0

ترجیعات فرخی سیستانی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

ترجیعات فرخی سیستانی

با سلام و عرض ادب

 

در این تایپیک  ترجیعات فرخی سیستانی گرد آوری شده و در اختیار راسخونیهای عزیز قرار خواهد گرفت.

 

با ما همراه باشید

 

ابوالحسن علی بن جولوغ فرخی سیستانی شاعر بزرگ ایرانی اواخر سدهٔ چهارم و اوایل سدهٔ پنجم هجری قمری است. وی علاوه بر تسلط بر شعر و ادب در موسیقی نیز مهارت داشت و بدین وسیله توانست به دربار ابوالمظفر شاه چغانیان و سپس به دربار سلطان محمود غزنوی راه یابد و منزلتی والا بدست آورد. فرخی را یکی از بهترین قصیده‌سرایان ایرانی می‌دانند تا جایی که گفته‌اند سخن سهل و ممتنع در عربی خاص ابوفراس حمدانی و در فارسی خاص فرخی است. تاریخ فوت او را ۴۲۹ هجری قمری ذکر کرده‌اند.

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۱ - در مدح امیر ابو یعقوب یوسف بن ناصر الدین

زباغ ای باغبان ما را همی بوی بهار آید

کلیدباغ ما را ده که فردامان به کار آید

کلید باغ را فردا هزاران خواستار آید

تو لختی صبر کن چندانکه قمری بر چنار آید

چواندر باغ تو بلبل به دیدار بهار آید

ترا مهمان ناخوانده بروزی صد هزار آید

کنون گر گلبنی را پنج شش گل در شمار آید

چنان دانی که هر کس را همی رو بوی بارآید

بهار امسال پنداری همی خوشتر ز پار آید

ازین خوشتر شود فردا که خسرو از شکار آید

بدین شایستگی جشنی بدین بایستگی روزی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۲ - در مدح امیرابو محمد بن محمود غزنوی

همی گفتم که کی باشد که خرم روزگار آید

جهان از سر جوان گردد بهار غمگسار آید

بهار غمگسار آید که هر کس را به کار آید

بهاری کاندر و هر روز می را خواستار آید

زهر بادی که بر خیزد کنون بوی بهار آید

کنون ما را ز باد بامدادی بوی یار آمد

چو روی کودکان ما درخت گل به بار آید

نگار لاله رخ باما به خرم لاله زار آید

می مشکین گسارد تا گه بوس و کنار آید

هوا خوش گردد و با طبع خسروسازگار آید

ازین فرخنده فروردین و خرم جشن نوروزی

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:41 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

شمارهٔ ۳ - در مدح ابوالحسن علی بن فضل بن احمد معروف به حجاج

ماه فروردین جهانرا از در دیدار کرد

ابر فروردین زمین را پر بت فرخارکرد

باد گویی نافه های تبتستان بردرید

باغ گویی کاروان شوشتر آوار کرد

گلبن سرخ آستین صد ره پر یاقوت کرد

گلبن زرد آستین کر ته پر دینار کرد

این بهار خرم شادی فزای مشکبوی

خاک را بزاز کرد وباد را عطار کرد

تاز چشم نرگس تازه بنفشه دور شد

غنچه گل با شکوفه ارغوان دیدار کرد

چشم نیلوفر چو چشم ماندگان در خواب شد

تانم نسیان دو چشم لاله را بیدار کرد

زند واف زند خوان چون عاشق هجر آزمای

دوش بر گلبن همی تا روز ناله زار کرد

ازنوای مرغ گویی خواجه سید به باغ

مطربی پنجاه را چون خسروی بر کار کرد

خواجه حجاج آنکه از جمع بزرگان جهان

ایزد اورا برگزید و بر جهان سالار کرد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

عید همچون حاجیان نوروز را پیش اندرست

اینت نوروزی که عیدش حاجب و خدمتگرست

عید اگرنوروز را خدمت کند بس کار نیست

چاکر نوروز را چون عید سیصد چاکرست

عید را زینت زمال وملک درویشان بود

زینت نوروز هم باری به نوروز اندرست

بر زمین اور ا به هر گامی هزاران صورتست

بر درخت او را به هر برگی هزاران گوهرست

تیغهای کوه از وپر لاله و پر سوسنست

مرزهای باغ ازو پر سنبل و سیسنبرست

پاره های سنگ ازو چون تخته های بسدست

تلهای ریگ ازو چون توده های عنبرست

کوه ازو پر صورتست و دشت ازو پر لعبتست

باغ ازو پر زینتست و راغ ازو پر زیورست

بوستان خواجه راماند، نماندکز قیاس

بوستان خواجه سید بهشت دیگرست

خواجه را سر سبز باد و تن قوی تا بر خورد

زین همایون بوستان کاین خواجه را اندر خورست

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

دشت گویی گستریده حله دیباستی

کوه گویی توده بیجاده و میناستی

کشتزار از سبزه گویی آسمانستی درست

وآسمان ساده را گویی کنون صحراستی

ارغوان لعل گویی دو لب معشوق ماست

لاله خود روی گویی روی ترک ماستی

گلبن اندر باغ گویی کودکی نیکوستی

سوسن اندر راغ گویی ساقیی زیباستی

از درخت سیب و بادام شکفته بوستان

راست پنداری که فردوسی پر از حوراستی

ابر گویی کشتی پر گوهرستی درهوا

رعد گویی ناله و غریدن دریاستی

قطره باران چکیده در دهان سرخ گل

در عقیقین جام گویی لؤلؤ بیضاستی

اندرین نوروز خرم، بر گل سوری، به باغ

یاد خواجه خورد می می، گر مرا یاراستی

خواجه حجاج آن کوکس نبوده در جهان

که به رادی دست او را در جهان همتاستی

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

اندرین گیتی به فضل و رادی او را یار نیست

جز کریمی و عطا بخشیدن او را کار نیست

تیز بازاری همی بینم سخا را نزد او

اینت بازاری که در گیتی چنین بازار نیست

از پی نام بلند و از پی جاه عریض

ملک او و مال او را نزد او مقدار نیست

بهترین چیزی به نزد اهل دانش دانشست

هیچ دانش نیست کو را اندر آن دیدارنیست

گرچه در هر چیز گفتاری بود گوینده را

هیچ کس را در کمال و فضل او گفتار نیست

گوش نشنیده ست گفتاری ازو کز روی طعن

کس تواند گفت کاین گفتار چون کردار نیست

زود تیز و زود تند آزار باشد هر شهی

خواجه باری زود تیز و زود تند آزار نیست

زایران را بار باشد هر زمانی نزد او

ور چه درد ده روز پیشش مهتران را بار نیست

از بلندی همت او وز بزرگی اصل او

همچنین زیبد از و این نیکویی بسیار نیست

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

همتی دارد که جز فرق ستاره نسپرد

هیبتش حایل چنان کاندر جهان همت خورد

هر چه ماهی باشد اندر قعر دریا خون شود

گر سموم هیبتش بر قعر دریا بگذرد

وربه دی مه باد جودش بگذرد بر کوه ودشت

خار خشک و سنگ خارا لاله بیرون آورد

شیر، گر عدلش برانگیزد، در اقلیمی دگر

دست و پایش لرزه گیرد چون شکاری بنگرد

دولت او را در کنار خویش پرورده ست و او

در کنار خویش چون فرزند زایر پرورد

مهتران بسیار دیدم کس چنین مهتر نبود

راست گوید هر که گوید مردم از مردم برد

گر سخن گوید سخندان باید اندر پیش او

تامعانی یاد گیرد تا نکتها بشمرد

کس بود کو ظن برد کاندر هنر گشتم سمر

خویشتن را جاهلی یابد چودر او بنگرد

چشم بد زو دور باد و دولتش پاینده باد

تا ز عمر و از جهان و از جوانی بر خورد

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

مهتر گو را چو حاتم کهتر و در بان بود

گر کسی گوید چنو باشد کسی نادان بود

آنکه این اندیشه او را باشد او را مرده دان

گو چنو باشد کسی گر کالبد چون جان بود

همچنین باشد به صورت لیکن اندر باب فضل

نیست ممکن کاندرین گیتی چنوانسان بود

پیش مردم چند گویی از سخا وهمتش

کاین دو چیزی نیست کان از مردمان پنهان بود

نام رادی و بزرگی جز بر او بر دیگران

از در تحقیق صرف تهمت و بهتان بود

از پی آن تاز خورشیدش فزون باشد شرف

مشتری خواهد که او را شرفه ایوان بود

بس کسا کاندر گهر و اندر هنر دعوی کند

همچو خر در خرد ماند چون گه برهان بود

خواجه بی دعوی همی برهان نماید زین دو چیز

خواجه را برهان نمودن زین دوچیز آسان بود

تنگدل گردد چو عاشق از غم معشوق خویش

گر زمانی خوان او بی زایر و مهمان بود

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج داد

تابه فروردین جهان چون حله رنگین شود

بوستان پر لاله و پر سوسن و نسرین شود

تا چو از گل شاخ گل چون افسر کسری شود

وز سمن شاخ سمن چون محفه شیرین شود

تا چو باغ از برگریزان چون تن بیدل شود

آسمان از ابر تیره چون دل غمگین شود

تا چو سرو از برف گرد اندر کشد سیمین زره

برگ شاخ رز چنان چون غیبه زرین شود

تا بدان وقتی که همچون گوی سیمین گشت سیب

نار همچون حقه گرد عقیق آگین شود

یا چو لاله گردد اندر دشت چون تابان چراغ

باده اندر خم چو رخشان آذر بر زین شود

شاد باد و دوستش از شادی او شاد باد

تا عدو زین انده و غم بیدل و بیدین شود

دوستانش را شود حنظل طبر زد در مذاق

هر سو موبر تن برخواه او زوبین شود

ماه فروردین و سال نو بر او فرخنده باد

هر سخن کاندر جهان باشد کنون آمین شود

جاودانه خواجه هر خواجه ای حجاج باد

برترین مهتر به کهتر کهترش محتاج باد

 

 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

سه شنبه 7 اردیبهشت 1395  7:41 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها