0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۴

حلقهٔ زلف سیاهش بر رخ انور ببین

آفتاب و سایه را سرگرم یکدیگر ببین

با سپاه غمزه بازآمد پی تسخیر دل

موکب لشکر نگر، جمعیت سلطان ببین

هر کجا نقاش نقش قامت و لعلش کشید

جلوهٔ طوبی نگر، سرچشمهٔ کوثر ببین

تنگ شکر از دهان می‌بارد آن شیرین پسر

شکر اندر پسته بنگر، پسته در شکر ببین

تا مگر در دامن محشر بگیرم دامنش

چاک دامان مرا تا دامن محشر ببین

هر دو عالم را به یک ضربت به خون آغشته ساخت

قوت بازو نگر، خاصیت خنجر ببین

هر دم از فیض لب ساقی شراب لعل را

نشهٔ دیگر نگر، خاصیت خنجر ببین

گر ندیدی قبض و بسط عشق را بر یک بساط

گریهٔ مینا نگر، خندیدن ساغر ببین

گر ندیدی شاخسار خشک هنگام بهار

در بهار عشق کامم خشک و چشمم تر ببین

تنگ دستان در بهای وصل او سر می‌دهند

بی نوایان را هوای سلطنت بر سر ببین

هیچ دوری جام امید فروغی می نداشت

گردش گردون نگر، بی‌مهری اختر ببین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۵

تابش صبح بناگوشش ببین

مهر و مه را خانه بر دوشش ببین

حلقهٔ زلف زره سازش نگر

جلوهٔ سرو قبا پوشش ببین

نوک مژگان سیاهش را نگر

آلت خون سیاووشش ببین

تشنه کامان محبت را نگر

آب حیوان در لب نوشش ببین

تا کشیده حلقهٔ سیمین به گوش

عالمی را حلقه در گوشش ببین

زلف و چشمش خلق را دیوانه کرد

فتنهٔ عقل آفت هوشش ببین

ماه بی مهر فروغی را نگر

خاطر عاشق فراموشش ببین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۶

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین

هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین

خون ستم کشان را بر خود حلال کرده

خون خواریش نظر کن، طبع ستمگرش بین

با یک جهان صباحت چندین ملاحتش هست

اقلیم آن و این را یک جا مسخرش بین

گر سایبان سنبل بر فرق گل ندیدی

بر سر ز جعد مشکین چتر معنبرش بین

من از سیاه بختی آورده رو به دیوار

وان زلفکان زنگی بر روی انورش بین

با بخت سرنگونم الفت گرفته زلفش

افسون عشق بنگر، مار نگون سرش بین

تا قلب عاشقان را تسخیر خود نماید

از صف کشیده مژگان صفهای لشکرش بین

گر شام تیره خواهی صبح دمیده بینی

از طرهٔ شب آسا تابنده منظرش بین

جان از جدایی او تسلیم کن فروغی

امروز اگر ندیدی فردای محشرش بین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۷

گر کان نمک خواهی لعل نمکینش بین

اقلیم ملاحت را در زیر نگینش بین

جان بر لب مشتاقان دور از لب او بنگر

لب تشنه جهانی را از ماه معینش بین

ای دل چو خطش سر زد پیوند از او مگسل

یک چند چنان دیدی یک چند چنینش بین

از قهر دل آزارد، وز لطف بدست آرد

در شیوهٔ دلداری آتش نگر، اینش بین

هر گوشه کمین کرده ابروی کاندارش

در صید نظربازان بگشاده کمینش بین

تا پاک بسوزاند خشک و تر عالم را

با چهرهٔ زور آور بازوی سمینش بین

خوبان همه از مهرش مهری به جبین دارند

خورشید صباحت را طالع ز جبینش بین

در عقرب اگر خواهی جولان قمر بینی

زلفین چلیپا را با چهره قرینش بین

راز همه کرد افشا، ننموده رخ زیبا

هم پرده درش بنگر، هم پرده نشینش بین

دی ماه فروغی را سرگرم وفا دیدی

از بخت سیاه امروز آماده کینش بین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۸

چین زلف مشکین را بر رخ نگارم بین

حلقه‌های او بشمر، عقده‌های کارم بین

از دمیدن خطش اشک من به دامن ریخت

هاله بر مهش بنگر، لاله در کنارم بین

دوش در گذرگاهی دامنش به دست آورد

سعی گرد من بنگر، کوشش غبارم بین

نقد هر دو عالم را باختم به یک دیدن

طرز بازیم بنگر، شیوهٔ قمارم بین

پر و بال عشقم را سایه بر سپهر افتاد

بال قدرتم بنگر، پر اقتدارم بین

میر انجمن جایی در صف نعالم داد

صدر عزتم بنگر، عین اعتبارم بین

هم به عشق مجبورم هم به عقل مختارم

با وجود مجبوری صاحب اختیارم بین

در کمال استغنا فقر و ذلتم دادند

در نهایت قدرت عجز و انکسارم بین

می به کوی خماران هر چه بود نوشیدم

با چنین می آشامی غایت خمارم بین

می کشد به میدانم صف کشیده مژگانم

گر ز جنگ برگشتم مرد صد هزارم بین

ای که هیچ نشنیدی نالهٔ فروغی را

باری از ره رحمت چشم اشک بارم بین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۹

گر خون من ز شیشه بریزد به جام او

لب بر ندارم از لب یاقوت فام او

با من سخن ز لعل روان بخش یار کن

آب حیات را چه کند تشنه کام او

یک عمر تلخ کام نشستم که عاقبت

حرفی شنیدم از لب شیرین کلام او

کار مرا به نیم نگاهش تمام کرد

بنگر چه میکند نگه ناتمام او

گر واعظان حدیث قیامت شنیده‌اند

من دیده‌ام قیامت خود در قیام او

دست کسی به نقرهٔ خامش نمی‌رسد

جانم بسوخت در سر سودای خام او

دستی که دل بر آن سر زلف دو تا کشید

از من کشیده دست فلک انتقام او

ما را ببخش اگر به کشاکش فتاده‌ایم

کز اشتیاق دانه ندیدیم دام او

عاشق نمی‌کشد قدم از رهگذار دوست

گر افعی گزنده بود زیر کام او

هرگز هما به اوج سعادت نمی‌رسد

تا از پی شرف ننشیند به بام او

گشتند متفق همه خوبان روزگار

آن گه زدند سکهٔ شاهی به نام او

دانی که چیست حالت درویش و پادشاه

گر بنگری به فقر من و احتشام او

در عهد شاه نظم فروغی نظام یافت

یارب که مستدام بماند نظام او

شمس الملوک ناصردین شه که روز بار

شاهان ستاده‌اند به صف سلام او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۰

از بس که در خیال مکیدم لبان او

یاقوت فام شد لب گوهرفشان او

نقد وجود من همه مصروف هیچ شد

یعنی نداد کام دلم را دهان او

پیرانه‌سر بلاکش ابروی او شدم

با قامت خمیده کشیدم کمان او

قاتل چگونه منکر خونم شود به حشر

زخمی نخورده‌ام که نماند نشان او

دستی که از رکاب سمندش بریده شد

ترسم خدا نکرده نگیرد عنان او

چندان که در پیش به درستی دویده‌ام

الا دل شکسته ندیدم مکان او

بی پرده در حضور من امشب نشسته است

گر صد هزار بار کنند امتحان او

سودا نگر که بر سر بازار عاشقی

خواهم زیان خویش و نخواهم زیان او

در عهد شه کلام فروغی بها گرفت

یارب که در زمانه بماند زمان او

ظل الله ناصردین شه که آمده‌ست

چندین هزار آیت رحمت نشان او

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۱

هر کس که نهد پای بر آن خاک سر کو

ذکرش همه این است که گم گشته دلم کو

من از اثر عشق، سیه بخت و سیه روز

او از مدد حسن، سیه چشم و سیه مو

دیباچهٔ امید من آن صفحهٔ رخسار

سرمایهٔ سودای من آن حلقهٔ گیسو

جمعی همه آشفتهٔ آن سنبل مشکین

شهری همه شوریدهٔ آن نرگس جادو

هم لاله نرسته‌ست بدین آب و بدین تاب

هم گل به شکفته ست بدین رنگ و بدین بو

من تشنه لب ساقی و او طالب کوثر

حاشا که رود آب من و شیخ به یک جو

برخاست ز هر گوشه بلایی به کمینم

تا دیده‌ام افتاد بدان گوشهٔ ابرو

آهوی من آن کار که با شیردلان کرد

هرگز نکند شیر قوی پنجه به آهو

حسرت برم از خسرو و فرهاد که در عشق

نه زر به ترازویم و نه زور به بازو

زیبا صنما پرده ز رخسار برانداز

تا بر طرف قبله فروغی نکند رو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۳

من بندهٔ آنم که ببوسد دهن تو

وز هر دهنی نشنود الا سخن تو

ترسم به جنون کار کشد اهل خرد را

در سلسلهٔ زلف شکن بر شکن تو

اندیشهٔ مردم همه از شور قیامت

تشویش من از قامت عاشق فکن تو

شاید که شود رنگ به خون دل شیرین

هر تیشه که بر سنگ زند کوه کن تو

بلبل خجل از زمزمهٔ مرغ دل من

گل منفعل از غنچهٔ شاخ چمن تو

هر طایر خوش نغمه که در باغ بهشت است

حسرت کشد از باغ گل و یاسمن تو

از فخر نهد پا به سر یوسف مصری

هر دل که در افتاده به چاه ذقن تو

پیداست که هرگز ننهد روی به بهبود

زخم دل عشاق ز مشک ختن تو

بس جامهٔ طاقت که بر اندام فروغی

گردیده قبا از هوس پیرهن تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۲

به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو

شهید عشق تو را نیست خون‌بها جز تو

بجز وصال تو هیچ از خدا نخواسته‌ایم

که حاجتی نتوان خواست از خدا جز تو

خدای می نپذیرد دعای قومی را

که مدعا طلبیدند از دعا جز تو

مریض عشق تو را حاجتی به عیسی نیست

که کس نمی کند این درد را دوا جز تو

کجا شکایت بی مهریت توانم برد

که هیچ کس ننهاده‌ست این بنا جز تو

فغان اگر ندهی داد ما گدایان را

که پادشاه نباشد به شهر ما جز تو

مرنج اگر بر بیگانه داوری ببریم

که آشنا نخورد خون آشنا جز تو

دلا هزار بلا در ولای او دیدی

کسی صبور ندیدم در این بلا جز تو

فروغی از رخ آن مه گرت فروغ دهند

به آفتاب نبخشد کسی ضیا جز تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۴

ای فتنه دست پرور چشم سیاه تو

اهل نظر نشانهٔ تیر نگاه تو

دانی کدام سال سرآید به فرخی

سالی که بگذرد به رخ هم چو ماه تو

من آشنات دانم و تو غیر خوانیم

فریاد از یقین من و اشتباه تو

یک ره پس از هلاک به خاکم گذار کن

ای خون من به روز جزا عذرخواه تو

این است اگر قرار تو در حق عاشقان

ترسم به هیچ نامه نگنجد گناه تو

سر سبز گشت باغ رخت از بهار خط

یعنی فزود مهر دلم از گناه تو

یارب چه خسروی که به یک جنبش نظر

تسخیر کرد هر دو جهان را سپاه تو

هر گه به صد کرشمه پری وار بگذری

بر چشم خود فرشته کشد خاک راه تو

تا جلوهٔ تو دید فروغی به چشم دل

بیرون نرفت جان وی از جلوه‌گاه تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۵

ای اهل نظر کشتهٔ تیر نگه تو

خون همه در عهدهٔ چشم سیه تو

هر جا که خرامان گذری با سپه ناز

شاهان همه گردند اسیر سپه تو

ملک دل صاحب نظران زیر و زبر شد

زان فتنه که خفته‌ست به زیر کله تو

یعقوب اگر چاه زنخدان تو بیند

بی خود فکند یوسف خود را به چه تو

خورشید فروزنده شبی پرده‌نشین شد

کآمد به در از پرده مه چارده تو

زلف و رخت از بهر همین دل کش و زیباست

تا فرخ و میمون گذرد سال و مه تو

من چاره چشم تو خود هیچ ندانم

الا که علاجش کنم از خاک ره تو

گر خون مرا چشم تو بی جرم بریزد

بینم گنه خویش و نبینم گنه تو

ترسم که پس از کوشش بسیار فروغی

رحمی به گدایان نکند پادشه تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۶

تا سر نرفته بر سر مهر و وفای تو

حلق من است و حلقهٔ زلف دوتای تو

گر من میان اهل محبت نبودمی

کس را نبود طاقت جور و جفای تو

دامن کشان گذر ننمودی به خاک من

تا جان نازنین ننمودم فدای تو

گر سایه به سرم فکند شاه باز بخت

دوری نمی‌کند سرم از خاک پای تو

دانی که در شریعت ما کیست کشتنی

بیگانه‌ای که هیچ نگشت آشنای تو

تو خود چه گلشنی که هوای خوش بهشت

بیرون نمی‌برد ز سر ما هوای تو

زاهد به یاد کوثر و صوفی به فکر می

ما و تصور لب مستی فزای تو

آگاهیش ز راحت عشاق خسته نیست

هر کاو نشد نشانهٔ تیر بلای تو

برگشته بخت آن که به خونش نیفکند

مژگان چشم ساحر مردم ربای تو

یارب چه مظهری که فروغی ز هر طرف

بگشاده چشم جان به امید لقای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۷

ماه غلام رخ زیبای تو

سر و کمر بسته بالای تو

تن همه چشم است به صحن چمن

نرگس شهلا به تماشای تو

مجمع دل‌های پراکنده چیست

چین سر زلف چلیپای تو

زاهد و اندیشهٔ گیسوی حور

دست من و جعد سمن سای تو

گر تو زنی تیغ هلاکم به فرق

فرق من و خاک کف پای تو

روی من و خاک سر کوی عشق

رای من و پیروی رای تو

تیر من دیدهٔ کج بین غیر

تیغ من و تارک اعدای تو

چند فشاند نمکم بر جگر

لعل شکرخند شکرخای تو

دیر کشیدی ز میان بس که تیغ

مرد فروغی ز مداوای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:50 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۳۸

ساقی دل نرگس شهلای تو

مستی جان از می مینای تو

ای ز سر زلف چلیپای تو

اهل جنون سلسله در پای تو

سینه نهادم به دم تیغ عشق

دیده گشادم به تماشای تو

چیست بلای دل صاحب‌دلان

جلوهٔ بالای دل آرای تو

سرو کند با همه آزادگی

بندگی قامت رعنای تو

باخته‌ام از پی یک بوسه جان

یافته‌ام قیمت کالای تو

پرده برانداز که نتوان نمود

قطع نظر از رخ زیبای تو

پا نکشم از سر کوی امید

تا ندهم جان به تمنای تو

جان فروغی نرسد بر مراد

تا نرود بر سر سودای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:51 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها