0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۰

بخت جم و کاووس، عنانش به کف توست

پیش آمدن از بخت، کشکش از طرف توست

وصفی نبود کان شرف ذات تو گردد

جز بندگی شاه جهان کان شرف توست

با ساز و نوا باش و ببین تا چه سرودم

ای آن که سنان پای زن نعره دف توست

بشکسته عدو، نامه ی فتح تو نوشتم

دولت خبرم داد که فتح از طرف توست

چون بشکنی صف اعدا که به عالم

هر جا که دعا هست ماثر صدف توست

عالم چو بگیری و گرفتی وطن خویش

تو گوهر اقبال و عالم صدف توست

در خواب شب آلوده به خون دید خدنگت

تعبیر جز این نیست که عالم هدف توست

این قول نه کذب است، کجا دیده شناسد

آن بنده که پرورده ی آب و علف توست

عرفی چه همی گفت که آن مقبل ناچیز

دانسته که راهش به دل پر شعف توست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۱

جز در پناه وصل و دل استوار دوست

کس عافیت گمان نبرد در دیار دوست

قاتل چنان خوش است که بی رحم تر شود

از التماس دشمن و از اعبتار دوست

صد تن شهید شهرت و یک تن شهید عشق

آن هم به سعی غمزه ی مردم شکار دوست

هرگز بهار لطف و خزان ستم نبود

در بوستان حسن همیشه بهار دوست

بر سر کلاه عزت عشقم حرام باد

گر وقت صحبتش ننهم بر کنار دوست

عرفی به حال نزع رسیدی و به شدی

شرمت نیامد از دل امیدوار دوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۲

گر شوم صد سال محروم از نگاه روی دوست

دیده نگشایم مگر وقتی که آیم سوی دوست

تا قیامت هر سر مویم جدا در خون تپد

گر به آرامم نباشد رخصت از سرکوی دوست

ای مسیحا زانو از لطفم به زیر سر منه

عهد این شوریده سر مشکن به خشت کوی دوست

از کمال خرمی عاشق نگنجد در کفن

گر نسیمی آید و گوید که دارم بوی دوست

کس نمی پیچد ز عرض مهر عرفی، منع بس

من ز دل پرسیده ام ، او می شناسد خوی دوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۳

با مهر و با محبت و با آرزوی دوست

با ما کسی چه گونه توان جست و جوی دوست

بر سنگ زد پیاله ی خضر آن که نوش کرد

خونابه ی شراب و جفای سبوی دوست

ای کفر و دین حلال کنیدم که می برم

اینک ز دیر و کعبه سلامی به سوی دوست

رنج مسیح و سعی اجل سودمند نیست

ماییم و صد مشام امیدی به بوی دوست

سازد به برگ لاله بدل برگ یاسمن

تشویش این نگاه مبیناد روی دوست

عرفی شکایت از ستم بی سبب مکن

چندین خوش است ساختنی هم به خوی دوست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۴

هوش اگر ناخن زند بر دل شراب ناب هست

ور سبو از می تهی گردد خمار و خواب هست

ای که گویی باعث غم خوی غمگین روی باش

غم ز بی باکی ندارم ورنه خود اسباب هست

گر نمی ارزم به وصلت ز آرزو منعم مکن

در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست

از خیالت هر شبم بام در دل روشن است

ماه گو طالع مشو در کوی من مهتاب هست

ابله آن بی درد کاندیشد که اهل عشق را

عافیت با مردن و کاسودگی در خواب هست

منت دو قطره آب ای دیده بر من تا به کی

در سفال هر سگی گو جرعه ای زین آب هست

دل تهی کن عرفی این غم را به دل نتوان گذاشت

دوستان را گر نباشد دشمنان را تاب هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۵

رو چه می خواهی دلا، ناز استغناست، هست

بی وفا تنهاست وارد، رنجش بی جاست، هست

ای که گویی با اسیران شیوه های او چه هاست

ناز مست و عشوه مست و هر جه آزادست هست

حال ما آن نازنین گر چه بداند نیست، لیک

هر قدر گویند مستغنی و بی پرواست، هست

چو فروزی عالمی را، وه چه کم داری ز حسن

چهره ی زیباست، داری، قامت رعناست، هست

درد او در سینه می ماند، چه غم گر جان برد

آن چه ما را باعث آن آرمیدن هاست، هست

عرفی از بزمت اگر زاری کند بی وجه نیست

ناله ی بی اختیار و گریه ی بی جاست، هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۷

گر نخل وفا بر ندهد چشم تری هست

تا ریشه در آب است امید ثمری هست

هر چند رسد آیت یاس از در و دیوار

بر بام و در دوست پریشان نظری هست

منکر نشوی گر به غلط دم زنم از عشق

این نشأ مرا گر نبود با دگری هست

آن دل که پریشان شود از ناله ی بلبل

در دامنش آویز که با وی خبری هست

هرگز قدم غم ز دلم دور نبودست

شادیست که او را سر و برگ سفری هست

تا گفت خموشی به تو راز دل عرفی

دانست که از ناصیه غمازتری هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۸

مژدگانی که جنون را به سرم کاری هست

درد را با دل سودا زده ام کاری هست

قفل الماس بیارید که زخم دل ما

سر به سر گشته دهن، بر سر گفتاری هست

این قدر سنگدلی نیست گمانم بس که

مگر از راه تو در پای اجل خاری هست

ای مسیحا اثری با نفست نیست، ملاف

امتحانی بکن اینک دل بیماری هست

نه به اندازه ی بازوست کمندم، هیهات

ور نه با کوشش بامیم سر و کاری هست

لن ترانی نشود گر ادب آموز کلیم

ما چه دانیم که درمانی و دیداری هست

محرم خلوتی عاشق نه چراغ است و نه شمع

آفتاب ار نرسد سایه ی دیواری هست

دلم آ ن کافر عامی ست که در گوشه ی دیر

پیر گردید و ندانست که زناری هست

غمزه چون تیغ زند لب بگشایی عرفی

که به تحسین تو کیفیت زنهاری هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۹

من نگویم که درین شهر ستمکاری هست

همه دانند که ما را به تو بازاری هست

حد من نیست که در پیش تو گویم سخنی

دوست داند که مرا قوت گفتاری هست

از ادب چشم من و ناز مپوشان رخ دوست

این نگاهی است که شایسته دیداری هست

ساکن کعبه کجا، دولت دیدار کجا

این قدر هست که در سایه ی دیواری هست

مردم کارگه عشق هنرمندانند

بیستون گر بشکافد دگر کاری هست

دل عرفی نه یکی قطره ی حون، فولاد است

از ستم سیر مشو دگر آزاری هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۰

خبری خواهم از آن کوی که اعزازی هست

ز برون عرض نیازی ، ز درون نازی هست

گاه گاهی به دعا یک دو بساطی در باز

عشق این شیوه ضرور است، دغابازی هست

های هایی ز من بلبل عشرت بشنو

در مصیبت کده هم مرغ خوش آوازی هست

آتشین بال و پرم دود بر آرد ز قفس

گو ندانم که مرا رخصت پروازی هست

جهتی دید و هوایی خوش و پرواز گرفت

لیک مسکین چه خبر داشت که شهبازی هست

عرفی آن زلف سیاه است کمندی که مراست

مانده چین بر سر چین خم اندازی هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۲۶

در محبت درد اگر پیچد دوا بسیار هست

ریش اگر ناسور شد الماس در بازار هست

گر ز لطفم نا امید، امیدوارم در عتاب

گر ندارم سبحه بر کف، بر میان زنار هست

شستن لوح گنه دستور ابر رحمت است

ور نه سیل اشک عذر و آب استغفار هست

ای طبیب همت احسانی که در شهر امید

نیست درمانی و در هر گام صد بیمار هست

درس معنی را کهن اوراق کس در کار نیست

دیده بگشا کاین رقم بر هر در و یوار هست

معنی زنار بستن گر مقید بودن است

در درون خرقه ی روح الامین زنار هست

نیست غم گر یاسمن ور سنبلم در باغ نیست

تا به رقبت بشکنم، در دیده ی دل خار هست

عرض جنت کم ده ای رضوان، که در بستان عشق

میوه ی تلخ و گل پژمرده ای در کار هست

گر دلم بشکست و خونم تلخ، عرفی، باک نیست

دیده ی زهر آشنا و گریه ی بسیار هست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:16 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۱

مست آمدم به معرکه، آیین کار جیست

دشمن کدام و مطلب از کار و بار چیست

چون خار و گل ز شاخچه ی عدل می دهد

این عین تازه رویی و این شرمسار چیست

هم زهر چشم و هم نگه از باب خوبی است

پس دم مزن که این خوش و آن ناگوار چیست

غم نعمتی همی خورد، اما ز خوان عشق

ای اهل روزگار غم روز گار چیست

اندیشه در حریم وصال است منتطر

معشوق چون شناخته است انتظار چیست

تو راز خود نهفته بهشتی ز راز دار

امید پرده پوشی ات از راز دار چیست

نظم جهان چو بوقلمون است و ریو و رنگ

پس عیب زاهدان مشعبد شعار چیست

افتاد در میانه ی گرداب کشتی ام

من رسته ام بگو رغم اهل کنار چیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۲

ای دل حدیث صبر شنیدن ز بهر چیست

زهر است در پیاله، چشیدن ز بهر چیست

ای عیش غم که مرهم آسایش منی

در زخم سینه نرم خلیدن ز بهر چیست

کشت وفا عزیز تر است ای نسیم وصل

چندین به شوره زار وزیدن ز بهر چیست

این دشت را سموم نسیم است و شعله آب

این سبزه را امید دمیدن ز بهر چیست

عرفی خمار عشق عذابی است بس الیم

جامی بکش، عذاب کشیدن ز بهر چیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۴

بیدلی کو از او پرسم دل آواره چیست

از مزاج دل تفاوت تا به سنگ خاره چیست

عهد پیش از خاطرم شد، عشق گویا بنگرم

بی وفایی های بخت و شوخی سیاره چیست

چاره ای آخر ضرور است از پی تحصیل درد

من ندانم هر که می داند بگوید چاره چیست

آن که می دزدد نزاکت نام مرهم از تنش

کی شناسد شکر زخم غمزه ی خونخواره چیست

آن که چین آستین ها را برابر می کند

چون بداند ذوق چاک دامن صد پاره چیست

عرفی این ها با که گویی عشق می بازد ز تو

زود خواهی گفت کاین بیهوده ی کفاره چیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:17 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۳۶

زخم کاویدن بر او الماس بستن کار کیست

رسم غم خواری نکو می داند این غمخوار کیست

مشتری بودن نه حد ماست در بازار دوست

چشم بستن از متاع، آخر ببین بازار کیست

این وصال جاودان، وین لطف روز افزون، دلا

منتم بر دیده، لیک از گریه ی بسیار کیست

طعنه بر آرایش دست و میان ما مزن

چون نه ای آگه که ناقوس که و زنار کیست

لب به دندان، دست در زیر زنخ دارد مسیح

گفته ای ای همنشین گویا که این بیمار کیست

از شهیدان کوچه های قدسیان، عرفی تو راست

زهره ای داری بگو کز غمزه ی خونخوار کیست

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  3:17 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها