پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
دیشب از چشمم «بسیجی» می چکید
از تمام شب «دوعیجی» می چکید
باز باران شهیدان بود و من
باز شب های «مریوان» بود و من
دست هایم باز تا «آهنج» رفت
تا غروب «کربلای پنج» رفت
یادهای رفته دیشب هست شد
شعرم از جامی اثیری مست شد
تا به اقیانوس های دور دست
هم چنان رودی که می پیوست شد
مثنوی در شیشه ی «مجنون» نشست
آن قدر نوشید تا بدمست شد
اولین مصرع چو بر کاغذ دوید
آسمان در پیش رویم دست شد
کوچه های پیچ پیچ خاک، آه!
پشت پرچین تنم بن بست شد
یک نفر از ژرفنای آب ها
آمد و با ساقی ام هم دست شد
خواب دیدم «کربلا» باریده بود
بر تمام شب خدا باریده بود
خواب دیدم خاک هم بستر نداشت
یک نفر می سوخت، خاکستر نداشت
خواب دیدم مرگ هم ترسیده بود
آسمان در چشم ها ترکیده بود
ای غریو توپ ها در بهت دشت!
آه ای اروند! ای «والفجرهشت»!
در هوا این عطر باروت است باز
روی دوش شهر تابوت است باز
باز فرهادم بگو تدبیر چیست؟
پای این «البرز» هم زنجیرِ کیست؟
پشت این لبخندها اندوه ماند
بارش باران ما انبوه ماند
هم چنان پروانه ها رفتید، آه!
بر دل ما داغتان چون کوه ماند
خواب دیدم سایه ای جان می گرفت
یک نفر در خویش پایان می گرفت
در هجوم خاک تنها مانده ام
مردها رفتند و من جا مانده ام
خواب دیدم چشم ها انگور شد
اشک من مضراب و شب سنتور شد
در هجوم شعله ها دل ها تاخ شد
زیر باران چترها سوراخ شد
ای سواران بلندای سهیل
شوکران نوشان «گردان کمیل»
آمدیم و قاف ها در قید ماند
قلب ما در «پاسگاه زید» ماند
طالب فرهادها جز کوه نیست
مرهم این زخم، جز اندوه نیست
عقده ها رفتند و علت مانده است
در گلویم «حاج همت» مانده است
زخمی ام، اما نمک حق من است
درد دارم، نی لبک حق من است
از خدا یک روح آویزان کجاست؟
شور شب های «قلاویزان» کجاست؟
«یسطرون» هم رفت و ما «نون» مانده ایم
بعد «لیلا» باز «مجنون» مانده ایم
پشت آغازی که اقیانوس شد
در سکوت خویش «جیحون» مانده ایم
فاتحان رفتند و پای برج ها
در تکاپوی شبیخون مانده ایم
بعد اتمام بیابان ها هنوز
ما بیابانگرد و «مجنون» مانده ایم
بحر مرداب است بی امواج، آی!
عشق یک شوخی ست بی «حلاج» آی!
یک نفر از خویش دلگیر است باز
یک نفر بغض گلوگیر است باز
جان من پوسید در شبغارها
آه ای خمپاره ها! خمپاره ها!
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 4:01 PM
تشکرات از این پست