0

اشعار دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

«برای مفقودشدگان جنگ تحمیلی»
در انتظار آمدنت 
جولانگاه جهان را
اسبانی بی سوار درگذرند
برمی خیزم
تا ترانه هایم را
با نامت عطرآگین کنم
شقایق خونینی
در دلم می دود
و گلویم را
گلگون می کند
خاطره ات
گلی است
که خرام به گام های خسته ی نسیم می بخشد! 
به جستجوی تو
گردباد گام هایم
قلمروی سنگ را
صیقل می دهد
مادر
قنداقه ی پوسیده ی کودکی ات را
می بوید
و لالای ضجه وارش
به زمزمه ی بیداری بدل می گردد
اکنون
گهواره ی خونین تو
بر دستان پرتلاطم دریاهای دوردست
تاب می خورد
خورشید
با واپسین پرسه های پسینگاهش
می رود
و در پشت کوه های بلند
پنهان می شود.
شب، رگان تو! 
در فورانی روشن گشوده می شوند
و غبار تیرگی ها را
از رخساره ی ماه می شویند
زلال آمدن را
ای رود پرخروش
بر لب بنشان! 
که راه! 
به تلاطم دریاهای دوردست برده ای
اینجا
در انتظار آمدنت
گلی است، 
که هر صبح می شکوفد
و هر غروب
پژمرده می شود
آفتاب
به شکار شبنم می آید
اما
تو نمی آیی! 
پرنده ای سپید بال می آید
با شقایق خونینی در منقار
و جهان
عطرآگین می شود

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

در حوضمان تا دیدمت بسیار خندیدم 
ماهی شدم، یا من تو را این گونه می دیدم ؟
عاشق شدن گاهی خلاف آبروداری است
این درس را هم مثل چشمت، دیر فهمیدم
گنجشک ها در گوش هم پچ پچ که می کردند
با یاد تو گندم میان کوچه پاشیدم
سردار آتش بود و من در آن به تنهایی
می سوختم، می ساختم، اما نباریدم
زیرا اصولاً اشک من مال تو بود و من
آهسته وقت رفتن از چشم تو دزدیدم
دیروز ناگاه از دلم پرسیده ام آیا
از تو خبر دارد ؟ و تا خندید، ترسید
گفتم که نه حتماً دوباره خواب می بینم
با پشت دستم چشم هایم را که مالیدم
دیدم که نه برگشتی و من هم به آرامی
تا صبح روی چوب تابوت تو خوابیدم

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:34 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بی قراری

بی قراری
نام شاعر: یوسف شیردژم       

اي بهاري‌ترين واژه‌هايم، زرد شد شعرم از بي‌بهاري
شعر من تشنه‌ي توست آري، کاش مي‌شد به شعرم بباري
کفش‌هاي پر از تاول من، قدرت راه رفتن ندارند
پاي من در حصار است اي دوست، از تو دارد تمناي ياري
اي کبوتر! در آن شب که رفتي، با همان بال‌هاي سپيدت
چشم‌هاي پر از پرسش من، آشنا شد به چشم انتظاري
جست و جو مي‌کنم آسمان را، تا بيابم تو را آه! اما
از تو، از بال‌هاي تو تنها، مانده يک ردپا يادگاري
بي‌نگاهت «افق» غرق درد است، مثل باراني از اشک سرد است
چشم‌هايش پر از سوگواري، لحظه‌هايش پر از بي‌قراري
 

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:35 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

بی بال پریدن...

بی بال پریدن...
نام شاعر: قیصر امین پور       

اسطوره ی بی بال پریدن ماییم
پروانه ی پریم و بی پرواییم
«لا» گوی خدایان و «بلی» گوی خدا
ماییم که در حجم زمان تنهاییم
 

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

به یاد مردهای آسمانی

به یاد مردهای آسمانی
نام شاعر: مهری حسینی       

سراپا وسعت دریا گرفتند 
همان مردان که در دل جا گرفتند 
تمام خاطرات سبزشان ماند 
به بام آسمان مأوا گرفتند 
به دوش ما چه ماند ای دل، که وقتی 
خدا را شاهدی تنها گرفتند 
چه شد ای دل، که در این راه رفته 
جواز وصل را بی ما گرفتند 
مگر مردان غریبی می پسندند 
غریبانه ره دریا گرفتند؟
 

تدوین و تنظیم توسط گروه فرهنگی هاتف (سایت صبح)
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:36 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

در زدی پدر ولی، پشت در کسی نبود 
کاش دست نرم باد در به رویت می گشود
کاش روزهای تو شاد می شد و سپید
کاش چشم های من کور می شد و کبود
نامه های آخرت چون کبوتری سپید
روی آسمان شهر بال زد، ولی چه سود
هیچکس نشان نداشت از دل شکسته ات
گرچه بندبندشان، تار و پودی از تو بود
تو درست مثل ما، ما درست مثل تو
سوختیم و ساختیم، چاره غیر از این نبود
راستی پدر بگو: لحظه های آخرین
شانه های خسته ات روی دامن که بود؟
چشم کی برای تو، قطره قطره می گریست
دست کی غبار درد از تن تو می زدود؟

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

برای طلبه شهید سیدمهدی مُهری
چه شوري به همراهي پيکرت بود
پر از خون دل، يار همسنگرت بود
تو را مي‌شناسم از آن يک نشاني
که بر جسم چون پاک چوگل پرپرت بود
نسيم ارمغاني ز پيراهنت داشت
که همراه با جسم جان پرورت بود
پرستوي عاشق، کجا پرکشيدي
هواي کدامين هوا در سرت بود؟
تو معراج خون را چه ديدي برادر
چه شوري به اسراي بال و پرت بود
دلم شد به همراه تابوت سرخت
که بر دوش ياران نام آورت بود
به قرآن تو يادگاري نوشتيم
که با مهر و تسبيح و انگشترت بود
ز پيراهنت،‌عطر قرآن بلند است
که هنگام احرام خون در برت بود
در آن قاب عکست که داري تبسم
نشاني ز گلخنده باورت بود
تو درياي شعر و شعوري و غروري
شهادت ولي شعر زيباترت بود
به محشر مبادا که گويي به «منصور»
براي شهيدان چه در دفترت بود

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

سحر نگاه خودت را به آسمان دادی
غروب همنفس آفتاب جان دادی
سیاه بختی شب آنچنان تو را آزرد
که اشکهای خودت را به کهکشان دادی
پرنده باید باشی و گرنه می مانی
و بعد از این سخنت سنگ را نشان دادی
تمام قصه همین است: آمدن، رفتن
چه اشکهای قشنگی به داستان دادی

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:42 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

گفتي بيا که سينه به مردي سپر کنيم
با نام دوست، از دل توفان گذر کنيم
در جبهه‌اي به وسعت هفت آسمان عشق
تفسير ديگري به زبان خطر کنيم
با انتخاب سرخ در اين راه عاشقي
مردان آسمان وفا را خبر کنيم
دستي ز آستين شجاعت برآوريم
با چشم معرفت به شهيدان نظر کنيم
همراه با پرنده‌ترين سينه‌سرخ‌ها
تا کوي وصل تکيه بر بال هنر کنيم
از دوردست حادثه تا آسمان عشق
پروازي از مدار زمين بيشتر کنيم
رفتي تو و توان پريدن مرا نبود
بايد در اين مسابقه فکري دگر کنيم
وقت عروج بال اميدم شکسته شد
مانديم تا رعايت اين بال و پر کنيم
شرمنده‌ام که از تو جدا، زنده‌ام هنوز
تقدير ما نبود که با هم سفر کنيم
 
 
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

آورده غربت پیش چشمانم سرت را
پنهان مکن از آتشم خاکسترت را
پنهان مکن زخمی که روی سینه داری
پنهان مکن ته مانده های پیکرت را
درد من از بی همزبانی نیست کاکا
باور نخواهد کرد دنیا باورت را
ای آنکه دل از حسرت دنیا بریدی
با استخوان چیدی ستون کشورت را
دستان تو پیمانه امّن یجیب اند
یعنی خدا پر کرده جان ساغرت را
ای شانه هایت تکیه گاه خون و باروت
ترکش ادا می کرد دین سنگرت را
وقتی که دستت را به دریا می سپردی
مجنون مداوا کرد چشمان ترت را
پرواز بر بال ملائک بود سهمت
آری به حق دادی وجود پرپرت را
 
 
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

دلم را ساز کردم با کبوتر
سفر آغاز کردم با کبوتر
«سبک‌خيز و سبک‌بال و سبکبار» 
سحر پرواز کردم با کبوتر
 
 
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

برای دانش آموزان شهید «احمد بیدگلی»
که چون پرنده از میان خانه پرگشود و رفت
آخرین ترانه را در آسمان سرود و رفت
مثل این که بین ما غریبه بود و ناگهان! 
نغمه ای ز آسمان به گوش جان شنید و رفت
بی قرار عشق بود و عاشقی مرام او
چون شهاب سر بر آسمان عشق سود و رفت
درد و داغ و شور و عشق و معرفت به سینه داشت
صبر و همت بلند خود بر آن فزود و رفت
محرمی برای رازهای خود نمی شناخت
مدتی میان آشیان غم غنود و رفت
تا شبی به خواب دیدمش کنار من نشست
باز خواب غفلت از دو چشم من ربود و رفت

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

صبا ز بوی تو از خیز و تاب می‌افتد
گل، از حریر رخت، غرق آب می‌افتد
طراوتی است ترا در نفس، که روح سکون
نفس گرفته و در التهاب می‌افتد
سمند عشق چنان عاشقانه می‌رانی
که در غبار رهت، آفتاب مي‌افتد
به بال معجزه، تا دشت نور می‌پویی
که از شتاب تو، شاهین زتاب می‌افتد
نوید وصل، که ات داده‌ای پرنده‌ی شوق؟
که از عروج تو، پر از عقاب می‌افتد
حدیث شوق تو با هر کسی نشاید گفت
که رمز عشق برون از حجاب مي‌افتد
به سوگ سرخ تو ای پاره تن، زلال سرشک
ز چشم باور من بی‌حساب می‌افتد
لبم به عشق تو، از شوق و شور می‌گوید:
دلم به یاد تو در اضطراب می‌افتد
چنان که یاد تو هر لحظه در سرم گذرد
به خاطرم همه شب، شعر ناب می‌افتد

یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:43 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پیشواز

پیشواز
نام شاعر: طاهره صفارزاده       

در سرزمین آسمانی جبهه
کسی به خویش نمی اندیشد
کسی به مرگ و مال نمی اندیشد و ارتفاع صخره و کوه
به زیر پای دلیرانی است
کز ارتفاع عقیده
از ارتفاع ایمان می جنگند
از مرز جان چو می گذرند
پروازشان از خاک
سوی نور
از بطن آبی رگ ها
به سوی آبی بالاست
و حنجره های زخمی
زیر فشار ظلم ابر باطل ها
مدام می خوانند
« ما در محاربه هستیم
با هر که با حسین (ع) به جنگ است
و در صلحیم
با هر که با حسین (ع) صلح است»
حسین (ع) نام دیگر حق است
حق 
آینه است
که چون شکسته شود، 
هر ذرّه اش،
دوباره آینه ای خواهد شد
سپید و روشن و کامل
هر ذرّه اش بطالت ناحق را
افشاگرانه
ابراز می کند
دشمن سلاح دارد
دست و دهان و هیکل و زیور دارد
اما
یقین و عشق ندارد
هم چون اسیریان رفاه
هم زندگانی و هم مرگش
بیهوده است
رزم آوران حق
جهتی دیرین دارند
با هر گلوله
پیوند می خورند
با اهل بدر
آن پرچم رهایی
از بدر تا احد
تا جبهه های غرب و جنوب
دست به دست دلیران می گردد
پرچم به دست
غرقه به خون می افتد
اما پرچم
به روی زمین نمی افتد
در جبهه دست غیبی امداد
ابر سیاه را
از مسیر هواپیما برمی دارد
باران به تشنگی تاول ها می باراند
و او کز نسل غنچگان
این همه یل و رستم
رویانده
خود می برد
می آورد
و نگه می دارد
توفان و باد و باران 
همه مسخّر اوست
هواشناس
لحظه ی باریدن را می داند
اما طبیعت باران را
همیشه نمی داند
و گاه
باران
باران سنگ است
پیش از دمیدن موعود
باران تیزپری خواهد آمد
که میوه ها همه را خواهد پوساند
خروج سفیانی
باران خشم
سر زدن خورشید از مغرب
ظهور ذوالفقار ولایت
فرو تپیدن بغداد
طلوع هرج و مرج جهان
همه 
همه
همراهند
همه 
همه 
همرازند
و جنگ جاودانه ی حق 
به پیشواز محو ستم ها
به پیشواز آمدن عدل
به پیشواز آمدن اوست
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:45 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پيراهن شکوفه

پيراهن شکوفه
نام شاعر: رحمت حقی پور       

براي بسيجي عاشق شهيد مرتضي آويني
پيراهن از شکوفه که پوشيدي
باد عاشقت مي‌شود
در خانه
در خيابان
در اتومبيل
از پنجره‌ها
روزنه‌ها
درزها
راهي
به سوي تو
مي‌جويد
مي‌خواند و آوازش را
جز تو کسي نمي‌شنود
کسي نمي‌بيند جز تو
پَري زاده‌اي را
با گيسوانِ پريشان
که پيشاني بر کفش‌هايت مي‌مالد:
«_محبوب من!
گلبرگ‌هاي سرخِ عالم
از آنِ تو
بيا برويم!»
سِحْرِصداي او
پُلي از رنگين‌کمان است
اسبي سپيد با يال‌هاي شيريِ مواج: 
«_زيباي من!
زيباترين رنگ‌هاي آسمان
از آنِ چشمانت
بيا برويم...»
پيراهن از شکوفه که پوشيدي
باد، دست در حلقه‌ي بازوي تو مي‌کند
و ماه
به احترامت
از صندلي بلند مي‌شود
 
 
یک شنبه 5 اردیبهشت 1395  12:46 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها