و نه بالاست

ماییم و نشاطی که نه پیدا و نه پنهان

ماییم و بساطی که نه جام است و نه میناست

در پردهٔ تحقیق نه نور است و نه ظلمت

در عالم توحید نه امروز و نه فرداست

در دیر و حرم نور رخش جلوه کنان است

نازم صنمی را که هم این جا و هم آنجاست

چشم من دل سوخته سرچشمهٔ خون شد

کاش آن رخ رخشنده نه می‌دید و نه می‌خواست

هم با سگ کوی تو شهان را دل الفت

هم با خم موی تو جهان را سر سوداست

هم شیفتهٔ حسن تو صد واله بی دل

هم سوختهٔ عشق تو صد عاشق شیداست

هم نسخهٔ لطف از تن سیمین تو ظاهر

هم آیت جور از دل سنگین تو پیداست

المنة لله که همه بزم فروغی

دل‌بند و دل‌آویز و دل‌آرام و دل‌آراست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۲

ترک چشمش که مست و مخمور است

خون ما گر بریخت معذور است

کوی معشوق عرصهٔ محشر

بانگ عشاق نغمهٔ صور است

خسرو عشق چون به قهر آید

صبر مغلوب و عقل مقهور است

همه از زورمند در حذرند

من ز سرپنجه‌ای که بی‌زور است

با وجود بلای عشق خوشم

که ز بالای او بلا دور است

برنیاید به صد هزاران جان

از دهان تو آن چه منظور است

گر به شیرین لب تو جان ندهم

چه کنم با سری که پر شور است

من و بختی که مایهٔ ظلمت

تو و رویی که چشمهٔ نور است

می فروش از لب تو وام گرفت

نشنه‌ای که آن در آب انگور است

داستان فروغی و رخ دوست

نقل موسی و آتش طور است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۷۳

تا حلقهٔ زنجیر دل آن زلف دراز است

درهای جنون بر من سودازده باز است

شور دل فرهاد شکر خندهٔ شیرین

تاج سر محمود و کف پای ایاز است

چشمی که تویی شاهد او محو تماشا

جایی که تویی قبلهٔ او گرم نماز است

زان عمر من و زلف تو کوتاه و بلند است

زیرا که به هر ورطه نشیب است و فراز است

صیدی که به چنگ تو نیفتاد چه داند

حال دل آن صعوه که در چنگل باز است

گر خشم کند لعبت منظور وگر ناز

صاحب نظر آن است که در عین نیاز است

سوز دل عشاق ز پروانه بپرسید

کز شمع فروزنده مهیای گداز است

تشویش جزا با همه تقصیر نداریم

چون خواجهٔ بخشندهٔ ما بنده‌نواز است

نازنده درآمد ز در آن شوخ فروغی

هنگام نیاز من و هنگامهٔ ناز است

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:18 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها