0

اشعار دفاع مقدس

 
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

دوش یاران خبر سوختنش آوردند 
صبح خاکستر خونین تنش آوردند
یا رب این کشته ی عریان کدامین عرصه ست؟
که ز بازار تجرّد کفنش آوردند
این گلی بود که از خلوت خوشبوی بهار
بهر پرپر شدن اندر چمنش آوردند
لحظه ی سرخ اجابت ز شفاخانه ی وصل
مرهم تازه ی داغ کهنش آوردند
آن که چون سرو سهی بدرقه شد با گل اشک
اینک از معرکه چون نسترنش آوردند
کلبه ی عاطفه سرشار شد از بوی عروج
وقتی از مصر بلا پیرهنش آوردند
به سرا پرده ی نورانی قربش بردند
آن که چون شمع در این انجمنش آوردند
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:46 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

گاه دم پنجره می ایستد 
و تنهایی هایش را
به خیابان
می ریزد
و گاه
چادرش را به صورت می کشد
آهسته
از کنار رهگذران رد می شود
گلاب می پاشد
هنوز کوچک است
با این همه
چای می چیند
وجین می کند
و گاه
شیر می دوشد
هر صبح
خیره می شود به دریا
هر غروب
به کوه
رخساره ای می بیند
که زمین از رگانش
شعر می نوشد
رخساره ای
که اگر نباشد
رؤیاهایش می میرند
هنوز کوچک است
اما
آن قدر بزرگ
که پدرش را
به اندازه ی یک «شهید» 
می شناسد

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
اينان که دليرانه ز سر مي‌گذرند
پر شور ز معبر خطر مي‌گذرند
تا طي شود اين غبار و تاريکي شب
از کوچه خونرنگ سحر مي‌گذرند
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
دوباره غربت و اندوه و باز تنهایی 
دوباره شب، شب سرد و سکوت یلدایی 
دوباره یاد تو و روزهای رفته ی سبز
دوباره خاطره ی لاله های صحرایی 
دلم، عجیب در این خاک تیره می گیرد 
کجاست سینه ی پرموج مرد دریایی؟ 
تویی که مثل حضوری، سبک تر از دریا منم 
که مثل شقایق، پرم ز شیدایی 
یک امشب از سر یاری بیا که می باید 
گره ز کار من خسته دل، تو بگشایی 
بیا دوباره به این خانه ای که پر کرده است 
تمام صحن و سرا را غمی معمایی 
کبوترانه سفر کردی و بگو آیا 
تو ای مسافر تنها دوباره می آیی؟
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
بی سایه مرا آن نور، با خویش کجا می برد 
بی پرسش و بی پاسخ، می رفت و مرا می برد 
ها! گفت تماشا کن گلخاک شهیدان را 
خالص نشدی ورنه، این خاک تو را می برد! 
من بودم و من بودم، در حال شدن بودم 
انگار مرا شوری، رقصان به سما می برد 
هنگامه ی محشر بود، یا وعده ی دیگر بود 
آن پای که بی سر بود، تن را چه رها می برد 
رو سوی خطر می رفت، یا سیر و سفر می رفت!؟ 
هم باورمان می داد، هم باور ما می برد 
پیری که غریبی را، از کرب و بلا آورد 
این بار غریبان را، تا کرب و بلا می برد
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:47 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
مادر گريست، بي تو خودش را کنار تاک
بر قامت شکسته‌ي يک مرد چاک چاک
محرم شدي زمين به طوافت قيام کرد
دنيا گذاشت روي تنت بوسه بوسه خاک
تسبيح شعرهاي تو افتاد و پاره شد
بي‌سيم و قمقمه و مهر و يک پلاک... 
تو بيت بيت، به آخر رسيدي و
مردي شبيه يک غزل افتاده روي خاک
مادر پريد... خواب بدش را به آب گفت
عمري گريست بي تو خودش را کنار تاک
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
و زخم شانه ی من هست تکیه گاه دلت 
شکفته شد گل احساس در پناه دلت
طنین هق هق ابری که چون ستاره شبی
در آسمان خدا خانه کرده آه دلت
به کوچه کوچه ی الفت «شهید زنده ی عشق» 
نگاه ساکت من خیره شد به راه دلت
گلوی سوخته ات چون به خاک تیره نشست
شکست بغض تو در واپسین نگاه دلت
سرود فصل شکفتن «همیشه ماندن عشق» 
در آرزوی بهار همین گناه دلت
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
کوله باری پر زمهر انبیا دارد شهید 
سینه ای چون صبح صادق، باصفا دارد شهید 
این نه خون است ای برادر بر لب خشکیده اش 
بر لب خونرنگ خود، آب بقا دارد شهید 
گرچه در گرداب خون، خوابیده آرام و خموش 
با نوای بی نوایی، بس نوا دارد شهید 
کعبه ی دل را زیارت کرده با سعی و صفا 
در ضمیر جان خود، گویی مِنا دارد شهید 
دانی از بهر چه جانبازی کند در راه دوست 
چون طواف کعبه را در کربلا دارد شهید 
تا مس ناقابل خود را بدل سازد به زر 
در رگ دل جوهری از کیمیا دارد شهید 
پیکر عریان او در خاک و خون افتاده است 
از شرف بر جسم خود خونین قبا دارد شهید 
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

یک نفر پشت کاج ها گم بود 
دور از چشم های مردم بود
عصرها وقت رفتن خورشید
کوله بارش پر از تبسّم بود
گاه گاهی سری به ما می زد
مثل گنجشک های توی حیاط
روی دستش سبد سبد لبخند
مثل مردی که پهن کرده بساط
پدرم گفت اهل اهوازست
روزگاری ست بی کس و تنهاست
بارها توی جبهه جنگیده
مدتی هست ساکن اینجاست
یک شب از آسمان بلا بارید
و شکستند نخل های بلند
زن و فرزند کوچک او هم
توی این حمله ها شهید شدند
مادرم گفت کار او انگار
توی این معدن بغل دستی ست
پدرم گفت، آره بابا جان
زندگی هم، نبرد با پستی ست
یادگارش میان باغچه است
یک گل باطراوت و خوشبو
می کشم با امید رویش دست
دو سه روز است نامه او را
پستچی دست مادرم داده
نامه ای پرمحبّت و پرمهر
چون خودش بی تکلّف و ساده
توی نامه نوشته است اینجا
گرک گرمست مثل دست شما
منّتی بر حقیر بگذارید
چند روزی سفر کنید اینجا
خانه ام در خور محبّتتان
نیست جداً، حقیر شرمنده ست 
گرچه این خانه کوچک است اما
لااقل از امید، آکنده ست
حال، ما راهی سفر هستیم
با اتوبوس می رویم اهواز
تا طلوع ستاره های امید
از افق های شب شود آغاز

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

برادري که ز مــهــر وطـــن غــــزل خـــوانـــدي
گـمـان مـبـر، دل مـن از غـم وطن خالي است
بــــه ظاهـــر ايـــن غــزلـت بود هم‌چو باغ بهار
ولـــي بــراي چـــه از بــلـبل چـمن خاليست؟
ز جــنــگ گــفـتـي و نــامـي نــبـردي از شهدا
زچـيــست بـاغ تـو از سرو و ياسمن خاليست
خــوش آن غــزل کــه دل عــاشقـان کند بندي
وگــرنــه زلف درازيـست کـز شـکن خالي‌ست
خــلاف گــفــتــه‌ي رهــبــر، اگــر غزل بــاشــد
چو گلشني است‌که از عطر نسترن خاليست
بــيـا بــه بــاغ ســخــن بــيــن هــزار دستان‌اند
کــه بــاغ مــا همه از زاغ و از زغـن خالي‌ست
اگــرچــه شــاعـــر بــســيـار شــد فـدايي دين
که جايشان چو «نصيري» در انجمن خالـيست
پـــر اســت جــبــهـــه‌ي اســلام از فـــداکـاران
چه غم اگر ز تو خالي است يا زمن خاليــست
اگــر مــن و تـــو نــداريــم هــمـــت «فــرهــاد»
مـگـو کـه کـوه مـحبـت ز کـوهــکـن خالي‌ست
جـواب آن غــزلـت گـفـتـه ايــن غــزل «بـنـدي»
تو داني، اي که ز نـام تو اين سـخن خالـيـست
 

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
دلم خواست بي‌تو کبوتر شوم
قفس را شکستم که باور شوم
نشستم و گفتم! چه مي‌شد خدا
قنوتي بخوانم که پرپر شوم
کسي گفت راهش همين است و من
پريدم که قدري سبک‌تر شوم
پريدم من از خواب دلتنگ باز
و گفتم چه مي‌شد پر از پر شوم
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

میان غربتی که مثل غربت تو نیست 
نشسته ایم و صحبت از شهادت تو نیست
کبوتران عاشقت کجاست؟ آسمان !
چرا، چرا پرنده در بضاعت تو نیست
کدام مرد، عشق را به دوش می کشد
که بعد از این کسی به استقامت تو نیست
بلند و ریشه دار مثل موج می وزی
و مرگ در کناره ها نهایت تو نیست
چه زود ذهن شهر، تار عنکبوت بست
یکی به یاد آن همه جراحت تو نیست
ولی برای این دلی که بی ستاره است
هنوز هفت آسمان به وسعت تو نیست !
 

 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:48 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
تا قـبله ی دل ای صـــنما کوی تو باشـــــد 
پیوسـته مــرا روی نظر ســوی تو باشــــد
حاجت دگرم نیست که مسجد روم و دیـر
محراب من ای دوست چو ابروی تو باشـد 
ما را به تماشای گل و سرو چه حاجــت 
تــــا در نظــرم قامـــت دل جــوی تو باشــد 
گویند که رخشان و فریباست در امشــب 
اما نه بدان ســـان که مـــه روی تو باشـــد
هرچند که خوش بوست گل و لاله وریحان
اما نتوان گفت که چون مــــوی تو باشــــد
بــا نــاز زنـــی شانه چـو بر تار دو گیـــسو 
می رم که مرا رشته ی جان موی تو باشد
این عاشق دل خـسته که دور از تو نگـــردد
گویند رقـــیبان که سگ کــــوی تو باشـــد
می نازد ده گرمست و خماراست"مزیری" 
مخموریش از نـــرگس جــادوی تو باشـــد 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:49 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

کدام چشمه تو را خشکاند، که شعله قسمت دريا شد
و آب و آينه و لبخند، کمي به رنگ معما شد
کدام تشنه تو را نوشيد، که سر به دار شد و جوشيد
مسيح تازه تولد يافت، و نقش چليپا شد
فرشته بودي و در چشمت هزار آينه آويزان
از آن زمان که تو گم گشتي، هزار ديو هويدا شد
تمام خاطره‌ها سربي، تمام حنجر از آتش
که هر چه هست نمي‌ماند، و هرچه نيست تمنا شد
ترانه نخستين
شروع شورانگيزي داشت
شادي‌مان! 
در آن صبح آغازين
که چشم گشوديم بر عشق
تا يکي شود
اندوه دو جهان
و چشم بستيم بر خويش
تا آواز يک حقيقت باشيم!... 
در نيمه راه رهايي پرندگان به مقصد رسيده‌اند و ما
در پي پاياني ناپيدا
در عصر آتش و عطش
ناگهان از خواب پريده‌ام
و دستمان
از ترانه نخستين تهي است
اما آسمان
هنوز
پر از پر پرواز است! 
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:50 PM
تشکرات از این پست
mehdi0014
mehdi0014
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : مرداد 1389 
تعداد پست ها : 287351
محل سکونت : آ.غربی-سولدوز

پاسخ به:اشعار دفاع مقدس

 
آینه از من متنفر است 
سفر
مرا می طلبد
و سال هاست
در بازی خورشید و ماه
مانده ام
عمق ردپایم را ببین
تکرار هر روز
رفتن
آمدن
....
مقصد
صدایم می زند
ولی کفش ها
بی حوصله اند
 
 
 
 
چهارشنبه 22 اردیبهشت 1395  3:50 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها