0

اشعار دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

به نام خداوند مردان جنگ 
که کردند بر دشمنان عرصه تنگ
به نام خداوند یاران دین
زشک رسته مردان اهل یقین
به نام یلان محمد (ص) نژاد
که شد شورشان غبطه ی گردباد
علی صولتانی که در خون شدند
به یک نعره از خویش بیرون شدند
به نام غیوران زهرا (س) نسب
زخود رستگان به حق منتسب
حسن (ع) مذهبان صبور آمده
می زهر نوشان آن میکده
خراباتیان حسین (ع) آشنا
گرفته به کف رایت کربلا
اگر دم فرو بندم از ذکرشان
رها نیستم یکدم از فکرشان
من و یاد یاران که سر باختند
ولی بر ستم گردن افراختند
سحرگاه اعزام یادش بخیر
و «گردان» گمنام یادش بخیر
لباسی که خاکی تر از خاک بود
ولی چون دل عاشقان پاک بود
الهی به مستان بربط شکن
به مردان طوفانی خط شکن
الهی به «گردان زید و کمیل»
دلیران چون رعد و طوفان و سیل
به آنان که بی پا و سر آمدند
شهید از دیار خطر آمدند
به مفقود و جانباز و ایثارگر
که شد تیغشان بر عدو کارگر
به مردان در کنج محبس قسم
به «والفجر و بیت المقدس» قسم
به دلتنگی «کربلای چهار» 
به یاران گمگشته و بی مزار
به «فتح المبین» و به «فتح الفتوح»
به طوفان، به کشتی، به دریا، به نوح
به «مرصاد» و مردان مرگ آفرین
منافق ستیزان تیغ آتشین
به آنان که پروازشان تا خداست
مرا بر خدا و ولی التجاست
هلا تا نپرسی ز سربازی ام
که من کشته ی عشق «خرازی»ام
خوشا «باکری» با دل عاشقش
که رگبار بستند بر قایقش
خوشا همت «حاج همت» خوشا
خوشا شور و شوق شهادت، خوشا
خوشا فهم «فهمیده ی» نوجوان
که بی قدر بودش تمام جهان
خوشا شور «قربانعلی عرب»
گه رقص مرگ و جنون و طرب
که «فهمیده» را دید در قتلگاه
زنارنجک آن دم که ضامن کشید
به زیر زره پوش خود را فکند
گوارایی شهد خون را چشید
و «خرازی» انگار عباس بود
که شد قطع دستش به میدان رزم
شبی نیز سوی خدا پر کشید
شد اینگونه جاوید آن کوه عزم
به کارون و اروند تا پل زدیم
گذشتیم از خویش تا رزمگاه
در آن سوی، دشمن کمین کرده بود
پراکنده چون ابرهای سیاه
چو طوفان وزیدیم و بر هم زدیم
ز خار و خسان خواب و آرام را
خلیج از تب و تاب ما موج زد
نوشتیم با خون سرانجام را
خطر بود و شط بود و غواص ها
سلاحی به جز عشق و ایمان نبود
ز نیزارها بی صدا رد شدیم
صدایی به جز صوت قرآن نبود
خدا یار مردان دردآشناست
که جان هایشان با نبرد آشناست
گذشتند از هشت خان بلا
شد از خونشان دشت ها کربلا
پس از جنگ ما باز ایستاده ایم
که کوهیم و آتشفشان زاده ایم
اگر پا و اگر سر ز کف داده ایم
چو لب وا کند حیدر، آماده ایم
که گیریم جان بداندیش را
بسوزیم ملک ستم کیش را
بخوان تیغ عریان هماورد را
که گردن زنم خیل بی درد را
برافشانی از خویش اگر گرد را
به دوزخ فرستیم نامرد را
که رسم جوانمردی احیا شود
قلندر و شی پیشه ی ما شود
غریبانه مردم تفنگم کجاست؟
خشابم، قطار فشنگم کجاست؟
دلم، سنگرم، خاکریزم چه شد؟
بگویید نعش عزیزم چه شد؟
به هر ناکجا چون تجسس کنم؟
چقدر این زمین را تفحص کنم؟
برادر بگو لشگر «نصر» کو؟
شهیدان تیپ «ولیعصر» کو؟
که افکند در کار مردن گره؟
که گم گشت «گردان ضد زره؟»
پس از جنگ صبر از خدا خواستم
زمین خوردم اما به پا خواستم
بیا یک تپش غوطه در خون بزن
قدم بر سر هفت گردون بزن
جنون کن که از این همه احتیاط
بلرزد قدم هایمان در صراط
و ایمان بیاور به خون و جنون
که این است «قد افلح المؤمنون»
برادر بمان در پناه خدا
که من می روم التماس دعا....

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
بر جاده می دوید، صد کاروان غبار
در پیش پای او، یک مرد، یک سوار
شور قبیله را، طی کرد و رفت و رفت
تا آسمان پرید، آن آسمان تبار
مردی ز جنس نور، مردی به رنگ عشق
مردی شبیه باد، از خویش در گذار
یک راز سر به مهر، چون غنچه بر لبش
گل گل شکفته بود، پنهان و آشکار
بر چشم جاده ماند، گرد و غبار راه
بر شانه های ما، سنگینی قرار
آن مردِ مردِ مرد در خاطرات ماست
اسطوره بود و هست در یاد روزگار
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
در فکر آب و نان، دارا نمی شویم
بر ساحل خیال دریا نمی شویم
تا در جنون عشق مجنون نیستیم
در شعرهای مان لیلا نمی شویم
آه ای دریچه ها، راهی نمی دهید؟
در بدر نیم رخ اجرا نمی شویم
ای تیغ واژه ها! شاعر برش زن
در برزخی غلیظ پیدا نمی شویم
فصل ظهور درد، پنهان نمی شویم
ما سرخوشان درد لالا نمی شویم
ما نسل روشنی، در چشمه دیده ایم 
سنگ صبور درد حاشا نمی شویم
ای بادهای سرخ، هوهو چه می کنید؟
ما نسل آهنیم، منها نمی شویم
راهی که می رویم راه ولایت است
تسلیم خواهش، دنیا نمی شویم
در خلوت غزل، با خود نشسته ام
من کشف کرده ام منها نمی شویم
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

و آتش چنان سوخت بال و پرت را
كه حتي نديديم خاكسترت را
به دنبال دفترچه‌ي خاطراتت
دلم گشت هر گوشه سنگرت را
و پيدا نكردم در آن كنج غربت
به جز آخرين صفحه‌ي دفترت را:
همان دستمالي كه پيچيده بودي
در آن مُهر و تسبيح و انگشترت را
همان دستمالي كه يك روز بستي
به آن زخم بازوي همسنگرت را
همان دستمالي كه پولك نشان شد
و پوشيد اسرار چشم ترت را
سحرگاه رفتن زدي با لطافت
به پيشاني‌ام بوسه‌ي آخرت را
و با غربتي كهنه تنها نهادي
مرا، آخرين پاره پيكرت را
و تا حال مي‌سوزم از ياد روزي
كه تشييع كردم تن بي‌سرت را
كجا مي‌روي؟ اي مسافر! درنگي
ببر با خودت پاره‌ي ديگرت را
 

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:03 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
گویی شفق به سوگ عزیزان نشسته است 
سیلاب اشک راه به هر خنده بسته است
با برگ برگ لاله زمین فرش می شود
فریادهای فاجعه تا عرش می شود
این سینه ها که خانه ی دل های پاره است
این سینه ها کجاوه ی صدها ستاره است
با من بخوان حدیث هزاران سوار خون
با من بخوان کتیبه ی پرافتخار خون
تن پوش این زمانه پرند شقایق است
وای از هزار تیر که بر زخم ها نشست
آن کاروان دیده کنون اشک می برد
بر خاک می خروشید و زان لاه می خرد
خون غریب و رنگ غریبانه غروب
گوی نشسته است به پیشانی جنوب
این راه شهر نیست، عبوری از کربلاست
آن جا جنوب نیست حضوری زکربلاست
هر سوی خاک زخمه آتش سرود دود
رزم آوران به رزم غریبانتان درود
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:04 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
یاد آن روزهای جنگ و نبرد
روزهای حماسه و تکبیر
دست در دست عشق می رفتید
پابه پای حماسه و تکبیر
آه، شب های جمعه یادت هست؟
چشم در راه صبح می ماندید
دست ها سوی آسمان خدا
و دعای کمیل می خواندید
صحبت از عشق بود و نور و امید
قصه ی وصل، با روایت خون
پی لیلای خویش می گشتید
در میان جزیره ی مجنون
یاد وقتی که قصه های شبنم
قصه های نبرد بود و تفنگ
شعر اندوه و استقامت بود
شعر شیرین مرد بود و تفنگ
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
باز به سمت دل ما آمدی 
موجی و از بحر بلا آمدی 
سوی نفس های دل تشنه ام 
با عطش کرب و بلا آمدی
دست زجان شستی و سر داده ای
هیچ نبودت که بپا آمدی 
بال و پرت سوخت کجا بوده ای
آتش خاموش کجا آمدی
آمدی و سوخته تر شد دلم 
شعله ی خورشید چرا آمدی
بغض خزان دیده بریز از گلو 
حال که در شور و نوا آمدی
مثل تو ای مرغ سبکبال عشق
زد پر و بال آینه تا آمدی 
هر ورق برگ گلت یک طرف
از چه چنین جدا جدا آمدی 
گام نهادی به حریم « خلیل »
یا زگذرگاه « منا » آمدی
عطر خدا داشت پلاکت هنوز
یاسی و از عرش خدا آمدی
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
هم دوش با شعله های پنهان و پیدای آتش
می رقصد آرام، آرام شط بر بلندای آتش
این مادیان سپیده ماه است، این گونه مبهوت
در چشم شط استاده، غرق تماشای آتش
(مسجد) بزرگ استاده، سرسبز و خاموش، هر چند
ورد زبان درخت است بیت الغزل های آتش
از بس که این کولی باد، با دختر شعله رقصید
از شهر بر جای مانده است، تنها رد پای آتش
شط و شب و شعله در پیش، من می روم موج باشم
موجی عمود ایستاده، بر سطح دریای آتش
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
به يکباره رفتند مردان آتش
نفس بر گرفتند از جان آتش
و چشمان خورشيد نيلوفري سوخت
در انبوه جانسوز ميدان آتش
و اجساد مردان آبي کفن شد
سپيدار روييد در جان آتش
و دريا به رنگ صداقت درآمد
در امواج پيوسته توفان آتش
گلوگاه آيينه شد از شهادت
در اين دشت، تنها غزلخوان آتش
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
تا مکتب شهادت من اختیار کردم
دل از همه بریدم ترک دیار کردم
درجبهه های میمک در رزم نابکاران
جانم فدای اسلام با افتخارکردم
سررا به کف نهادم در رهگذار رهبر
از بهر حفظ قرآن جان را نثار کردم
چشم انتظارمنشین مادر که بازگردم
در حجله ای پر از خون دیدار یار کردم
درجبهه های میمک دشمن به خون کشیدم
چون از برای دینـــم من کارزار کـردم
هرگز نمرده ام من ای مادر عزیزم
من در جهان دیگر جان اختیار کردم
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:05 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
تقدیم به رزمنده مفقودالاثر محمدرضا زارع
آخرین شعر شبم، هر چند، این چنین هرگز مپندارم
تا بیایی چشم هایت را، واپسین آغوش بیدارم
شعله شعله در منم امشب، پاره های یاد تو جاری است
با غزل گویا هماغوشم، از خدا انگار سرشارم
این منم من، زاده ی خورشید، زاده ی اشراق چشمانت
سرخ تر از لحن یک لبخند، سبزتر از دوستت دارم
حیف حیف آن شورها افسرد، غنچه غنچه بوسه ها پژمرد
با تمام زخم هام اینک، زخم چشمی را پرستارم
آب، قرآن، آینه، لبخند، قطره اشکی و... خداحافظ
تا فرانسوی «کجا» رفتی، من همین جا پشت دیوارم
اینک این من خسته ی خسته، اینک این تو، دور دور دور
ها، کدامین چلّه یلدا، رخنه افکنده است در کارم
این منم من زاده ی خورشید، این من اما... هیچ، دیگر هیچ
سردتر از لحن خاکستر، شعله ی شب های تکرارم
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
آوازشان آواز بود آنان که رفتند
پروازشان، پرواز بود آنان که رفتند
چشمانشان مثل شقايق، مثل خورشيد
در محضر گل، باز بود آنان که رفتند
«نيريز»شان در کوچه باغ آبي عشق
سبز و طنين انداز بود آنان که رفتند
پژواکي از «ماهور»شان در بيکران ريخت
«تحرير» شان همساز بود آنان که رفتند
موج نگاه آسمان افروزشان نيز 
روشن‌ترين اعجاز بود آنان که رفتند
ديگر نيازشان به دنيادوستان نيست
دنيايشان يک راز بود آنان که رفتند
معراجيان را مرگ، يعني جشن ميلاد
پايانشان آغاز بود آنان که رفتند
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

براي سردار شهيد آقامهدي زين‌الــــــــــــــدين
اين اشک‌ها ترنم يک زخــــــــــــــم کاري است
اين بيت‌ها به نـــــــــــــام شهيدي بهاري است
پژواک ياد سرخ و جنون خيز خيبــــــــــــر است
«زين‌الدين» همــــــــــو که شهيدي دلاور است
نامش خروش سنگر و سجاده و سبــــــــوست
يادش بهار خاطره‌انگيز آرزوســـــــــــــــــــــــــت
ديشب به نام نامي «مهدي» قـــــــــــــــلم زدم
در خاطرات سرخ شقايق قــــــــــــــــــــــدم زدم
«مهدي» نسيم خون و عطش، عشق و التهاب
«مهدي» دلاوري است ز گردان آفــــــــــــــــتاب
فرمانده‌ي سپاه علي عشـــــــــــــق باور است
خون عقيق اوست که جاري به خيبـــــــر است
جوش و خروش شط همه از چشم‌هاي اوست
خون غروب، ناله‌ي شب، هـــــاي‌هاي اوســـت
«مهدي» ترنم سحري اشک خــــــيــــــــــــز بود
فرزند گريه‌هاي شـــــــــــــــــــــب خـــــاکريز بود
«مهدي» مـــــــــــــــا يکي غزل عاشقانــــــه بود
يک مثنــــوي و يک رجز عـــــــــــــــــارفانه بـــــود
او رفت با قبيــــله خورشيــــديان شــــــــــــــــط
با بچه‌هاي خالص و بــــي ادعـــــــــــــــــاي خط
او با توسل از دل شــــب اوج مي‌گرفــــــــــــــت
درياي چشم‌هاي ترش مــــــــــــوج مي‌گرفـــــت
فريادهاي حيدري‌اش بـــــــــــــوي چاه داشــــت
با يک کميل نيـــــــــــم نگاهي به ماه داشـــــت 
در ندبه‌اش زلال حضــــور نگاه بـــــــــــــــــــــــــود
گلواژه‌هاي ســــــــــــــــــــــرخ شب انتظار بــــود
وقتي نماز_حرف دلش_بال و پر گـــرفـــــــــــــت
سجاده‌اش شميم دعاي سحـــر گرفــــــــــــــت
او رفت، کوله‌بار خطــر روي دوش مــــــــــــاست
پژواک جاودانه‌ي حـــــــــــــق در خروش ماســت
ديروزهاي سرخ، جنــون بود و درد بــــــــــــــــــود
در پهن‌دشت حادثه‌هـــا هرچـــــــــــــــــه مرد بود
خون چلچراغ سنگر ســـجـــــــــــــــــاده خيز بود
شرجي‌ترين قنــــــــوت دل خــاکريز بــــــــــــــــود
ديروز عشق بود و صفا بود و جنــگ بـــــــــــــــــود
ديروز عافيت طلبي عيـــــــــــن ننـــگ بــــــــــــود
ديروز بود و خون و خطر، «نخــــــــل»‌و «مــاه» بود
ديروز بود و حمــــــــــــــــــــــله و گردان و راه بــود
امروز حرف‌ها همه دنيــايي است حيـــــــــــــــف!
شمشير و عشق، شاهــد هر جايي است حيف!
ديگر کسي چو ياد «شلمــچه» غريب نيـــــــست!
چون حرف‌هاي روشن جبهــه عجيب نيـــــــــست
ديگر دلي براي شقايق نمـــــــانده اســـــــــــت...
مفهوم ناب شاهد عاشق نمــــــــــــــــــانده است
غربت، غبار قبر شهيــــــــــدانمــان مبـــــــــــــــاد!
جز حرف عشق مذهب و ايمانمــان مبـــــــــــــــاد
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

1
نمایی از دوزخ
و شعله هایی که اقیانوسها را بخار می کند
خاک را خاکستر.
در این همهمه تنها باید جاری بود
تا به عافیت گذشت.

2
امروز چهارم خرداد است !
تگرگ آتش دشمن
در دشت زخم خورده و تشنه
بیداد می کند، 
زخمها همیشه عطش دارند
خون و آب را پیوندی ناگسستنی است.

3
پاها را چون ریشه ی تانکها
بر دیواره ی خاکریزهای خشک دشت
کاشته ایم
و گاه حریفی آشنا
دلخوش
جویی روان از قلب پاره پاره های خویش
در پای آن جاری می کند.

4 صبوری را در دوزخ تعبیری نیست
اگر از این دیار
زنده
با پای خویشتن به کاشانه بازگشتم
آن قناری تنها را 
از قفس آویخته در مهتابی رها خواهم کرد.

5
قراولان شب
با قناسه ها
نم نم از راه می رسند
باید شیواترین مصرع رباعی را سرود
باید با این دستهای نحیف
زلزله را به افقهای دشت هدیه کرد

6
آمدند !
امروز چهارم خرداد است
تگرگ آتش دشمن
در دشت زخم خورده و تشنه
بیداد می کند
سینه سرخها تشنه اند
می دانم تا « علقمه » راهی نیست
امام سکوت می کنم
در این ولایت مرطوب
سکوت پرسش آب
خود اشارتی است
آمدند اما شکر، نیزه ها زیبا به مقصد می رسند
اما شکر، دیگر
سهرابی
بر دستان نادم پدری
رؤیای نوشدارویی به گور نخواهد برد.

7
ما را از این بلای میمون

به سفینه ی آشنای نوح راهی نیست، آغوش صخره ها نیز
مهربان گامهای گریزان ما نیستند
سرهای سبز
با اجتماع سرخشان
شوره زار سپید را جنگل نموده اند.

8
ما انقباض را در متن شعله ها
ابداع می کنیم

9
آه این سنگرها چه آشنا هستند
با آ ن کمرهای خمیده
و درهای کوچک مرموز
- ... وای !
تصویر خمیه ها !
درفش ما با هر صاعقه پررنگتر می شود
اهتزاز زمان
بی صبرانه تر.
10

قراولان شب
با تانکها
نم نم از راه می رسند
ما با کتف عریان بر جا مانده ایم
ما با نوار مسلسلها ترانه می خوانیم 
و می دانیم می مانیم
شاید ذوالجوشنی دیگر
رسالت تاریک را در قتلگاهی دیگر
تجربه کند.

11
آی !
این دو دست بریده از کیست؟
خدایا ! چه طراوتی !
نگاه کن !
با انگشتان خونین
به آسمان اشاره می کنند.
12

سگهای شکاری پیشاپیش می دوند
ما صیادانی قابلیم
سینه به سینه می رویم
و جولان مضطربشان را در هم می شکنیم
پس فانوس می افروزیم
می دانیم تباهی باز می گردد ...

13
بر دامان خاک
خنیاگران چکادها
بغض پرستویی مهاجر را در خشاب می نهند
چشم می بندند و 
مزارهای مزینشان را مرور می کنند ...
انبوه شاخه های گل
شیون و لبخند
و زورقهای خون آلود
بر دریای شانه های شهر
بادبان گشوده اند ...
چشم می گشایند،
پیشقراولان شب با سرنیزه های آموخته 
عجولانه می آیند ..

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:06 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
يک نفر لبخند بر لب منزل ما آمده است
چفيه‌اش مي‌گويد او دنبال بابا آمده است
هر دو با هم مي‌روند و با وداعي دلنشين
دستشان در انتهاي کوچه بالا آمده است
از همان روزي که رفت آهسته از اين‌جا پدر
جاي هر لبخند او اندوه اين‌جا آمده است
روز رفتن گفت قبل از عيد مي آيم، چرا- 
او به خانه برنگشته عيد اما آمده است
گاه مي‌گويد به خود آهسته مادر بر دلت-
بد نيايد ديگر او امروز و فردا آمده است! 
ها! صداي زنگ مي‌آيد کسي پشت در است
کيست؟! مهمان آمده يا اين‌که بابا آمده است
يک نفر با چهره‌ي اندوهگين برگشته است
او همان مرد است اما آه ... تنها آمده است!!! 
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  4:06 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها