بازتاب معانی نهج البلاغه در شعر ناصرخسرو
ناصرخسرو در اشعار خویش به روش نهج البلاغه دنیا را آینه یی نیکو مثال و زیبا و خرم و بی ملال توصیف کرده. آن گاه که رایحه ی عنبرین دین آن را معطر سازد و مشام جان بنوازد، هر بدی که هست از کردار آدمیان برخواهد ساخت. بنابراین نباید از دنیا گله داشت.
الفنجگاه تست جهان، اینجا
بر گیر زود زاد ره محشر
گر به دنیا دو نبینی راه دین
وز ره دانش نیلفنجی کمال
آن جهان را این جهان آیینه است
نیک بندیش اندر این نیکو مثال
زیبا به دین شده است چنین دنیا
آن را بجوی اگرت بباید این
دین بوی عنبر است و جهان عنبر
بی بوی خوش چه عنبر و چه سرگین
هیچ مکن ای پسر ز دهر گله
ز انکه از وی شکر هست هزار مرا(دیوان ناصر خسرو)
اینک جمله هایی از خطبه ی ۱۲۶ نهج البلاغه:
ان الدنیا دار صدق لمن صدقها و دار عافیه لمن فهم عنها و دار غنی لمن تزود منها و دار موعظه لمن اتعظ بها، مسجد احباء الله و مهبط وحی الله و متجر اولیاء الله اکتسبوا فیها الرحمه و ربحوا فیها الجنه (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ص ۱۱۳۸، ح ۱۲۶):
دنیا سرای راستی است برای کسی که گفتار آن را باور دارد. و سرای ایمنی است (از عذاب الهی) برای آن که فهمید و آنچه را که خبر داد دریافت. و سرای توانگری است برای کسی که از آن توشه بردارد. و سرای پند است برای پند پذیرش، جایگاه بندگی دوستان خدا و جای نماز گزاردن فرشتگان خدا، و جای فرود آمدن وحی و جای بازرگانی دوستان خدا است که در آن فصل و رحمت به دست آورده و سود بهشت دریافت کرده اند.
غره بودن به دنیا و اسیر شهوات مایه ی تهلکه و زبونی است. آتش تفته ی عمر از آب شهوت می میرد و خاموشی می گیرد.
آب شهوت مران که مردم را
ز آب شهوت بمیرد آتش عمر
غره مشو به دولت و اقبال روزگار
زیرا که با زوال همان است دولتش
بسیار داد خلعتم اول و زان سپس
از من یکان یکان همه بر برود خلعتش (ناصر خسرو ۱۳۶۵: ص ۱۸۱)
ابیات فوق مستفاد از این عبارات نهج البلاغه است:
اما بعد انی احذرکم الدنیا فانها حلوه خضره. حفت بالشهوات و تحببت بالعاجله و راقت بالقلیل و تحلت بالامال و تزنیت بالغرور لاتدوم حیرتها و لا تومن فجعتها غراره ضراره (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ج ۱، ص ۳۸۵): شما را از گرایش به دنیا برحذر می دارم. دنیایی شیرین و سرسبز لکن با شهوت ها و رغبت ها محاصره شده، با شتابی که می گذرد و دوست داشتنی با آرزوها نقش پذیرفته، با غرور و فریب آرایش یافته، دنیایی که شادی آن پاینده نیست و نمی توان به نوازش آن دل بست، بسی فریبکار و زیانبار و دشواری آفرین و ناپایدار، نابود سازنده و هلاک کننده...
انعکاس تعلیمات نهج البلاغه را در ابیات زیر هم به خوبی ملاحظه می کنیم:
این جهان ای پسر اکنون به مثل نامه ی تست
زانت می ناید خشو رفت از اینجا به شتاب
ای خردمند چه تازی سپس سفله جهان
همچو تشنه سپس خشک و فریبنده سراب؟
گر عذاب آن بود ای خواجه کزو رنجه شوی
چون نرنجی ز جهان؟ گرنه جهان است عذاب؟
سر به سر رنج و عذاب است جهان گر به هشی
مطلب رنج و عذابش چو مقری به حساب
طلب رنج سوی مرد خردمند خطا است
مشمر گرت خرد هست خطا را به صواب
(ناصر خسرو ۱۳۶۵: ص ص ۱۸۸ ۱۸۷)
نیک آینه ی تعالیم نهج البلاغه:
ثم ان الدنیا دار فناء عناء: «این جهان خانه نیستی و سختی است».
سرورها مشوب بالحزن و جلد الرجال فیه الی الضعف و الوهن. فلا یغرنکم کژه ما یعجبکم فیها بقله ما یصحبکم منها (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ج ۲، ص ص ۱۰۳ و ۳۴۲):
شادی های این جهان آلوده به اندوه است و توانایی آدمیان روی به کاستی و سستی است. پس مباد که فریبندگی هایش شما را از ره به در کند و بفریبد، چرا که اندکی بیش با شما همدم نیست.
ناصر خسرو در ابیات زیر مشغولی به این جهان را به سرگرمی سگان بر لاشه مردار مانند کرده و دنیا خواهان را به سگان تشبیه کرده است و جای دیگر دنیا را مرداری تصویر می کند که کرکسان هزار هزار گرد او جمع شده اند. یکی چنگال در جیفه برده و دگری منقار در این لاشه ی تار می برد. دنیایی پرنیانی که سرانجام بر این پرند جز مرداری نخواهد ماند.
ای پسر مشغول این دنیاست خلق
چون به مردارست مشغولی ی کلاب
گر نه گرگی از پی گرگان مرو
گوسپندت را مران سوی ذئاب
(ناصر خسرو ۱۳۶۵: ص ۴۱۰)
که با مضمون عبارات زیر مطابق است:
فانما اهلها کلاب عاویه و سباع ضاریه یهر بعضها بعضا (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ص ص ۹۱۸ و ۹۱۹):
دنیا خواهان سگ های فریاد کننده و درندگانی شکار جو هستند، بعضی از آنها را از بعضی دیگر بد آمده فریاد کند.
خاقانی و نکوهش دنیا
در شعر خاقانی نکوهش جهان ناپایدار و هستی بی قرار، چنان جدی و صمیمانه و پند آموز است که یاد آور فقرات نهج البلاغه در این زمینه است. ابیاتی از قصیده معروف خاقانی به مطلع:
طفلی هنوز بسته ی گهواره ی فنا
مرد آن زمان شوی که شوی از همه جدا
نمودگار جهان گذاشتنی و گذشتنی است که در اینجا یاد می کنیم:
جهدی بکن که زلزله ی صور در رسد
شاه دل تو کرده بود کاخ را رها
آن به که پیش هودج جانان کنی نثار
آن جان که وقت صدمه ی هجران شود فنا
جان از درون به فاقه و طبع از برون به برگ
دیو از خورش به هیضه و جمشید ناشتا...
از گشت روزگار سلامت مجوی از آنک
هرگز سراب پر نکند قربه ی سقا
در ابیات زیر خاقانی مزاج جهان را آلوده به ناگواری و ناخوشی می خواند، جهانی که نه جای عیش است بل غرقه گاهی است خطرناک، سیاه خانه یی کبود جامه و بی وفا:
دهر سیه کاسه یی است ما همه مهمان او
بی نمکی تعبیه است در نمک کان او
فرسوده دان مزاج جهان را به ناخوشی
آلوده دان دهان مشعبد به گندنا
اینجا مساز عیش که بس بینوا بود
در قحط سال کنعان دکان نانوا
زین غرقه گاه رو که نهنگ است برگذر
زین سبزه جای خیز که زهر است در گیا
گیتی سیاه خانه شد از ظلمت وجود
گردون کبود جامه شد از ماتم وفا
(خاقانی ۱۳۵۷: ص ص ۱۶ ۱۵)
اینک در بخش های زیر از نهج البلاغه ببینید که ناپایداری و ناچیزی دنیا به گونه یی تصویر می شود که به شتاب برزندگان پشت می کند و دل بستن بدان چگونه بی سرانجام است، ته مانده ی پیمانه یی است که کسی آن را وارونه گرفته و ریخته باشد، و در توصیفی دیگر دنیا به باقیمانده ی جرعه یی ماند در مشکی خرد و تنگ...
۱. الا وان الدنیا قد ولت حذاء فلم یبق منها الا صبابه کصبابه الاناء صابها (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ج ۱، ص ۱۱۹): هان که دنیا به شتاب از ما رویگردان است، از آن به جز ته مانده یی باقی نمانده است. مانند ته مانده ی ظرفی است که کسی آن را وارون گرفته و ریخته باشد.
۲. اما بعد فان الدنیا قد ادبرت و آذنت بوداع (همان ج ۱، ص ۸۹): به راستی که دنیا پشت کرده و به جدایی و فراق هشدار می دهد.
۳. او کجرعه المقله لو تمز رها الصدیان لم ینقع فاز معوا عباد الله الرحیل عن هذه الدار المقدور علی اهلها الزوال الا یغلبنکم فیها الامل (همان ج ۱، ص ۱۳۰):
پس از این دنیا باقی نمانده مگر ته مانده یی آب در مشک کوچکی، یا باقی نمانده از آن مگر جرعه یی (لحظه یی چند) مانند جرعه ی مقله (اندک آبی در میان سنگ ریزه).
همین معانی و مضامین غفلت زدا در بی وفایی دنیا در بسیاری از قصاید خاقانی هم به چشم می خورد، به ویژه در چامه ی بلند و معروف او که در وصف ایوان مداین سروده است و در ادب فارسی دل گدازترین چامه ی حماسی و ادبی و اخلاقی است. ابیاتی از آن را در این زمینه می آوریم:
هان ای دل عبرت بین از دیده عبر کن هان
ایوان مداین را آیینه ی عبرت دان
خود دجله چنان گرید صد دجله ی خون گویی
کز گرمی خونابش آتش چکد از مژگان
که گه به زبان اشک آواز ده ایوان را
تا بو که به گوش دل پاسخ شنوی ز ایوان
گوید که تو از خاکی ما خاک توایم اکنون
گامی دو سه برمانه و اشکی و سه هم بفشان
آری چه عجب داری کاندر چمن گیتی
جغد است پی بلیل نوحه است پی الحان
گویی که نگون کرده است ایوان فلک وش را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
بر دیده ی من خندی کاینجا ز چه می گرید
گریند بر آن دیده کاینجا نشود گریان...
پندار همان عهد است از دیده ی فکرت بین
در سلسله ی درگه در کوکبه ی میدان...
چندین تن جباران کاین خاک فرو خورده است
این گرسنه چشم آخر هم سیر نشد ز ایشان...[۱].
(خاقانی ۱۳۵۷: ص ص ۳۵۹ ۳۵۸)
شعر نظامی و نهج البلاغه
توصیف نظامی از دنیایی که ساعتی بیش نیست و بر هیچ کس پایندگی ندارد نیز بر گرفته از است. به ویژه که از این دنیای یک ساعته و ناپایدار هم باید به نفع بندگی سود برد و تابندگی اندوخت:
حاصل دنیا چو یکی ساعت است
طاعت کن کز همه به طاعت است
طاعت کن روی بتاب از گناه
تا نشوی چون خجلان عذر خواه (مخزن الاسرار)
نهج البلاغه: فاجعلوا طاعه الله شعارا دون دثارکم و دخیلا دون شعارکم و لطیفا بین اضلاعکم و امیرا فوق امورکم و منهلا لحسن ورودکم و شفیعا لدرک طلبتکم و جنه لیوم فزعکم: پس فرمانبرداری خدا را پوشش جان کنید نه رویه ی کار سازید که برای دیدن مردمان کنید و به درون فرمانبردار باشید نه در برون، چنان که فرمانبرداری میان پهلوها و پشت شما بود به سان پی و رگ و خون و بر سر همه کارهایتان امیرش نمایید و آبشخوری که بدان در می آیید. و میانجی برای حاجت روا گردانیدن و سپری برای روز ترسیدن (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۲۳۲).
نظامی گوید:
چشمه سرابی است فریبش مخور
قبله صلیب است نمازش مبر(مخزن الاسرار)
نهج البلاغه: الا ان الدنیا قد ولت خذاء و لم یبق الا صبابه کضبابه الاناء اصطبتها صابها (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: خطبه ی ۴۲، ص ۱۱۹): هان که دنیا به شتاب روی برتافته است، پس باقی نمانده از آن مگر ته مانده یی مانند ته کاسه یی که آن را کسی وارون گرفته باشد. نظامی در ابیات زیر جهان را قلمرو اضداد خوانده است. در پی هر شامی پگاهانی است و پایان هر برداشتی فرو گذاشتی، یکی کرم ابریشم گر است و آن دیگر کرم ابریشم خور است:
هر بد و نیکی که در این محضرند
رنگ پذیرنده ی یکدیگرند
از پی هر شامگهی چاشتی است
آخر برداشت فرو داشتی است
خانه ی داد و ستد است این جهان
کاین بدهد حالی و بستاند آن
گر چه یکی کرم بریشم گر است
باز یکی کرم بریشم خور است (مخزن الاسرار)
و در خطبه ی ۱۸۶ نهج البلاغه چنین آمده است: و بمقارنته بین الاشیاء عرف ان لا قری له. ضاد النور بالظلمه و الوضوح بالبهمه و الجمود بالبلل و الحرور بالصرد. مولف بین متعادیاتها، مقارن بین متبایناتها. مقرب بین متباعداتها مفرق بین متدانیاتها: و از اینکه برخی آفریده ها را ضد دیگری آفرید، نبودن ضدی برای او دانسته شد و با سازواری که میان چیزها پدید آورد دانسته شد که برای او قرینی تصور نتوان کرد. روشنی را ضد تاریکی قرار داد، و سپیدی را ضد سیاهی، و تری را مخالف خشکی، و گرمی را مخالف با سردی نهاد. ناسازواری های طبیعت را با یکدیگر سازواری دهنده و جداها را از هم فراهم آورنده کرد (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۲۰۰).
بهره گیری مولانا جلال الدین از نهج البلاغه
مولوی در دفتر اول مثنوی در برابر مشیت خدا خود را پر کاهی بیش نمی داند. پر کاهی چگونه در برابر تند باد یارای آرامش دارد. قلب و قالبش در دست قدرت او است. گاه تابنده همچو ماه و گاه تیر و سیاه است. چون او اراده کند همه جا سبز و خرم آماده کشت، و چون خواهد زرد و زشت می شود. همه پیش چوگان حکم کن فکان خداوندی در مکان و لا مکان به راه افتاده ایم:
رنگ زر قلب ده تو می شود
پیش آتش چون سیه رو می شود
نی که قلب و قالبم در حکم اوست
لحظه ی مرگم کند یک لحظه پوست
لحظه ی ما هم کند یک دم سیاه
خود چه باشد غیر از این کار اله
سبز گردم چون که گوید کشت باش
زرد گردم چون که گوید زشت باش
پیش چو گان های حکم کن فکان
می دویم اندر مکان و لا مکان...(مولوی ۱۳۷۱: د. اول، ص ۶۵)
این اندیشه ها در شعر مولانا پژواکی از تعالیم خطبه ۱۳۳ نهج البلاغه است: و انقادت له الدنیا و الاخره بازمتها و قذفت الیه السموات و الارضون مقالیدها و سجدت له بالغدو و الاصال الاشجار الناضره و قد حت له من قضبانها النیران المضیه و آتت اکلها بکلماته الثمار الیانعه: دنیا و آخرت او را فرمانبردار است و سر رشته ی آن دو به دست پروردگار است. آسمان ها و زمین ها کلیدهای خویش بدو سپردند و درختان شاداب سبز فام هر بام و شام به درگاه او نماز بردند. از شاخه های سبز خود آتش سرخ افروختند و به فرمانش میوه های رسیده، روزی و خوردنی اندوختند (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۱۳۱).
مولوی در اشعار زیر بر آن است که خداوند پدیده ی آرنده ی ضدها و آخشیج ها است و با تمثیل ها و تصویرهای ملموس این اصل را نشان می دهد: ستاینده یی که آدمی را خوش آید چون هجو آغازد زشت و تلخ می نماید. قفل دشواری ها ز لفطفش باز و نفس کافر ناگهان دل بسته خدای کار ساز می گردد. نا امیدی می رود و امید سر می زند. این رازها که از بازار نیستی سر می زند همه هشداری است که بدانی کیستی، تا در عدم خورشیدها ببینی. گهی آفتاب و آن گه سها ببینی تا بپرسی که این همه راز آفرین چون بود و چگونه ضد اندر ضد مکنون بود:
مادحت گر هجو گوید بر ملا
روزها سوزد دلت زان سوزها
آن اثر می ماندت در اندرون
در مدیح این حالتت هست آزمون
آن اثر هم روزها باقی بود
مایه ی کبر و خداع جان شود
نیک بنماید چو شیرین است مدح
بد نماید ز انکه تلخ افتاد قدح
همچو مطبوخ است و حب کان را خوری
تا به دیری شورش و رنج اندری
ور خوری حلوا بود ذوقش دمی
این اثر چون آن نمی پاید همی
چون نمی یابد همی ماند نهان
هر ضدی را تو به ضد آن بدان
چون شکر ماند نهان تاثیر او
بعد چندی دمل آرد نیش جو
نفس از بس مدح ها فرعون شد
کن ضعیف النفس هونا لا تشد
تا توانی بنده شو سلطان مباش
زخم کش چون گوی شو چوگان مباش
و رنه چون لطفت نماند و ان جمال
از تو آید آن حریفان را ملال (مولوی ۱۳۷۱: د. اول، ص ص ۵۰ ۳۴۹)
قفل مشکل ها ز لطفش حل شده
نفس کافر ناگهان بسمل شده
نا امیدی رفته امید آمده
گشت مسجد ناگهان این بتکده
سر برآوردند باز از نیستی
که ببین ما را گر اکمه نیستی
تا ببینی در عدم خورشیدها است
و آنچه اینجا آفتاب آنجا سها است
در عدم هست ای برادر چون بود
ضد اندر ضد چون مکنون بود
یخرج الحی من المیت بدان
که عدم آمد امید عابدان....(مولوی ۱۳۷۱: د. پنجم، ص ۴۴۷)
معانی فوق برگرفته از تصویر از تلاقی اضداد است که در خطبه ی ۱۸۶ آمده است: و بمضادته بین الاشیاء ان لا ضد له و بمقارنته بین الاشیاء عرف ان لا قرین له. ضاد النور بالظلمه، الوضوح بالبهمه و الجمود با لبلل و الحرور بالصرد. مولف بین متعادیاتها. مقارن بین متبایناتها. مقرب بین متباعداتها مفرق بین متدانیاتها: و از اینکه برخی آفریده ها را ضد دیگری آفرید نبودن ضدی بر او دانسته گردید، و با سازواری که میان چیزها پدید آورد دانسته شد که برای او قرینی نتوان یافت. روشنی را ضد تاریکی قرار داد، و سپیدی را ضد سیاهی، و تری را مخالف خشکی و گرمی را مخالف با سردی نهاد، ناسازواری های طبیعت را با یکدیگر دمساز کرد و جداها را از هم فراهم آورنده. یاد خدا در همه ی امور مایه ی نجات آدمی و فاصله گرفتن او از هواجس نفس و فریب های شیطان است. علی (ع) در خطبه ی ۱۸۳ آنجا که قرآن را باز دارنده ی خاموش و گوینده و حجت خدا بر آفریدگان می خواند، ذکر خدا را از لوازم ایمان و نشانه ی بندگان صالح می شمارد و در انجام موفق کارها، ترک استثنا و رها کردن (ان شاء الله) را سد رستگاری و قساوت را مرگ دلها می خواند. به این عبارات نهج البلاغه دقت کنیم:
و اعلموا انه لن یرضی عنکم بشیئی سخطه علی من کان قبلکم و لن یسخط علیکم بشیئی رضیه ممن کان قبلکم و انما تسیرون فی اثر بین و تتکلمون برجع قول قد قاله الرجال من قبلکم. قد کفاکم موونته دنیاکم و حثکم علی الشکر و افترض من السنتکم الذکر: و بدانید که خدا چیزی را از شما نمی پسندد که از پیشینیان شما ناپسند انگاشته و بر چیزی خشم نمی گیرد که از آنان خوش می داشته و همانا شما بر پی نشانه یی می روید که آشکار است و سخنی را می گویید که پیشینیان شما می گفتند و باز گردان همان گفتار است خدا هزینه ی دنیای شما را عهده دار گردیده و شما را به سپاس گفتن خود وادار فرموده و ذکر خود را بر زبان هاتان واجب داشته (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۱۹۴).
مولوی با بهره گیری از مضامین قرآن و نهج البلاغه در دفتر اول مثنوی، یاد خدا و التزام به مشیت او را در کارها بایسته می داند و غرور و ترک استثنا را قساوت و خذلان می شمارد:
هر یکی از ما مسیح عالمی است
هر الم را در کف ما مرهمی است
گر خدا خواهند نگفتند در بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
ترک استثنا مرادم قسوتی است
نی همین گفتن که عارض حالتی است
ای بسا ناورده استثنا به گفت
جان او با جان استثنا است جفت
هر چه کردند از علاج و از دوا
گشت رنج افزون و حاجت ناروا(مولوی ۱۳۷۱: د. اول، ص ۲)
مراد از استثنا، ان شاء الله گفتن است. مولوی در دفتر دوم مثنوی با استفاده از ثمرات ذکر و یاد خدا که آرام بخش جان و مایه ی امن و امان زندگان است همان مفهوم نهج البلاغه را به نوعی دیگر تقریر می کند. هیچ گوشه یی از جهان بی دد و دام و خالی از مخاطره ی مدام نیست. باید با یاد خدا آرام گرفت و در خلوتگاه حق پناه برد که مایه فربهی جان و رشد ایمان است. از اعتقادات خوش تلخ ها شیرین می شود و با صبر و ایمان و یاد خدا زندگی فر و آرامش می پذیرد:
هیج کنجی بی دد و بی دام نیست
جز به خلوتگاه حق آرام نیست
آدمی را فربهی هست از خیال
گر خیالاتش بود صاحب جمال
ور خیالاتش نماید ناخوشی
می گدازد همچو موم از آتشی
در میان مار و کژدم گر ترا
با خیالات خوشان دارد خدا
مار و کژدم مر ترا مونس شود
کان خیالت کیمیای مس بود
صبر از ایمان بیابد سر کله
حیث لاصبر فلا ایمان له (مثنوی ۱۳۷۱: د. دوم، ص ۱۲۰)
مولوی آنجا که اجابت دعا را تابع مصالح می داند و بسا دعا که هرگاه اجابت می شد به ضرر آدمی بود و مقتضی کرم خداوندی عدم اجابت است و بسا دعا که بلای دعا کننده است و خداوند آن را مستجاب نمی کند، حکایت کوتاهی نقل می کند که دزدی از مارگیرش مارش را دزید و این عمل را صلاح خویش می دانست «از ابلهی آن را غنیمت می شمرد» مار از ازار او سر برآورد و او را کشت. مارگیر که او را دید و شناخت، نمی دانست که سرانجام رهزنی را رهزنی برده باشد. چنین گوید:
گر برد مالت عدوی پرفنی
رهزنی را برده باشد رهزنی
دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت می شمرد
وارهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزد خود را از ازار
مارگیرش دید و پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختنش
در دعا می خواستی جانم از او
کش بیابم مار بستانم از او
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیان است و هلاک
و زکرم می نشنود یزدان پاک
مصلح است و صملحت را داند او
کان دعا را باز می گردان او
وان دعا گوینده شاکی می شود
می برد ظن بد و آن بد بود
می نداند او بلای خویش خواست
و ز کرم حق آن بدو ناورد باز
مولوی در طرح این معانی به نامه ی ۳۱ نهج البلاغه نظر داشته است که در آن شیوه ها و جوانب گوناگون دعا مورد توجه امام قرار می گیرد و فواید و آثار نیک آن شرح می شود. بخشی از این نامه را می آوریم: ثم جعل فی یدیک مفاتیح خزائنه بما اذن لک فیه من مسالته. فمتی شدت استفتحت بالدعاء ابواب نعمته و استمطرت شابیب رحمته. فلا یقنطنک ابطاء اجابته فان العطیه علی قدر النیه. و ربما اخرت عنک الاجابه لیکون ذلک اعظم لاجر السائل و اجزل لعطاء الامل. و ربما سالت الشیئی فلا توتاه و اوتیت خیرا منه: و خدا در دو دست تو کلید گنجینه های خو را نهاده به چیزی که ترا در آن از درخواست اجازه فرموده است. پس هر گاه بخواهی به سبب دعا درهای نعمتش را بگشایی و پی در پی رسیدن باران های رحمتش را درخواست نمایی، نباید دیری اجابت و پذیرفتن خدایت ترا نومید گرداند. زیرا بخشش به اندازه نیت و تصمیم است و بسا که اجابت تو به تاخیر افتد، تا پاداش برای درخواست کننه بزرگ تر و بخشش برای امیدوار بیش تر باشد.
پرتو فشانی نهج البلاغه در کلام سعدی
سعدی در بوستان خویش که چشمه ساران حکمت و دانش را بر دل انسان ها جاری ساخته از نهج البلاغه به فراوانی سود برده است. در داستان شبلی که انبان گندم به دوش می کشید در بوستان سعدی می خوانیم: شبلی مورچه یی مشاهده کرد که سرگشته هر گوشه یی می دوید. مروت ندید که مور ریش را از جای خویش پراکنده گرداند و از این داستان کوتاه نتیجه گرفت که نباید درون پراکندگان را آزرده یافت و آن گاه بیت: «میازار موری که دانه کش است/ که جان دارد و جان شیرین خوش است» را می آورد:
یکی سیرت نیک مردان شنو
اگر نیک بختی و مردانه رو
که شبیلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه یی می دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به ماوی خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مو ریش
پراکنده گردانم از جای خویش...
درون پراکندگان جمع دار
که جمعیت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاکزاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است (سعدی ۱۳۶۳: )
سعدی در این تصویر به بیان نهج البلاغه نظر داشته آنجا که علی (ع) فرمانروایی هفت اقلیم را که همراه با ستمی بسیار خرد، در حد گرفتن پوسته ی جویی از دهان مورچه یی باشد، بر نمی تابد و در نهج البلاغه فرموده است: و الله لو اعطیت الاقالیم السبعه بما تحت افلاکها علی عن اعصی الله فی نمله اسلبها جلب شعیره ما فعلته: سوگند به خدا اگر فرمانروایی هفت اقلیم آسمان ها و زمین و آنچه را در میان آنها است به من دهند که به گرفتن پوست جوی از دهان مورچه یی خدا را نافرمانی کنم، چنین فرمانروایی را نمی پذیرم (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۲۶۰).
و بیت:
درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
به این فقره از نهج البلاغه ناظر است که: فو الذی وسع سمعه الاصوات ما من احد اودع قلبا سرورا الا خلق الله له من ذالک السرور لطفا. آن خدای را سوگند که همه ی صداها را می نیوشد و درخواست ها را می پذیرد، هر که در دلی آرامش و شادی وارد کند، در برابر آن خدا او را از آن شادی نصیب کرامت می کند (محمد باقر مجلسی ۱۴۰۸ ق: ج ۳، ص ۴۱۸).
سعدی در بوستان تدبیر امور و زویای فرمانروایی را به دقت بررسی کرده و اصول و مقرراتی را مورد بحث قرا رداده که با گذشت زمان فرسوده و کهنه نمی گردد و در مقابله با دشمن و تشخیص مواضع صلح و جنگ توصیه می کند: هر گاه دشمن تقاضای صلح کند سرپیچی نکن چرا که در این صورت قدر تو هزار بار بالا می رود اما هر گاه در صدد ستیز و کینه جویی است در این صورت با کینه توز مهربانی خطا است:
همی تا برآید به تدبیر کار
مدارای دشمن به از کارزار
چو نتوان عدو را به قوت شکست
به نعمت بباید رد فتنه بست
گر اندیشه باشد ز خصمت گزند
به تعویذ احسان زبانش ببند
چو دست از همه حیلتی در گسست
حلال است بردن به شمشیر دست
اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ
و دگر جنگ جوید عنان بر مپیچ
که گر وی ببندد در کارزار
تو را قدر و هیبت شود یکهزار
تو هم جنگ را باش چون کینه خواست
که با کینه ور مهربانی خطا است
چو شاید گرفتن به نرمی دیار
به پیکار خون از مشامی میار
به مردی کهملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
چو بر دشمنی با شدت دسترس
مرنجانش کو را همین غصه بس (سعدی ۱۳۶۳: باب اول)
همین معانی به دقیق ترین صورتی در منشور امام علی (ع) به مالک اشتر نخعی مسطور است و این عهد نامه است که همه امور زمامداری را شکافته و بهین راه را در اداره ی ملک یافته است. سعدی در باب اول گلستان چنان که در همه ی باب های آن از نهج البلاغه بهره گرفته است و ابیات بالا ناظر است بر این عبارات: و لا تدفعن صلحا دعاک الیه عدوک لله فیه رضی. فان فی الصلح دعه لجنودک و راحه من همومک و امنا لبلادک و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه فان العدو ربما قا رب لیتغفل (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ص ۱۰۱۸): یعنی: از صلح و آشتی که رضای خدا در آن است و دشمنت ترا به آن بخواند سرپیچی مکن که در آن راحت سپاهیان و آسایش اندوهان و آسودگی برای شهرهایت است (چنان که خدا در سوره ی ۸ آیه ی ۶۱ فرموده «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها» (هر گاه به صلح تمایل نشان دادند تو نیز به صلح بگرای).
سعدی در ابیات زیر توصیه می کند هر واحدی را سرپرستی ویژه لازم است، و این مشروط بر این است که زمامداران بدانند که بی وجود رعیت سر بی اندام خواهد بود:
ضرورت است که آحاد را سری باشد
و گرنه ملک نگیرد به هیچ گونه نظام
به شرط آنکه بداند سر اکابر ملک
که بی وجود رعیت سری است بی اندام (گلستان سعدی)
این معنی در نهج البلاغه بدین عبارات بیان می شود: و اجعل لراس کل امر من امورک راسا منهم لا یقهره کبیرها و لا یتشتت علیه کثیرها (فیض الاسلام ۱۳۲۶ ش: ص ۱۰۰۷): برای هر کاری از کارهای خود سری و رئیسی بگزین که بزرگی امور و را مغلوب و ناتوان نکند و بسیاری آنها او را پریشان نسازد.
