0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱۴

دوش مستانه چه خوش گفت قدح پیمایی

که به از گوشهٔ می‌خانه ندیدم جایی

آنچنان بی خبرم ساخت نگاه ساقی

که نه از می خبرم هست و نه از مینایی

با تو ای می غم ایام فراموشم شد

که فرح بخش و طرب خیز و نشاط افزایی

ترک سرمستی و در کردن خون هشیاری

طفل نادانی و در بردن دل دانایی

کافر عشق تو آزاده ز هر آیینی

بستهٔ زلف تو آسوده ز هر سودایی

ذره را پرتو مهر تو کند خورشیدی

قطره را گردش جام تو کند دریای

عشق بازان تو را با مه و خورشید چه کار

کاهل بینش نروند از پی هر زیبایی

بر سر کوی تو جان را خوشی خواهم داد

زان که خوش صورت و خوش سیرت و خوش سیمایی

از کمند تو فروغی به سلامت بجهد

که ستم پیشه و عاشق کش و بی‌پروایی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱۵

خرم آن عاشق که آشوب دل و دینش تویی

کار فرمایش محبت، مصلحت بینش تویی

شورش عشاق در عهد لب شیرین لبت

ای خوشا عهدی که شورش عشق و شیرینش تویی

عاشق روی تو می‌نازد به خیل عاشقان

پادشاهی می‌کند صیدی که صیادش تویی

مستی عشق تو را هشیاری از دنبال هست

بر نمی‌خیزد ز خواب آن سر که بالینش تویی

گاو جولان می‌نیاید بر زمین از سرکشی

پای آن توسن که اندر خانهٔ زینش تویی

می‌برم رشک نظربازی که از بخت بلند

در میان سرو قدان سرو سیمینش تویی

گر ببارد اشک گلگون دیدهٔ من دور نیست

کاین گل رنگین دهد باغی که گلچینش تویی

بوستان حسن را یارب خزان هرگز مباد

تا بهار سنبل ریحان و نسرینش تویی

زندگی بهر فروغی در محبت مشکل است

تا به جرم مهربانی بر سر کینش تویی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱۶

چون نرقصد جانم از شادی که جانانم تویی

محرم دل مطلب تن مقصد جانم تویی

امشب که زیبا صنم ماه شبستانم تویی

چرخ پنداری نمی‌داند که مهمانم تویی

از دهان و قد و عارض ای بت حوری سرشت

حوض کوثر شاخ طوبی باغ رضوانم تویی

دشمن بیگانه‌ام تا شاهد بزم منی

مانع پروانه‌ام تا شمع ایوانم تویی

برق عشقت کفر و ایمان مرا یکسر بسوخت

کز رخ و گیسو بلای کفر و ایمانم تویی

گر مسلمان کافرم خواهد مقام شکوه نیست

تا بت بی باک و شوخ و نامسلمانم تویی

آن که می جوید به هر شامی سر زلفت منم

وان که می‌خواهد به هر صبحی پریشانم تویی

آن که آسان می‌سپارد جان به دیدارت منم

آن که مشکل می‌پسندد کار آسانم تویی

آن که می‌گرید به یاد لعل خندانت منم

آن که می‌خندد به کار چشم گریانم تویی

آن که بر خونش نمی‌گیرد گریبانت منم

وان که مژگانش نمی‌دوزد گریبانم تویی

هم به صورت والهٔ انوار پیدایت منم

هم به معنی واقف اسرار پنهانم تویی

سطر با شعر فروغی را به خشنودی بخوان

شب که از بهر طرب در بزم سلطانم تویی

ناصرالدین شاه روشن دل که هر صبحش سپهر

عرضه می‌دارد که خورشید درخشانم تویی

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  2:00 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها