پاسخ به: رباعیات عراقی
رخ عرضه کنیم، گوی: این زر سره نیست
جان پیش کشیم، گوی، گوهر سره نیست
دل نپسندی، که مایهٔ ناسره است
هر مایه که قلب است عجب گر سره نیست!
ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیلهسین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.
غم گرد دل پر هنران میگردد
شادی همه بر بیخبران میگردد
زنهار! که قطب فلک دایرهوار
در دیدهٔ صاحبنظران میگردد
در عشق توام واقعه بسیار افتاد
لیکن نه بدین سان که ازین بار افتاد
عیسی چو رخت بدید دل شیدا شد
از خرقه و سجاده به زنار افتاد
از بخت به فریادم و از چرخ به درد
وز گردش روزگار رخ چون گل زرد
ای دل، ز پی وصال چندین بمگرد
شادی نخوری ولیک غم باید خورد
عالم ز لباس شادیم عریان یافت
با دیدهٔ پر خون و دل بریان یافت
هر شام که بگذشت مرا غمگین دید
هر صبح که خندید مرا گریان یافت
حسنت به ازل نظر چو در کارم کرد
بنمود جمال و عاشق زارم کرد
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خویش بیدارم کرد
آنجا که تویی عقل کجا در تو رسد؟
خود زشت بود که عقل ما در تو رسد
گویند: ثنای هر کسی برتر ازوست
تو برتر از آنی که ثنا در تو رسد
چون سایهٔ دوست بر زمین میافتد
بر خاک رهم ز رشک کین میافتد
ای دیده، تو کام خویش، باری، بستان
روزیت که فرصتی چنین میافتد
مسکین دل من! که بیسرانجام بماند
در بزم طرب بی می و بیجام بماند
در آرزوی یار بسی سودا پخت
سوداش بپخت و آرزو خام بماند
دل در غم تو بسی پریشانی کرد
حال دل من چنان که میدانی کرد
دور از تو نماند در جگر آب مرا
از بسکه دو چشمم گهرافشانی کرد
عشق تو ز عالم هیولانی نیست
سودای تو حد عقل انسانی نیست
ما را به تو اتصال روحانی هست
سهل است گر اتفاق جسمانی نیست
بازم غم عشق یار در کار آورد
غم در دل من، بین، که چه گل بار آورد؟
هر سال بهار ما گل آوردی بار
امسال بجای گل همه خار آورد
دل در طلبت هر دو جهان میبازد
وز هر دو جهان سود و زیان میبازد
مانندهٔ پروانه، که بر شمع زند
بر عین تو جان خود چنان میبازد
گر من روزی ز خدمتت گشتم فرد
صد بار دلم از آن پشیمانی خورد
جانا، به یکی گناه از بنده مگرد
من آدمیم، گنه نخست آدم کرد
از روز وجودم شفقی بیش نماند
وز گلشن جانم ورقی بیش نماند
از دفتر عمرم سبقی باقی نیست
دریاب، که از من رمقی بیش نماند