سعدی در ابیات زیر از بوستان بر آن است که سپردن کار به ناکار دیدگان و بی تجربگان خطا است چرا که وجود مملکت با نوخاستگان آراستگی نمی پذیرد:
نخواهی که ضایع شود روزگار
به ناکار دیده مفرهای کار
اگر ممکلت باید آراسته
مده کار معظم به نوخاسته
و این معانی از نهج البلاغه مستفاد می شود: ثم انظر من امور عمالک فاستعملهم اخیتارا و لا تولهم محاباه و اثره فانهم جما من نشعب الجور و الخیانه. و توخ منهم اهل التجربه و الحیاء و اهل البیوتات الصالحه و القدم فی الاسلام المتقدمه (ص ۱۰۰۲). در امور کارگزاران خود دقت کن و از پس تجربه و آزمایش آنها را برگزین. بماد که آنها را به میل خود و کمک به ایشان به کار واداری که این مجموعه یی از شاخه ستمکاری است. ایشان را از آزمایش شدگان و افراد با تجربه برگزین که از خاندان های نجیب و شایسته و پیش قدم در اسلام باشند.
زور گویی بر افتادگان آیین مروت نیست. این بدان ماند که مرغ دون دانه از پیش مور بردارد. فرمانروایی گیتی بدان نمی ارزد که قطره خونی بر زمین چکد.
مروت نباشد بر افتاده زور
برد مرغ دون دانه از پیش مور
به مردی که ملک سراسر زمین
نیرزد که خونی چکد بر زمین
که نالد که ظالم که در دور تست
که هر جور کو می کند جور تست (سعدی ۱۳۶۳: )
سعدی در ابیات فوق به این بخش از نهج البلاغه نظر دارد: ایاک و الدماء و سفکها بغیر حلها فانه لیس شیئی ادنی لنقمه و لا اعظم لتبعته و لا احری بزوال نعمته و انقطاع مده من سفک المدماء بغیر حقها. و الله سبحانه مبتدی با الحکم بین العباد فیما تسافکوا من الدماء یوم القیمه. و لا تقوین سلطانک بسفک دم حرام فان ذلک مما یضعفه و یوهنه (فیض الاسلام ۱۳۲۶: ص ص ۱۰۲۱ ۱۰۲۰): بترس از خونریزی ها و به ناحق ریختن خون ها که هیچ چیزی از ریختن خون به ناحق موجب عذاب بیش تر و کیفر بزرگ تر و سزاوارتر از برای از دست دادن نعمت و به سر رسیدن عمر نیست. و خدای سبحان در روز رستخیز نخستین حکمی را که میان بندگان می راند درباره خون های به ناحق ریخته است. پس نیروی فرمانروایی و حکومت را هرگز با ریختن خون حرام مپسند!
در ابیات زیر هم سعدی از نهج البلاغه بهره گرفته و شعر خود را به فروغ هدایتگر علی (ع) تابناکی بخشیده است:
خدا ترس را بر رعیت گمار
که معمار ملک است پرهیزگار
بد اندیش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق
ریاست به دست کسانی خطا است
که از دستتان دست ها بر خدا است
نکوکار پرورد نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی
مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهنی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید(سعدی ۱۳۶۳:)
و اینک نهج البلاغه: فول من جنودک انصحهم فی نفسک لله و لرسوله و لامامک و انقاهم جیبا و افضلهم حلما ممن یبطی عن الغضب و یستریح الی العذر و یراف بالضعفاء و ینبو علی الاقویاء و ممن لا یثیره العنف و لا یقعد به الضعف: پس از سپاهیان خود کسی را به فرمانروایی بگمار که خیر خواهی وی برای خدا و رسول او و امام تو بیش تر بود و دامن پاک تر و بردباری اش برتر باشد، که دیر به خشم آید و زود به پذیرفتن پوزش گراید. و بر ناتوان رحمت آرد و با قوی دستان برآید. و آن کس که درشتی، او را نیانگیزاند و ناتوانی وی را بر جای نشاند (جعفر شهیدی ۱۳۶۸: ص ۳۳۰)
|