آموزش حرف و قصه خ
يروز تو شهر الفبا ي گربه ي سياه اومده بود. هر كاري ميكردن نميتونستن اونو بترسونن. ب رفتو گفت:ب ب ب
اما گربه فقط نگاش ميكرد.
د رفتو باصداي بلند تر گفت:د د د
اما بازم گربه نترسيد.
س رفتو گفت:سسسسسسس
گربه خميازه اي كشيد و داشت خوابش ميبرد.
خلاصه همه يك تو شهر الفبا يبار رفتو صدا درآوردن. اما فايده اي نداشت.
يدفه تو جدول الفبا يكي داد زد منو بيارين بيرون. من ميتونم گربه رو بترسونم
آ اول رفتو جاي صدا رو پيدا كرد.
ديد يكي از نشانه ها مث خود گربه خودشو خم كرده و منتظره بياد بيرون. همين ك پنجره ي اون نشانه باز شد،سريع پريد جلو گربه و گف:خخخخخخخخخخ
گربه ازش حسابي ترسيد و پا ب فرار گزاشت. از اون روز ديگه خ كنار بقيه موند و مواظبشون بود كسي نياد تو شهر الفبا.
جمعه 3 اردیبهشت 1395 7:34 PM
تشکرات از این پست
zahra_53