0

غزلیات فروغی بسطامی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۷۹

دل نام سر زلف ترا مشک ختا کرد

الحق که در این نکته غلط رفت و خطا کرد

مژگان تو دل را هدف تیر ستم ساخت

ابروی تو جان را سپر تیغ بلا کرد

هر نکته که آن تنگ شکر گفت، نکو گفت

هر جلوه که آن رشک قمر کرد، به جا کرد

ترکان خطایی روش مهر ندانند

نتوان ز خطازاده تمنای وفا کرد

در مجلس غیر آن بت بی‌شرم و حیا را

دیدم که چها خورد و چها برد و چها کرد

صد جان گران‌مایه گرفت از لب جانان

یک جان به سر راه طلب هر که فدا کرد

گر بر سر ما دست فلک تیغ ببارد

ما را نتوان زان مه بی مهر جدا کرد

خود را همه حال فراموش نمودم

تا پیر مغان آگهم از سر خدا کرد

یک خاطر آشفته نشد جمع فروغی

تا باد صبا شانه بر آن زلف دوتا کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۰

دوش زلف سیهت بنده‌نوازیها کرد

دل دیوانه به زنجیر تو بازیها کرد

آتش چهرهٔ تو مجمره سوزیها داشت

عنبرین طرهٔ تو غالیه سازیها کرد

لب پر شکر تو شهد فشانیها داشت

چشم افسون گر تو سحر طرازیها کرد

تا نسیم سحر از جعد بلندت دم زد

عمر کوتاهم از این قصه درازیها کرد

تا فروغی دلش از شوق فروزان گردد

چین کاکل به سرت چتر فرازیها کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۱

شبی که دل به برم یاد زلف دلبر کرد

دماغ جان مرا تا سحر معطر کرد

خیال دانهٔ خال مهی اسیرم ساخت

که صید مرغ دل از جعد دام گستر کرد

شهید خنجر مژگان شاهدی شده‌ام

که زنده کشتهٔ خود را به زخم دیگر کرد

مخور فریب نگاهش اگر مسلمانی

که هر چه کرد به من آن دو چشم کافر کرد

به جان رسیده‌ام از دست ساده‌لوحی دل

که یار وعده خلاف آن چه گفت باور کرد

سراغی از دل گم گشته دوش می‌کردم

اشارتی به خم طرهٔ معنبر کرد

یکی ز حسرت روی تو چاک بر دل زد

یکی ز دامن کوی تو خاک بر سر کرد

یکی ز یاد قدت سرگذشت طوبی گفت

یکی ز شوق لبت گفتگوی کوثر کرد

یکی رخ تو شباهت به ماه تابان داد

یکی دهان تو نسبت به تنگ شکر کرد

یکی ز خط خوشت خانه را معطر ساخت

یکی ز ماه رخت دیده را منور کرد

گرفت زلف سیه تا رخ تو را گفتم

غلام زنگی شه روم را مسخر کرد

ستوده خسرو بخشنده ناصرالدین شاه

که قطره را کف جودش محیط گوهر کرد

شها ثنای تو در دست قدسیان افتاد

که هر چه بنده نوشتم فرشته از بر کرد

فروغ طبع فروغی گرفت عالم را

که مدح ذات تو را آفتاب دفتر کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۲

نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد

چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد

تا غنچه به باغ از دهن تنگ تو دم زد

عطار صبا مشک ختن در دهنش کرد

تا گل به هواخواهی روی تو درآمد

نقاش چمن صاحب وجه حسنش کرد

تا سرو پی بندگی قد تو برخاست

دور فلک آزاد ز بند محنش کرد

تا لاف به هم چشمیت آهوی حرم زد

سلطان قضا امر به خون ریختنش کرد

هر خون که به خاک از دم تیغ تو فروریخت

فردای جزا کس نتواند ثمنش کرد

هر جامه که بر قامت عشاق بریدند

عشق تو به سر پنجه قدرت کفنش کرد

هر شام دل از یاد سر زلف تو نالید

مانند غریبی که هوای وطنش کرد

هر کس که به شیرین‌دهنی دل نسپارد

نتوان خبر از حال دل کوهکنش کرد

با هیچ نشانی نکند سخت کمانی

کاری که به دل غمزهٔ ناوک فکنش کرد

دردا که ز معشوق نشد چارهٔ دردم

تا جذبهٔ عشق آمد و هم درد منش کرد

گفتم که دل اهل جنون را به چه بستی

دستی به سر زلف شکن بر شکنش کرد

زنهار به مست در می‌خانه مخندید

کاین بی خبری با خبر از خویشتنش کرد

چشمی که به یک غمزه مرا طبع غزل داد

نسبت نتوانم به غزال ختنش کرد

یاقوت صفت خون جگر خورد فروغی

تا جوهری عقل قبول سخنش کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۳

چشم مستش نه همین غارت دین و دل کرد

که به یک جرعه مرا بی خود و لایعقل کرد

چشم بد دور ازین فتنه که عاقل برخاست

که به یک جلوه مرا از دو جهان غافل کرد

زد به یک تیغم و از زحمت سر فارغ ساخت

رحمتی کرد اگر در حق من قاتل کرد

دل به شیرین دهنش دستی اگر خواهد یافت

کام یک عمر به یک بوسه توان حاصل کرد

نه مرا خواهش حور است و نه امید قصور

یاد او آمد و فکر همه را باطل کرد

گفتم آسان شود از عشق همه مشکل من

آه از این کار که آسان مرا مشکل کرد

وقتی از حالت عشاق خبردار شدم

که مرا عشق تو خون در دل و در پا گل کرد

این سلاسل که تو داری همه را حیران ساخت

وین شمایل که تو داری همه را مایل کرد

شبی افتاد به بزم تو فروغی را راه

عشق تا محشرش افسانهٔ هر محفل کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۴

از بناگوش تو هر شب گله سر خواهم کرد

شب خود را به همین شیوه سحر خواهم کرد

مو به مو بندهٔ آن زلف سیه خواهم شد

سال ها خواجگی دور قمر خواهم کرد

با خم ابروی او نرد هوس خواهم باخت

پیش شمشیر بلا سینه سپر خواهم کرد

گندم خال وی از جنت او خواهم چید

من هم از روی صفا کار پدر خواهم کرد

زان لب تنگ شکربار سخن خواهم گفت

همهٔ شهر پر از تنگ شکر خواهم کرد

هم ز خاک در او سوی سفر خواهم رفت

هم لب خشک به آب مژه تر خواهم کرد

خون دل در غم یاقوت لبش خواهم ریخت

دیده را غرقه به خون‌آب جگر خواهم کرد

آخر از دست غمش چاک به دل خواهم زد

عاقبت از ستمش خاک به سر خواهم کرد

دل به زنار سر زلف بتان خواهم بست

خویشتن را به ره کفر سمر خواهم کرد

نعره خواهم زد و در دشت جنون خواهم تاخت

شعله خواهم شد و در سنگ اثر خواهم کرد

گر فروغی رخ او بار دیگر خواهم برد

کی به جز دادن جان کار دگر خواهم کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۵

بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد

پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد

بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما

کی آن‌قدر تطاول با آشنا توان کرد

مخمور و تشنگانیم زان چشم و لعل میگون

جانی به ما توان داد، کامی روا توان کرد

وقتی به یک اشارت جانی توان خریدن

گاهی به یک تبسم دردی دوا توان کرد

یک بار اگر بپرسی احوال بی‌نصیبان

با صد هزار حرمان دل را رضا توان کرد

هر مدعا که خواهی گر از دعا دهد دست

چندی به سر توان زد عمری دعا توان کرد

گر جذبهٔ محبت آتش به دل فروزد

برگ هوس توان سوخت ترک هوا توان کرد

گر پیر باده‌خواران گیرد ز لطف دستم

هر سو به کام خاطر عیشی به پا توان کرد

گر جرعه‌ای بریزد بر خاک لعل ساقی

خاک سبوکشان را آب بقا توان کرد

گر آدمی درآید در عالم خدایی

آدم ز نو توان ساخت عالم بنا توان کرد

گر نیم شب بنالی از سوز دل فروغی

راه قضا توان زد، دفع بلا توان کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:44 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۶

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد

تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی

یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد

گر بوسه‌ای توان زد یاقوت آن دو لب را

یک عمر ازین تمنا خون در جگر توان کرد

گر کام جان توان یافت از روی و موی دلبر

روزی به شب توان برد، شامی سحر توان کرد

گر بر مراد بلبل آن شاخ گل بخندد

دامان گلستان را از گریه‌تر توان کرد

گر دامن جوانان افتد به دست ما را

پیرانه سر به عالم خود را سمر توان کرد

هر جا که حسن معشوق سرگرم جلوه گردد

جز عاشقی مپندار کار دگر توان کرد

در هر کمین که آن ترک تیر از کمان گشاید

دل را هدف توان ساخت جان را سپر توان کرد

کارم به جان رسیده‌ست از ناصبوری دل

پنداشتم کز آن رو قطع نظر توان کرد

از من به کوی محبوب بی‌قدرتر کسی نیست

کی در غم محبت صبر آن قدر توان کرد

از کوی می فروشان جایی کجا توان رفت

کانجا غم جهان را خاکی به سر توان کرد

گر سر زند ز مشرق آن آفتاب خوبی

هر ذره را فروغی چندین قمر توان کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۷

زلف پر چین تو مشاطه شبی شانه نکرد

که دو صد خون به دل محرم و بیگانه نکرد

خرمنی نیست که غمهای تو بر باد نداد

خانه‌ای نیست که سودای تو ویرانه نکرد

آخرش چرخ به زندان مکافات کشید

هر که را سلسلهٔ موی تو دیوانه نکرد

شیخ تا حلقهٔ زنار سر زلف تو دید

هیچ در دل هوس سبحهٔ صد دانه نکرد

رخ افروخته‌ات ز آتش هجرانم سوخت

آن چه او کرد به من، شمع به پروانه نکرد

خانه هستیش از سیل فنا ویران باد

هر که از روی صفا خدمت می‌خانه نکرد

نه عجب گر بکند دست قضا ریشهٔ او

هر حریفی که می از شیشه به پیمانه نکرد

آگهی هیچ ز کیفیت مستانش نیست

آن که در پای قدح نعرهٔ مستانه نکرد

پی به سر منزل مقصود فروغی نبرد

آن که جان را به فدای سر جانانه نکرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۸

هر گه که ناوکی ز کمانت کمانه کرد

اول شکاف سینهٔ مرا نشانه کرد

دستی که بر میان وصال تو می‌زدم

تیغ فراق منقطعش از میانه کرد

تا چشمم اوفتاد به شاهین زلف تو

عنقای عشق بر سر من آشیانه کرد

سیل غمت فتاد به فکر خرابی‌ام

چندان که در خرابه من جغد خانه کرد

در ناف آهوان ختا نافه گشت خون

تا جعد مشک‌بوی تو را باد شانه کرد

هر سر خبر ز سر محبت کجا شود

الا سری که سجدهٔ آن آستانه کرد

تنها من اسیر خط و خال او شدم

بس مرغ دل که صید بدین دام و دانه کرد

تیغ ستم کشیده به سر وقت من رسید

الحق که در حقم کرم بی‌کرانه کرد

گفتم مگر ز باده به دامن نشانمش

برخاست از میانه و مستی بهانه کرد

منت خدای را که شراب صبوحی‌ام

فارغ ز ورد صبح و دعای شبانه کرد

بی مهری از تو دید فروغی ولی مدام

فریاد از آسمان و فغان از زمانه کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۸۹

ای خوشا رندی که رو در ساحت می‌خانه کرد

چارهٔ دور فلک از گردش پیمانه کرد

سال ها کردم به صافی خدمت میخانه را

تا می صاف محبت در وجودم خانه کرد

دانهٔ تسبیح ما را حالتی هرگز نداد

بعد از این در پای خم، انگور باید دانه کرد

نازم آن چشم سیه کز یک نگاه آشنا

مردم آگاه را از خویشتن بیگانه کرد

چشمهٔ خورشید رویش چشم را بی تاب ساخت

حلقهٔ زنجیر مویش عقل را دیوانه کرد

من که در افسون گری افسانه‌ام در روزگار

نرگس افسون گر ساقی مرا افسانه کرد

دامن آن گنج شادی را نیاوردم به دست

سیل غم بیهوده یکسر خانه‌ای ویرانه کرد

سر حق را بر سر دار فنا کرد آشکار

در طلب منصور الحق همت مردانه کرد

آن چه با جان فروغی کرد حسن روی دوست

کی فروغی شمع با آتش به جان پروانه کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۰

نرخ یک بوسه گر آن لعل به صدجان می‌کرد

مشتری فکر خریداری‌اش آسان می‌کرد

تلخ کام از لب شیرین بتی جان دادم

که به یک خنده جهان را شکرستان می‌کرد

همه جعمیت عشاق پریشان می‌شد

چون صبا شرحی از آن زلف پریشان می‌کرد

کوی دل ها همه از شوق به سر می‌غلطید

چون خم طره او دست به چوگان می‌کرد

گر زلیخا رخ زیبای تو می‌دید به خواب

یوسفش را همهٔ عمر به زندان می‌کرد

خضر اگر لعل روان بخش تو را می‌بوسید

خاک حسرت به سر چشمهٔ حیوان می‌کرد

شب که از خط تو یک نکته بیان می‌کردم

تا سحر مشک ختا باد به دامان می‌کرد

با خیال خط و خال تو دل مشتاقان

مشک در دامن و عنبر به گریبان می‌کرد

کرد با جان فروغی رخ تابندهٔ دوست

با کتان آن چه فروغ مه تابان می‌کرد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۱

ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد

انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد

زان دارو درد کهن، پیمانه‌ای دراده به من

کش خضر در ظلمات دن، چون آب حیوان پرورد

برخیز و ساز باده کن، فکر بتان ساده کن

از بهر عیش آماده کن، لعلی که مرجان پرورد

جامی بکش تا جم شوی، با اهل دل محرم شوی

خضر مسیحا دم شوی، انفاست انسان پرورد

تا می به ساغر کرده‌ام، کوثر به دست آورده‌ام

با شاهدی می‌خورده‌ام، کاو باغ رضوان پرورد

بر نفس کافرکیش من طعن مسلمانی مزن

زیرا که میر انجمن باید که مهمان پرورد

گر خواجه از روی کرم من بنده را بخشد چه غم

پاکیزه دامان لاجرم آلوده‌دامان پرورد

بگزیدهٔ پیر مغان رندی است از بخت جوان

کز طفلیش مام جهان زاب رزستان پرورد

گر بر خرابی بگذری سویش به خواری ننگری

کایام گنج گوهری در گنج ویران پرورد

شوریده و شیدا کند هر دل که دلبر جا کند

عین بقا پیدا کند هر جان که جانان پرورد

گر صاحب چشم تری گوهر به دامان پروری

کز گریه ابر آذری درهای غلتان پرورد

مشکن دل مرد خدا زیرا که بازوی قضا

صد کافر اندازد ز پا تا یک مسلمان پرورد

در بند نفسی مو به مو، هامون به هامون، کو به کو

یزدان نجوید هر که او در پرده شیطان پرورد

چون دل به جایی شد گرو هم کم بگو هم کم شنو

کاسرار خود را راهرو بهتر که پنهان پرورد

گر سالک دیرینه‌ای دریاب روشن سینه‌ای

تحصیل کن آیینه‌ای کانوار یزدان پرورد

آن خسرو شیرین دهن خندد به آب چشم من

چون ابر گرید در چمن گل های خندان پرورد

خط بر لب نوشش نگر چون مور بر تنگ شکر

یا طوطئی کو بال و پر در شکرستان پرورد

گیسوی چون زنار او، آرایش رخسار او

یک شمه‌است از کار او کفری که ایمان پرورد

دارم به شاهی دسترس، کاو منبع فیض است و بس

در سایهٔ بال مگس، شاهین پران پرورد

شاهان همه هندوی او، زاری کنان در کوی او

هر موری از نیروی او، چندین سلیمان پرورد

گو خصم از باب صفا از سحر سازد مارها

تا دست موسی از عصا خون خواره ثعبان پرورد

همت مجو از هر خسی، در فقر جویا شو بسی

درویش می‌باید کسی کز سیر سلطان پرورد

پیری فروغی سوی من دارد نظر در انجمن

کز یک فروغ خویشتن صد مهر رخشان پرورد

شاه جوان مردان علی در خفی، هم در جلی

آن کز جمال منجلی خورشید تابان پرورد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۳

تا صبا شانه بر آن سنبل خم در خم زد

آشیان دل یک سلسله را بر هم زد

بود از زلف پریشان توام خاطر جمع

فتنه عشق چو گیسوی تواش بر هم زد

تابش حسن تو در کعبه و بت خانه فتاد

آتش عشق تو بر محرم و نامحرم زد

تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز

که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد

گر نه از مردن عشاق پریشان‌حال است

پس چرا زلف تو صد حلقه درین ماتم زد

حال دل سوختهٔ عشق کسی می‌داند

که به دل داغ تو را در عوض مرهم زد

اگر آن خال سیه رهزن من شد شاید

زان که شیطان به همین دانه ره آدم زد

چشم بد دور که آن صف‌زده مژگان دراز

خنجری بر دل صد پارهٔ ما محکم زد

خجلت عشق به حدی است که در مجلس دوست

آستین هم نتوان بر مژهٔ پرنم زد

اولین نقطهٔ پرگار محبت ماییم

پس از آن کلک قضا دایرهٔ عالم زد

هر چه در جام تو ریزند فروغی می‌نوش

که به ساقی نتوان شکوه ز بیش و کم زد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۹۲

تا مه روی تو از چاک گریبان سر زد

گفتی از جیب افق نیر رخشان سر زد

تا عیان شد رخ زیبای تو از چنبر زلف

صبح امید من از شام غریبان سر زد

صبح نورانی دیدار تو طالع نشده

ای دریغا که شب تیرهٔ هجران سر زد

هر کجا دم زدم از قد و رخ و زلف و خطت

همه جا سرو و گل و سنبل و ریحان سر زد

خط به گرد لب جان بخش تو می‌دانی چیست

ظلماتی که از آن چشمه حیوان سر زد

از سر خاک شهیدان تو ای سخت کمان

عوض لاله همی غنچهٔ پیکان سر زد

صورت خوب تو از عالم معنی برخاست

شعله آه من از سینهٔ سوزان سر زد

یارب از دوزخ هجران تو فارغ نشوند

گر به جز عشق ز عشاق تو عصیان سر زد

خبر از حال اسیران محبت می‌داد

ناله‌ای کز دل مرغان گلستان سر زد

گر فروغی گنه عشق تو دارد غم نیست

کاین گناهی است که از عالم امکان سر زد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها