0

غزلهای عرفی شیرازی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹۷

چه دور است این که نفع از گردش گردون نمی بینم

غم لیلی نمی یابم، دلی مجنون نمی بینم

رواج بی غمی ها بین که با آن مردم آزاری

چه محنت ها که می دیدم ز دهر، اکنون نمی بینم

به هر گامی شهید غمزهٔ زین پیش می دیدم

در این عهد استخوان زاغ در هامون نمی بینم

مگو درمان درد از دست دل بگذار و راحت، من

کدامین راحتی زین درد روز افزون نمی بینم

مگر راه خیال غمزه ات بر سینه ها بستی

که بر خاک شهیدان چشم های خون نمی بینم

نمی رنجم اگر حق وفای من نمی دانی

که با این حسنت از حسن آفرین ممنون نمی بینم

مکن آغاز صلح آنگیختن، عرفی، تحمل کن

که رنگ آشتی با آن رخ گلگون نمی بینم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹۸

می فروشم راحت و عشق ستمگر می خرم

می دهم روز خوش و آسیب اختر می خرم

ای که باز افکنده ای در تیغ کاه رغبتم

گر متاع غم بود بگشا که اکثر می خرم

در سرشت من قبول شیوهٔ انکار نیست

ساده لوحم هر جه بفروشند یک سر می خرم

ترک جان تلخ کام است و شکر خواب عدم

جام زهری می فشانم، تنگ شکر می خرم

او به خونم گرم و من زین شادمان، کز شکر قتل

صد ره از وی خون خود در روز محشر می خرم

نیست غم کز درد هجران شهپرم بر خاک ریخت

اینک از جبرییل شوقت باز شهپر می خرم

هر متاعی کز نگاهش می خرم در بزم وصل

می نشینم گوشه ای در خود مکرر می خرم

عرفی آوردم متاعی، ترازو کو، غم کجاست

آن متاعی کس مخرد، با جان برابر می خرم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹۵

شهید وصلم و سیراب تر ز یاقوتم

ز نخل توبه تراشیده اند تابوتم

مراست معجزهٔ مشکل گشای و هر ساعت

فریب می دهد امید سحر هاروتم

به دست ساده دلی ده عنان کار که من

خراب کردهٔ تدبیر عقل فرتوتم

نه یوسفم ز چه محتاج یاری دلوم

نه یونسم ز چه در قید سینهٔ حوتم

چو گریه را دل پرخون شناخت دانستم

که می شود ز گرستن حباب یاقوتم

چه احتیاج به تحصیل نعمتم عرفی

که خون دیده دهد آب و لخت دل یاقوتم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۴۹۹

ساغر ز دست مردم آزاده چون کشیم

لبریز گشته ایم ز خون، باده چون کشیم

ما روی گرم را، دل و جان وقف کرده ایم

این تحفه پیش ابروی نکشاده چون کشیم

دل را نداده اند و عنانش به دست اوست

ما از کفش عنان دلِ داده چون کشیم

ما را بود معامله با عالم قدیم

منت از این جهان عدم زاده چون کشیم

ما مرد دستگیر کسی نیستیم، لیک

دامن ز دست مردم آزاده چون کشیم

منزل دراز و طبع جوانمرد و وقت کم

دست از میان دشمن استاده چون کشیم

دل را عنان گرفته صنم می کشد به دیر

او را به وعظ بر سر سجاده چون کشیم

بر دست پیر منت سجاده لازم است

این نقش بر جبین دل ساده چون کشیم

عرفی بهشت نسیه و بزم وصال نقد

دست از عنان دولت آزاده چون کشیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۰

از گریه های بیهده سر تا به پا ترم

هر چند بیش گریه کنم بی صفاترم

با آن که عمرهاست که بیگانه با منست

هر لحظه با کرشمهٔ او آشناترم

رضوان چگونه گوش به دستان من کند

کز بلبلان گلشن او خوش نواترم

خود را چه سان فروشم و کس چون خرد مرا

کز گوهر طبیعت خود بی بهاترم

نتوان دم از قبول بدین مایه زد، که من

از صوفیان گوشه نشین بی ریاترم

ای کام بخش غمزه اگر بینوا کُشی

اول مرا، که از دل خود بی نواترم

بی مهری تو دم به دم افزون تر است و من

از مهربانی تو محبت فزاترم

از شیوه های عشق تو که سرکش کسی نیافت

از نیش غمزهٔ تو به دل آشناترم

یک روز غم به شب نرساندم که غم نگفت

صد شکر کامشب از همه شب فتنه زاترم

گر در زمانه یار وفا کیش دیدمی

معلوم او شدی که از او با وفاترم

عرفی بتاز بر اثر نور دانشم

کز ماه و آفتاب تو را رهنماترم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۱

چون زخم تازه دوخته ز خون لبالبم

ای وای اگر به شکوهٔ او آشنا لبم

بی دردی آورد همه قول و طرب، مسیح

گاهی به حال دل می گشا لبم

بستی لبم به شکوه و ذوق ادب شناخت

هر موی من ادا کند این شکوه با لبم

بگذشت عمر و گفت و شنو با تو رو نداد

ای بی نصیب گوشم و ای بی نوا لبم

صد بار لب گشودم و بر کس نریختم

آن ها که موج می زند از سینه تا لبم

لب وعده کرده بود که گوید غمم به دوست

وقت است اگر به وعده نماید وفا لبم

در دل گذشت یار و فرو ریختم بدان

پیغام ها که داشت نهان از صبا لبم

اقرار کن که سنگ دلم بعد از آن اگر

لب وا کنم به شکوه، به دندان بخا لبم

عرفی به ترهات زن آتش که جاودان

ماند گرسنه گوشم و باشد گدا لبم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۲

ما جام درد با دف و نی کم کشیده ایم

دایم قدح نهفته ز محرم کشیده ایم

دامن ز جام می مکش ای محتسب که ما

جام و سبو ز چشمهٔ زمزم کشیده ایم

دانسته ایم تلخی عیش گذشته را

تا خویش را به حلقهٔ ماتم کشیده ایم

ناسور گشته زخم و نمک را چه می کنیم

ما انتقام خویش ز مرهم کشیده ایم

ای آسمان مناز به بیداد خود که دوش

آهی برای مردم عالم کشیده ایم

ما داده ایم شیوهٔ غم بی شکی قرار

عرفی چه ها ز مردم بی غم کشیده ایم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۴

چند چو جو خوری، در پی آبرو روم

زهر ز امتحان خورم، در پی آرزو روم

شوق سرِ بریده را، بر سر دار می برد

این سر و صد سر دگر، بازم و رو به رو روم

دست به دست می روم، همره لشکر جنون

تا به کدام دشت خون، پا نهم و فروروم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۳

هر متاع فتنه کز عشق ستمگر می خرم

می دهم باز و به منت بار دبگر می خرم

دهر مرد افکن به میدانم کند تکلیف و من

می دهم روز خوش و آسیب اختر می خرم

مُهر منمای و مجو از من که من این جنس را

غابیانه می فروشم در برابر می خرم

در محبت دل زبان را دوست دارد ور نه من

نیم ناز از وی به صد جان بلکه کمتر می خرم

مایه دار همتم گر خار ره گردد فلک

می فروشم پا به خار راه و شهپر می خرم

دل به خشم از دلبر و من گرم صلح انگیزیم

دم مزن ناصح که طوطی بهر شکر می خرم

یک نگاه و یک تبسم گر کنی سرمایه ام

نوش و نیش هر دو عالم را سراسر می خرم

روی بازار مراد امروز عرفی با من است

دامن تر می فروشم، دیدهٔ تر می خرم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۵

مستیی کو که خرد را ز جنون دل شکنیم

شیشه ها بر سر مستوری عاقل شکنیم

موح دریای بلا می دهد این مژده که ما

کشتی صبر به نزدیکی ساحل شکنیم

ای مگس بال و پر طعنه فرو ریز که ما

بهر لذت به جگر ناوک قاتل شکنیم

زخم ناسور به صد عجز خَرَد نیش زجاج

شیشهٔ زهر چو در انجمن دل شکنیم

کعبه از ننگ ملول است، بیایید که ما

قدم قافله نارفته به منزل شکنیم

عرفی از سامری عشق دهد رخصت ما

به فسون بال و پر جادوی بابل شکنیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۷

نیشی گرفته سینهٔ خویش ریش می کنیم

تا هست فرصتم ادب خویش می کنیم

نایاب گوهریست مرادم و گر نه من

دریوزه از نوانگر و درویش می کنیم

بیهوده رفتنم ز فروماندگی به است

تا خضر نیست رهبری خویش می کنیم

دانم که نیست چاره و هر دم ز اضطراب

آزار عقل مصلحت اندیش می کنیم

عرفی اگر ز کاوش دل مانده ام چه باک

ناخن ز کار شد، طلب نیش می کنیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۶

بردیم ز کویش، دم سردی و گذشتیم

سودیم بر آن در، رخ زردی و گذشتیم

یاران بستادند که این جلوه گه کیست

ما سرمه گرفتیم ز گردی و گذشتیم

هر گه که ره ما به یکی راه رو افتاد

دیدیم چو خود، یکی بیهده گردی و گذشتیم

چون باد صبا، روی به هر سو که نهادیم

چیدیم غبار ره مردی و گذشتیم

آن در که پای دل ما داشت به زنجیر

گفتیم به دیوانهٔ فردی و گذشتیم

هر گه که گذار من و عرفی به هم افتاد

دادیم به هم تحفهٔ دردی و گذشتیم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۸

مستم دگر این بیخودی از بوی که دارم

دیوانگی از غمزهٔ جادوی که دارم

ای دل ز جنونم گله داری، عجب از تو

همسایگی فتنه ز پهلوی که دارم

مست آمده ام از عدم ای جمع بگویید

دامن ز که در چینم و دل سوی که دارم

جانم به لب ار درد و مسیحا نزند دم

دانسته که بهبود ز داروی که دارم

مرهم به علاج آمده، زنهار مگویید

کاین زخم به اندازهٔ بازوی که دارم

فردا که دل از حور بهشتم نگشاید

دانند دو عالم که غم روی که دارم

در دیدهٔ من حُسن فروریزد و حیرت

باز این سر شوریده به زانوی که دارم

عرفی طلبی جرعهٔ مقصود و نگویی

کاین گرم روی بر اثر خوی که دارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۰۹

منم که پارهٔ غم در دهان غم دارم

به زیر ناصیه صد داستان غم دارم

دلی که زخم پذیری کند نمی دانم

وگر نه تیر نفس در کمان غم دارم

از آن به تیغ غم آیم که در دکانچهٔ عشق

هزار قافله عشرت زیان غم دارم

چه شد که جان به غمت داده ام به گفتهٔ عشق

اگر غمت بگریزد ضمان غم دارم

گر از بهشت شود معصیت عنان تابم

هزار شکر که صد بوستان غم دارم

از آن دیار عدم شد مسخرم، عرفی

که صد سپاه بلا در عنان غم دارم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۵۱۱

دلی داریم و ما جمعی پریشان از غم اوییم

که می میرد برای درد و ما در ماتم اوییم

به این آمیزش و این محرمی گر تو به دیداری

مکن بیگانگی غم، که ما هم محرم اوییم

اگر با مرد غم باشیم، تاب آریم این غم را

که ناشایسته ای چند، آرزومند غم اوییم

بجو فرزانه ای عرفی، که گوید حالت عشقت

که ما دیوانه کان هرزه گرد عالم اوییم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  6:34 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها