سری که هیچ سرآمدن نداشت، آمد
بلند بود ولیکن بدن نداشت آمد
بلند شد سر خود را به آسمان بخشید
سری که بر تن خود، خویشتن نداشت آمد
در آسمان خدا استحاله شد برگشت
ستاره قصد ستاره شدن نداشت آمد
و از خدای خودش گفت: بعد این همه حرف
ادامه داد خودش را سخن نداشت آمد
دل تراشه ی خون برق زد و چشمانش
سرد و تا مژه برهم زدن نداشت آمد
نشد که از من زخمی درآورد تیری
جنازه اش کف صحرا کفن نداشت آمد
نخواست روی زمین مرگ را ببیند، دید
که آفتاب دل شب وطن نداشت، آمد
پرنده شد به هوا رفت تا همین دیروز
سرو پلاک شهیدی که تن نداشت آمد