0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۰۹

گاهی به نوشخند لبت را اشاره کن

ما را به هیچ صاحب عمر دوباره کن

بنمای روی خود ز پس پرده آشکار

یک باره راز هر دو جهان آشکاره کن

وقتی که چارهٔ دل عشاق می‌کنی

درد مرا به نیم شکرخنده چاره کن

با جام می شبی به شبستان من بیا

آسوده‌ام ز گردش ماه و ستاره کن

خواهی که دامن تو نگیرم روز حشر

در زیر تیغ جانب ما یک نظاره کن

خیر است آن چه می‌رسد از دست چون تویی

کمتر به قتل خسته‌دلان استخاره کن

اکنون که از کنار منت میل رفتن است

اول بریز خونم و آخر کناره کن

با مهربانی از دل سنگین او مخواه

یا ناله را بگو گذر از سنگ خاره کن

گفتم فروغی از پی مژگان او مرو

رفتی کنون علاج دل پاره پاره کن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۰

غافل گذشتی از دل امیدوار من

رسوای اگر چنین گذرد روزگار من

امشب به بزم خندهٔ بی اختیار تو

افزون نمود گریه بی اختیار من

من نیستم حریف تو با صدهزار دل

کز یک کرشمه می‌شکنی صدهزار من

یک عمر را به روزه بسر برده‌ام مگر

روزی لبت رسد به لب روزه‌دار من

در زلف بی قرار تو باشد قرار دل

بر یک قرار نیست دل بی قرار من

کشتی مرا و تا سر خاکم نیامدی

آه از سیاه‌بختی خاک مزار من

گویند از آن نگاه نهانی چه دیده‌ای

پیداست آن چه دیده‌ام از خاک زار من

بخت سیاه بین که دو چشمم سفید شد

در کار گریه‌ای که نیامد به کار من

روز و شبی که مایهٔ چندین عقوبت است

روز قیامت است و شب انتظار من

سر تا قدم کرشمه و ناز است و دلبری

شاهین تیز پنجهٔ عاشق شکار من

آن بختم از کجاست فروغی که روزگار

روزی کند نشیمن او در کنار من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۱

نرگس بیمار تو گشته پرستار من

تا چه کند این طبیب با دل بیمار من

خفتهٔ بیدار گیر گر چه ندیدی ببین

چشم پر از خواب خویش دیدهٔ بیدار من

رسم تو عاشق کشی شیوهٔ من عاشقی

تیغ زدن شغل تو، کشته شدن کار من

با همه تیر بلا کامده بر دل مرا

از مژه‌ات بر نگشت بخت نگون سار من

آب رخ گل به ریخت لالهٔ رخسار تو

خرمن بلبل بسوخت زمزمهٔ زار من

ناله برآمد ز کوه از اثر زاریم

تا تو کمر بسته‌ای از پی آزار من

رفتم و از دل نرفت حسرت خاک درت

مردم و آسان نساخت عشق تو دشوار من

تا خم زلف تو را دام دلم کرده‌اند

میل خلاصی نکرد مرغ گرفتار من

تا بت و زنار من چهره و گیسوی توست

قبله حسد می‌برد از بت و زنار من

هر چه لبم بوسه زد گندم خال تو را

یک جو کمتر نشد خواهش بسیار من

گر دو جهان می‌شود از کرم می‌فروش

مست نخواهد شدن خاطر هشیار من

تا سخنی گفته‌ام زان لب شیرین سخن

خسرو ایران نمود گوش به گفتار من

ناصردین شاه راد، بارگه عدل و داد

کز گهرش برده اب نظم گهر بار من

تا که فروغی شنید شعر مرا شهریار

شهره هر شهر شد دفتر اشعار من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:47 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۲

دانی که چیست رشتهٔ عمر دراز من

مشکین کمند خسرو مسکین نواز من

گفتم دلیل راه مجانین عشق چیست

گفتا که تار طره زنجیر ساز من

گفتم که نور چشمهٔ خورشید از کجاست

گفت از طلوع طلعت عاشق گداز من

تا جان میانه من و جانانه حایل است

کی پی برد به سر حقیقت مجاز من

تا از هوای نفس گذشتم به راه عشق

برخاست از میانه نشیب و فراز من

تا در خیال حورم و اندیشهٔ قصور

جز مایهٔ قصور نگردد نماز من

کردم به راه عشق دمی ترک دین و دل

کآمد به صد کرشمه پی ترک تاز من

پیداست ناز و غمزهٔ پنهان آن پری

از پرده برگفتن عجز و نیاز من

تا شد فروغی آن رخ رخشنده آشکار

نتوان نهفت در پس صد پرده راز من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۳

با رقیب آمدی به محفل من

برق غیرت زدی به حاصل من

جان به آسانی از غمت دادم

وز تو آسان نگشت مشکل من

جانم از تن سفر نمی‌کردی

گر نمی‌رفتی از مقابل من

کینم انداختند در دل تو

مهرت آمیخت در دل من

تشنهٔ آب زندگی بودم

خاک می‌خانه گشت منزل من

شوق زخم دگر به جان دارد

دل مجروح نیم بسمل من

خنجری زد به سینه‌ام قاتل

که فزون ساخت حسرت دل من

قابل تیغ او شدم آخر

کار خود کرد بخت مقبل من

می‌دهد جان فروغی از سر شوق

هر که بیند جمال قاتل من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۴

به خون تپیده ز بازوی قاتلی تن من

که منتی است ز شمشیر او به گردن من

فرشته سینه سپر می‌کند چو از سر ناز

سوار می‌گذرد ترک ناوک‌افکن من

اگر تجلی آن ماه سبز خط این است

بهل که برق بسوزد تمام خرمن من

سؤال کردم ازو فتنه در حقیقت چیست

جواب داد که رمزی ز چشم پر فن من

چگونه پای توانم کشید از آن سر کوی

کنون که دست محبت گرفته دامن من

چنان ز دوست ملولم که گر حدیث کنم

هزار ناله برآید ز قلب دشمن من

اثر در آن دل سنگین نمی‌کند چه کنم

وگرنه رخنه به فولاد کرده شیون من

سواد زلف و بیاض رخ تو روشن کرد

حکایت شب تاریک و روز روشن من

نصیب من ز تو هر روز تیر دلدوز است

فغان اگر نرسد روزی معین من

به شاخسار خود ای گل مرا نشیمن ده

که مرغ سدره خورد حسرت نشیمن من

فروغی از رخ آن مه نظر نمی‌بندم

اگر سپهر ببندد کمر به کشتن من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۵

گفتم که چیست راهزن عقل و دین من

گفتا که چین زلف و خط عنبرین من

گفتم که الامان ز دم آتشین من

گفتا که الحذر ز دل آهنین من

گفتم که طرف دامن دولت به دست کیست

گفتا به دست آن که گرفت آستین من

گفتم که امتحان سعادت به کام کیست

گفتا که کام آن که ببوسد زمین من

گفتم که بخت نیک بگو هم قرین کیست

گفتا قرین آن که شود هم نشین من

گفتم که بهر چاک گریبان صبح چیست

گفتا ز رشک تابش صبح جبین من

گفتم که از چه خواجه انجم شد آفتاب

گفتا ز بندگی رخ نازنین من

گفتم که ساحری ز که آموخت سامری

گفتا ز چشم کافر سحر آفرین من

گفتم کجاست مسکن دلهای بی قرار

گفتا که جعد خم به خم چین به چین من

گفتم هوای چشمهٔ کوثر به سر مراست

گفتا که شرمی از لب پر انگبین من

گفتم کدام دل به غمت خرمی نخواست

گفتا دل فروغی اندوهگین من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۶

وقت مرگ آمد ز رحمت بر سر بالین من

تلخ شد کام حسود از مردن شیرین من

او پی جور و جفا، من بر سر مهر و وفا

من به فکر مهر او، او در خیال کین من

دلبری رسم وی و عاشق کشی قانون وی

عاشقی کیش من و حسرت کشی آیین من

کاش آن دیر آشنا با خنجر آید بر سرم

تا مگر از دل برآید حسرت دیرین من

تنگ شکر تلخ کام از خندهٔ شیرین او

گلبن تر سرخ روی از گریهٔ رنگین من

چون ز صحن گلستان گلهای رنگین می‌دهد

تازه می‌گردد جراحات دل خونین من

دوش بوسیدم لب نوشین آن مه را به خواب

خواب شیرین چیست تعبیر شب دوشین من

گفتم از نیش جدایی جان من بر لب رسید

گفت سهل است ار شبی بوسی لب نوشین من

گفتم آهنگ جنون دارد دلم، خندید و گفت

بایدش زنجیر کرد از طرهٔ مشکین من

گر فروغی دیدن خوبان نبودی در نظر

هیچ عالم را ندیدی چشم عالم بین من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۷

تنگ شد از غم دل جای به من

یک دل و این همه غم وای به من

قتلم امروز نشد تا چه کند

حسرت وعده فردای به من

نقد جان دادم و یک بوسه نداد

آب لب لعل شکرخای به من

در محبت چه تطاول که نکرد

آن سر زلف چلیپای به من

نیست روزی که بلایی نرسد

زان قد و قامت و بالای به من

نفسی نیست که آتش نزند

شعلهٔ عشق سراپای به من

در گذرگاه وی از کثرت خلق

بسته شد راه تماشای به من

در غم عشق فروغی نرسید

شادی از گلشن صحرای به من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۸

لبش را هر چه بوسیدم، فزون‌تر شد هوای من

ندارد انتهایی خواهش بی منتهای من

چرا بالاتر از واعظ نباشم بر لب کوثر

که در می‌خانه دایم صدر مجلس بود جای من

خطای بنده باید تا عطای خواجه بنماید

نمایان شد عطای او ز طومار خطای من

شبی کز شور مستی گریهٔ مستانه سر کردم

سحر از در درآمد شاهد شیرین ادای من

سکندروار در ظلمت بسی لب تشنه گردیدم

که جام باده شد سرچشمهٔ آب بقای من

به صد تعجیل بستان از کفش پیمانهٔ می را

که در پیمان خود سست است یار بی‌وفای من

به میدان محبت خون بهایش از که بستانم

که پامال سواران شد دل بی‌دست و پای من

دوای عاشق دلخسته را معشوق می‌داند

کسی تا درد نشناسد نمی‌داند دوای من

خدا را زاهدا بر چین بساط خودنمایی را

که خود رایی ندارد ره به بازار خدای من

ز خود بیگانه شو گر با تو خواهی آشنا گردد

که من از خود شدم بیگانه تا شد آشنای من

رساند آخر به دست من سر زلف رسایش را

چه منت‌ها که دارد بر سرم بخت رسای من

سزد گر تیغ ابرویش گشاید کشور دلها

که هم شکل است با تیغ شه کشورگشای من

ابوالفتح مظفر ناصرالدین شاه دین پرور

که اعدایش به خون خفتند از تیر دعای من

فروغی مستی من کم نشد از دولت ساقی

که بر عمرش بیفزاید خدای من برای من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۱۹

ثواب من همه شد عین رو سیاهی من

که خواجه در غضب آمد ز بی گناهی من

فغان که دور فتادم ز کوی ماهوشی

که در گدایی او بود پادشاهی من

به جرم بی‌گنهی کشتی‌ام خوشا روزی

که غمزهٔ تو درآید به عذرخواهی من

توان شناخت که من دردمند عشق توام

نه اشک سرخ و رخ زرد و رنگ کاهی من

ز کشتگان غمت چون گواه می‌طلبند

گواه من نبود غیر بی‌گواهی من

به غیر تیغ پناهم نماند و می‌پرسم

که رحم در دلت آید ز بی‌پناهی من

سحر به کشتنم از در درآمدی سرمست

مگو نداشت اثر آه صبحگاهی من

نریخت تا به زمین خون پاک بازان را

به خون دلیر نشد دلبر سپاهی من

سزد فروغی اگر کج کلاه من گوید

که فتنه راست شد از فر کج کلاهی من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۰

خونم بتی ریخت کش داده بی چون

مژگان خون ریز در ریزش خون

بی باده دیدی چشمان سرمست

بی می شنیدی لبهای میگون

در عهد زلفش یک جمع شیدا

در دور چشمش یک شهر مفتون

چشم و لب او هر سو گرفته‌ست

شهری به نیرنگ، خلقی به افسون

خوبان نشینند در خانه از شرم

هر گه که آید از خانه بیرون

دل برده از من سروی که دارد

بالای دلکش، رفتار موزون

خون از دل من هر شب روان است

تا طره‌اش داشت قصد شبیخون

هر لحظه گردد در ملک خوبی

حسن تو بی‌حد، عشق من افزون

کاری که او کرد با من فروغی

هرگز نکرده‌ست لیلی به مجنون

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:48 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۱

خادم دیر مغانم، هنری بهتر از این

بی خبر از دو جهانم، هنری بهتر از این

ساقی نوش لبم دوش به یک باده نواخت

کس نداده‌ست به مستان شکری بهتر از این

چشم امید ز خاک در می‌خانه مپوش

که نماید به نظر خاک دری بهتر از این

میوهٔ عیش بسی چیدم از آن نخل مراد

کی دهد باغ محبت ثمری بهتر از این

بر فراز قدش آن روی فروزان بنگر

کز سر سرو نتابد قمری بهتر از این

زیر آن زلف ببین طرف بناگوشش را

کز پی شام نبینی سحری بهتر از این

پیش تیغت چه کنم گر نکنم سینه سپر

که ندارند ضعیفان سپری بهتر از این

کشتی امروز ز تاثیر دعای سحرم

بالله ار بود دعا را اثری بهتر از این

اشک صاحب نظران این همه پامال مکن

زان که در دست نیفتد گهری بهتر از این

بام آن کعبهٔ مقصود بلند است ای کاش

عشق می‌داد مرا بال و پری بهتر از این

گفتمش چشم و چراغ دل صاحب نظری

گفت بگشای فروغی نظری بهتر از این

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۲

زلف مسلسل ریخته، عنبرفشانی را ببین

زنجیر عدل آویخته، نوشیروانی را ببین

قامت به ناز افراخته، خلقی ز پا انداخته

دل‌ها مسخر ساخته، کشورستانی را ببین

در خنده آن شیرین پسر، از پسته می‌بارد شکر

شکرفشانی را نگر، شیرین دهانی را ببین

دوش آن مه نامهربان، می زد به کام دشمنان

بشکست جام دوستان، نامهربانی را ببین

در گلستان گامی بزن، می با گل اندامی بزن

پیرانه سر جامی بزن، دور جوانی را ببین

دستی ز زراقی بکش، ناز سر ساقی بکش

جام می باقی بکش، جمشید ثانی را ببین

در دا که در راه طلب، دیدم بسی رنج و تعب

آورد جانم را به لب، دلدار جانی را ببین

ننمود در کشتم گذر، نگذاشت بر شاخم ثمر

ابر بهاری را نگر، باد خزانی را ببین

سودای جانان را ببین، سود دل و جان را نگر

داغ فراوان را نگر، درد نهانی را ببین

زان زلف و رخ شام و سحر، در کفر و دین بردم به سر

زناربندی را نگر، تسبیح‌خوانی را ببین

خیز ای بت زرین کمر، در بزم خسرو کن گذر

خورشید رخشان را نگر جمشید ثانی را ببین

شه ناصرالدین کز هنر، جامش به کف، تاجش به سر

جام جهان بین را نگر، تاج کیانی را ببین

سلطان نشان تاج ور، مسند نشین دادگر

مسند نشینی را نگر، سلطان نشانی را ببین

نظم فروغی سر به سر، هم در فروشد هم گهر

گوهر فروشی را نگر، گنج معانی را ببین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۲۳

دل‌ها فتاده در پی آن دل ربا ببین

سلطان ز پیش و لشکرش اندر قفا ببین

شکر گدای آن لب شکرفشان نگر

عنبر غلام آن سر زلف دوتا ببین

بر خال چهره زلف کجش را نگون نگر

بالای دانه حلقهٔ دام بلا ببین

خطش نشسته بر زبر لعل نوش خند

در زیر سبزه چشمهٔ آب بقا ببین

بیگانه شو ز خیل پری پیکران شهر

وان گه ز چشم او نگه آشنا ببین

دست ار ندارد سجدهٔ محراب ابرویش

دست دعا بر آر و مراد از دعا ببین

تا مشتری است بر سر بازار مهوشان

جنس وفا بیار و بهایش جفا ببین

بی درد را چگونه مداوا کند طبیب

درد از خدا بخواه و خواص از دوا ببین

آهی روان به کشور بلقیس کرده‌ام

پیک صبا روانهٔ شهر سبا ببین

از باده سرخ شد همه رخسار زرد من

جامی به نوش و خاصیت کیمیا ببین

خواهی که از کدورت کونین وارهی

صافی دلان میکده را با صفا ببین

در پیش‌گاه خواجهٔ مشفق نوشته‌اند

کاین جا خطا بیار و به جایش عطا ببین

در چشم شاه صورت عین علی نگر

در عین نور معنی نور خدا ببین

ظل اله ناصرالدین شه که ماه گفت

مهرش به دل بگیر و فروغ و ضیا ببین

در بوستان فروغی از اشعار خود بخوان

وان گاه شور بلبل دستان سرا ببین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  1:49 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها