پاسخ به: رباعیات عراقی
وقت است که بر لاله خروشی بزنیم
بر سبزه و گلخانه فروشی بزنیم
دفتر به خرابات فرستیم به می
بر مدرسه بگذریم و دوشی بزنیم
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
هر شب به سر کوی تو آیم به فغان
باشد که کنی درد دلم را درمان
گر بر در تو بار نیابم، باری
از پیش سگان کوی خویشم، بمران
آن وصل تو باز، آرزو میکندم
گفتن به تو راز، آرزو میکندم
خفتن ببرت به ناز تا روز سپید
شبهای دراز، آرزو میکندم
در عشق تو زارتر ز موی تو شدیم
خاک قدم سگان کوی تو شدیم
روی دل هر کسی به روی دگری است
ماییم که بتپرست روی تو شدیم
ای نفس خسیس، رو تباهی میکن
تا جان خسته است روسیاهی میکن
اکنون چو امید من فگندی بر خاک
خاکت به سر است، هر چه خواهی میکن
ای یاد تو آفت سکون دل من
هجر و غم تو ریخته خون دل من
من دانم و دل که در فراقت چونم
کس را چه خبر ز اندرون دل من؟
ای دل، پس زنجیر تو دیوانه نشین
در دامن درد خویش مردانه نشین
ز آمد شد بیهوده تو خود را پی کن
معشوق چو خانگی است در خانه نشین
امروز به شهر دل پریشان ماییم
ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
رندان و مقامران رسوا شده را
گر میطلبی، بیا، که ایشان ماییم
هر دم شب هجران تو، ای جان و جهان
تاریکتر است و مینگیرد نقصان
یا دیدهٔ بخت من مگر کور شده است؟
یا نیست شب هجر تو را خود پایان؟
پیوسته صبور و رنجکش میباشم
وندر پی عاشقان ترش میباشم
دل در دو جهان هیچ نخواهم بستن
با آنکه مرا خوش است خوش میباشم
آخر بدمد صبح امید از شب من
آخر نه به جایی برسد یارب من؟
یا در پایت فگند بینم سر خویش
یا بر لب تو نهاده بینم لب من
آن کیست که بیجرم و گنه زیست؟ بگو
بیجرم و گناه در جهان کیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات کنی
پس فرق میان من تو چیست؟ بگو
هان! راز دل خستهٔ ما فاش مکن
با یار عزیز خویش پرخاش مکن
آن دل که به هر دو کون سر در ناورد
اکنون که اسیر توست رسواش مکن
دارم دلکی به تیغ هجران خسته
از یار جدا و با غمش پیوسته
آیا بود آنکه بار دیگر بینم
با یار نشسته و ز غم وارسته؟
خورشید رخا، ز بنده تحویل مکن
این وصل مرا به هجر تبدیل مکن
خواهی که جدا شوی ز من بیسببی؟
خود دهر جدا کند، تو تعجیل مکن