آموزش حرف ق
داستان ق
يروز ف غير آخر داشت تو پارك بازي ميكرد. يهو خورد زمين و پاش پيچ خورد. دور و اطرافشو نگاه كرد و ديد اي داد بيداد نقطه شو از رو سرش افتاده. با اون پاش شروع كرد ب گشتن. ف آخر اومد و گفت:چرا اينجوري راه ميري.
گفت :آخه پام پيچ خورده و نقطمم رو هم گم كردم. ف آخر گفت بيا تو بغلم تا ببرمت پيش دكتر. ف. غير آخر گف پس نقطه م؟؟
همه ي حرفاي اينا رو قمري مهربون شنيد و گفت:شما استراحت كنيد من براتون پيدا ميكنم.
قمري ،گشت و گشت. لا ب لاي گل ها رو ديد. وااااااي اينجا چقد نقطه هست.
بعد با نوكش يك نقطه و با ي چنگال دستش يك نقطه و با اون يكي چنگالش يك نقطه ديگه برداشت.
رفت رو سر ف غير آخر دوتا نقطه گذاشت. خوب ك نگا كرد ديد با اون يكي فرق داره. اون نقطه ي ديگه رو هم گذاشت رو سر ف آخر.
ف آخر گفت حالا ف كوچولو بيا تو بغلم. اما ف ديگه با اون دوتا نقطه سنگين شده بود و ف آخر مجبور شده بود يكم خودشو خم كنه و راه افتاد.
به شهر الفبا ك رسيدن گ بهشون گفت :خوش آمديد ق ها
او دوتا ب هم نگاه كردن و تازه فهميده بودن ك ديگه شكل و صداشون با ف فرق داره.
ق غير آخر. ق آخر.
جمعه 3 اردیبهشت 1395 7:33 PM
تشکرات از این پست
zahra_53