پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
یک نفر پشت کاج ها گم بود
دور از چشم های مردم بود
عصرها وقت رفتن خورشید
کوله بارش پر از تبسّم بود
گاه گاهی سری به ما می زد
مثل گنجشک های توی حیاط
روی دستش سبد سبد لبخند
مثل مردی که پهن کرده بساط
پدرم گفت اهل اهوازست
روزگاری ست بی کس و تنهاست
بارها توی جبهه جنگیده
مدتی هست ساکن اینجاست
یک شب از آسمان بلا بارید
و شکستند نخل های بلند
زن و فرزند کوچک او هم
توی این حمله ها شهید شدند
مادرم گفت کار او انگار
توی این معدن بغل دستی ست
پدرم گفت، آره بابا جان
زندگی هم، نبرد با پستی ست
یادگارش میان باغچه است
یک گل باطراوت و خوشبو
می کشم با امید رویش دست
دو سه روز است نامه او را
پستچی دست مادرم داده
نامه ای پرمحبّت و پرمهر
چون خودش بی تکلّف و ساده
توی نامه نوشته است اینجا
گرک گرمست مثل دست شما
منّتی بر حقیر بگذارید
چند روزی سفر کنید اینجا
خانه ام در خور محبّتتان
نیست جداً، حقیر شرمنده ست
گرچه این خانه کوچک است اما
لااقل از امید، آکنده ست
حال، ما راهی سفر هستیم
با اتوبوس می رویم اهواز
تا طلوع ستاره های امید
از افق های شب شود آغاز
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395 3:48 PM
تشکرات از این پست