آموزش حرف چ
داستان. چ.
يروزي. د. تنها داشت دوچرخه شو تعمير ميكرد و پيچ اونو سفت ميكرد. ديد يكي از ابزارهاش نيس ك پيچ رو سفت كنه. رفت مغازه ابزار فروشي و گفت. آقا من آدار ميخوام. آقاهه متوجه نشدوگف:تو داري چي ميگي؟
ت. و م. داشتن از اونجا رد ميشدن ك صداشون رو شنيدن. ت. گفت آقا اين آتار ميخواد. م. گفت نه آمار ميخواد.
آقاي ابزار فروش داشت گيج ميشد ك يدفه ي صدايي تو جدول حروف الفبا گفت :لطفا منو بياريد بيرون تا بهتون بگم اينا چي ميخوان.
م. رفتو اونو از جدول درآورد.
دوست تازه يكم خودشو تكوند و گفت:وقتي صداي من نباشه همينه. آقا اينا آچار ميخوان. و منم چ هستم. ميدونم ك يجاهايي ب صداهاي من نياز ميشه. الان ميرم پيش رئيس تا ب من اجازه بده بمونم
جمعه 3 اردیبهشت 1395 7:41 PM
تشکرات از این پست
zahra_53