پاسخ به:اشعار دفاع مقدس
با پیکری از زخم و
پیراهنی از باد
از خواب سنگی زمین برمی خیزم
تا رو به روی تمام تیغ ها
با خون وضو بگیرم
کدام ناقوس
خواب اقیانوسی این دقیقه های ملول را
برمی آشوبد؟
روگردان از قبیله ی مرداب ها
چگور شکسته ام را برمی داردم
و کولی وار بادیه ها را در شولای شب می پیچم
و با گلوی بریده ی ماه غم نامه ی تبارم را می سرایم!
کجای این روز داغ ایستاده ام
وقتی قصیده ی بلند اندوه
دو گام بیش از انتهای دالان نمی گذرد؟
تنها قهقهه ی بی خیال قراولی مست
در حافظه ی میدان می پیچد و
با گلوله ای در شقیقه، خطابم می کند!
شاخه های ترد باغ تکان می خورند
و صبح با بوی باروت گریه بیدار می شود
تبرها سایه ام را اندازه می گیرند
آه، این جاده ها به کجا ختم می شوند؟
این قدم ها ما را به کجا می برند؟
این دانه های انبوه که در سینه ام ریشه می زنند
بی گمان
روزی آتشفشان قهری خواهند شد
و چارسوی این باغ را به آتش می کشند
مردان محله ی ما
میدان را گم کرده اند
و با اسبانی خسته از کوچه های متروک می گذرند
آن جا که هر روز
خطی کبود کنار چهره ام رسم می کنند
سواران دریادل ایل، کفن می شوند
و قبیله بی ذکر مصیبتی
مردانش را به خاک می سپارد
بوی اولین تیر و اولین مردی که به خاک افتاد
هنوز در ذهن عشیره می پیچد
این جا
کدام شهسوار شهید
در خواب شبانه ی دیوان ظهور خواهد کرد؟
یادت را بر سینه ی طبل می کوبم،
موعود بالا بلند بادیه ها!
این جا مردانش بعد از تو رکاب را پاس می دارند
مردانی که دیری است عتاب نامه به خواب نمی برند
و سازشان را بانور نئون ها و لوسترها کوک می کنند!
باد از کدام سو طرح یک آشوب را خواهد ریخت!
برمی خیزم و غبار از شانه می تکانم
اما اسب ها به عسرت اصطبل ها تن داده اند!
میدان
بوی مرد و معرکه نمی دهد
و شمشیرها
در تن دیوار می پوسند
با این مترسک های کاغذی
دردی تلخ
تمام استخوانم را دود می کند
و صحنه، صحنه ی هیچ حادثه ای نیست
وقتی پهلوانی نباشد که پشت او را به خاک بمالیم!
مرگ تو باورکردنی نیست
در سرزمینی که پهلوانانش پشت به طوفان کرده اند
سفر بس است
وقتی بر گرده ی اسب نخواهی مرد
بالا بلند!
می ترسم حقیر بمیری
می ترسم تا بازگردی چنان پیر شوی
که عشیره تو را از یاد ببرد!
سه شنبه 14 اردیبهشت 1395 7:24 PM
تشکرات از این پست