0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۸۹

ناگه بت من مست به بازار برآمد

شور از سر بازار به یکبار برآمد

مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد

کین شور و شغب از سر بازار برآمد

با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟

کاشوب و غریو از در خمار برآمد

در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت

فریاد و فغان از دل ابرار برآمد

آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار

جان و دل و چشم همه از کار برآمد

تا جز رخ او هیچ کسی هیچ نبیند

در جمله صور آن بت عیار برآمد

هر بار به رنگی بت من روی نمودی

آن بار به رنگ همه اطوار برآمد

و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت

بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد

فی‌الجمله برآورد سر از جیب بزودی

هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد

و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او دید

زو دعوی «النار ولاالعار» برآمد

المنةلله که پس از منت بسیار

مقصود و مرادم ز لب یار برآمد

دور از لب و دندان عراقی همه کامم

زان دو لب شیرین شکر بار برآمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۰

غلام حلقه به گوش تو زار باز آمد

خوشی درو بنگر، کز ره دراز آمد

به لطف، کار دل مستمند خسته بساز

که خستگان را لطف تو در کارساز آمد

چه باشد ار بنوازی نیازمندی را؟

که با خیال رخت دم به دم به راز آمد

چه کرده‌ام که ز درگاه وصل جان افزا

نصیب خسته دلم هجر جانگداز آمد؟

بر آستان درت صدهزار دل دیدم

مگر که خاک سر کوت دلنواز آمد؟

غبار خاک درت بر سر کسی که نشست

ز سروران جهان گشت و سرفراز آمد

به هر طرف که شدم تا که شاد بنشینم

غم تو پیش دل من دو اسبه باز آمد

به روی خرم تو شادمان نشد افسوس!

دل عراقی از آن دم که عشقباز آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۱

بیا، که بی‌رخ زیبات دل به جان آمد

بیا، که بی‌تو همه سود من زیان آمد

بیا، که بهر تو جان از جهان کرانه گرفت

بیا، که بی‌تو دلم جمله در میان آمد

بیا، که خانهٔ دل گرچه تنگ و تاریک است

دمی برای دل ما درون توان آمد

بیا، که غیر تو در چشم من نیامد هیچ

جز آب دیده که بر چشم من روان آمد

نگر هر آنچه که بر هیچکس نیامده بود

برین شکسته دلم از غم تو آن آمد

دل شکسته‌ام آن لحظه دل ز جان برداشت

که رسم جور و جفای تو در جهان آمد

ز جور یار چه نالم؟ که طالع دل من

چنان که بخت عراقی است همچنان آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۲

ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد

بیا، که با غم تو بر نمی‌توان آمد

بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز

به جای خرقه دل و دیده در میان آمد

به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید

لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد

بدید تا نظر از دور ناردان لبت

بسا که چشم مرا آب در دهان آمد

نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم

از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد

ز روشنایی روی تو در شب تاریک

نمی‌توان به سر کوی تو نهان آمد

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:13 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۳

آشکارا نهان کنم تا چند؟

دوست می‌دارمت به بانک بلند

دلم از جان نخست دست بشست

بعد از آن دیده بر رخت افکند

عاشقان تو نیک معذورند

زانکه نبود کسی تو را مانند

دیده‌ای کو رخ تو دیده بود

خواه راحت رسان و خواه گزند

ای ملامت کنان مرا در عشق

گوش من نشنود ازین سان پند

گرچه من دور مانده‌ام ز برت

با خیال تو کرده‌ام پیوند

آن چنان در دلی که پنداری

ناظرم در تو دایم، ای دلبند

تو کجایی و ما کجا هیهات!

ای عراقی، خیال خیره مبند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۴

آن را که غمت ز در براند

بختش همه دربدر دواند

وآن را که عنایت تو ره داد

جز بر در تو رهی نداند

وآن را که قبول عشقت افتاد

جان را بدهد، غمت ستاند

عاشق که گذر کند به کویت

جان پیش سگ درت فشاند

با وصل بگو که: عاشقان را

از دست فراق وارهاند

بیچاره دلم که کشتهٔ توست

دور از رخ تو نمی‌تواند

بویی به نسیم کوی خود ده

تا صبحدمی به دل رساند

کین مرده به بوت زنده گردد

وز عشق رخت کفن دراند

مگذار که خسته دل عراقی

بی‌عشق تو عمر بگذراند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۵

این درد مرا دوا که داند؟

وین نامهٔ اندهم که خواند؟

جز لطف توام که دست گیرد؟

جز رحمت تو که‌ام رهاند؟

بنمای رخت به دردمندی

تا بر سر کوت جان فشاند

آیا بود آنکه بی‌دلی را

لطف تو به کام دل رساند؟

افتادم بر در قبولت

امید که از درم نراند

کار دل من عنایت تو

گر بهتر ازین کند، تواند

مهری ز قبول بر دلم نه

کین قلب کسی نمی‌ستاند

چون حلقه برین دری، عراقی

می‌باش و مگرد، بو که داند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۶

در من نگرد یار دگربار که داند

زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟

از یاد خودم کرد فراموش به یکبار

یادآورد از من دگر آن یار که داند؟

خون شد جگرم از غم و اندیشهٔ آن دوست

خشنود شود از من غمخوار که داند؟

بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش

آید به عیادت بر بیمار که داند؟

ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟

باشد که شود دوست دگربار که داند؟

در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده

باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟

روشن شود این تیره شب بخت عراقی

از صبح رخ یار وفادار که داند؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۷

ای دل، چو در خانهٔ خمار گشادند

می‌نوش، که از می گره کار گشادند

در خود منگر، نرگس مخمور بتان بین

در کعبه مرو، چون در خمار گشادند

از خود بدرآ، در رخ خوبان نظری کن

در خان منشین چون در گلزار گشادند

بنگر که: دو صد مهر به یک ذره نمودند

از یک سر مویی که ز رخسار گشادند

تا باز گشادند سر زلف ز رخسار

از روی جهان زلف شب تار گشادند

تا مهر گیاهی ز گل تیره برآید

بر روی زمین چشمهٔ انوار گشادند

تا لاله رخی در چمن آید به تماشا

از چهرهٔ گل پردهٔ زنگار گشادند

از پرتو مل پردهٔ خورشید دریدند

وز خندهٔ گل مبسم اشجار گشادند

تا کرد نسیم سحر آفاق معطر

در هر چمنی طبلهٔ عطار گشادند

مانا که صبا کرد پریشان سر زلفین

کز بوی خوشش نافهٔ تاتار گشادند

در گوش دلم گفت صبا دوش: عراقی

در بند در خود، که در یار گشادند

چشم سر اغیار ببستند ز غیرت

آنگاه در مخزن اسرار گشادند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۸

نخستین باده کاندر جام کردند

ز چشم مست ساقی وام کردند

چو با خود یافتند اهل طرب را

شراب بیخودی در جام کردند

لب میگون جانان جام در داد

شراب عاشقانش نام کردند

ز بهر صید دل‌های جهانی

کمند زلف خوبان دام کردند

به گیتی هرکجا درد دلی بود

بهم کردند و عشقش نام کردند

سر زلف بتان آرام نگرفت

ز بس دل‌ها که بی‌آرام کردند

چو گوی حسن در میدان فگندند

به یک جولان دو عالم رام کردند

ز بهر نقل مستان از لب و چشم

مهیا پسته و بادام کردند

از آن لب، کز درصد آفرین است

نصیب بی‌دلان دشنام کردند

به مجلس نیک و بد را جای دادند

به جامی کار خاص و عام کردند

به غمزه صد سخن با جان بگفتند

به دل ز ابرو دو صد پیغام کردند

جمال خویشتن را جلوه دادند

به یک جلوه دو عالم رام کردند

دلی را تا به دست آرند، هر دم

سر زلفین خود را دام کردند

نهان با محرمی رازی بگفتند

جهانی را از آن اعلام کردند

چو خود کردند راز خویشتن فاش

عراقی را چرا بدنام کردند؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۹۹

نگارا، جسمت از جان آفریدند

ز کفر زلفت ایمان آفریدند

جمال یوسف مصری شنیدی؟

تو را خوبی دو چندان آفریدند

ز باغ عارضت یک گل بچیدند

بهشت جاودان زان آفریدند

غباری از سر کوی تو برخاست

وزان خاک آب حیوان آفریدند

غمت خون دل صاحبدلان ریخت

وزان خون لعل و مرجان آفریدند

سراپایم فدایت باد و جان هم

که سر تا پایت را جان آفریدند

ندانم با تو یک دم چون توان بود؟

که صد دیوت نگهبان آفریدند

دمادم چند نوشم درد دردت؟

مرا خود مست و حیران آفریدند

ز عشق تو عراقی را دمی هست

کزان دم روی انسان آفریدند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۰

اگر شکسته دلانت هزار جان دارند

به خدمت تو کمر بسته بر میان دارند

شدند حلقه به گوش تو را چو حلقه به گوش

چه خوش دلند که مثل تو دلستان دارند

کسان که وصل تو یک دم به نقد یافته‌اند

از ین طلب طرب و عیش جاودان دارند

چو بگذری به تعجب تو ماهروی به راه

چو ماه ماهرخان دست بر دهان دارند

خرد از آن ز ره زلف تو پناه گرفت

که چشم و ابروی تو تیر در کمان دارند

مجاهدان رهت تا عنایت تو بود

چه بیم و باک به عالم ازین و آن دارند؟

ز آب دیده و تاب دل است غمازی

وگرنه راز تو بیچارگان نهان دارند

غلام غمزهٔ بیمارتم که از هوسش

چه تندرستان خود را ناتوان دارند؟

اگر کسی به شکایت بود ز دلبر خویش

ز تو عراقی و دل شکر بی‌کران دارند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۱

چو چشم مست تو آغاز کبر و ناز کند

بسا که بر دلم از غمزه ترکتاز کند

مرا مکش، که نیاز منت بکار آید

چو من نمانم حسن تو با که ناز کند؟

مرا به دست سر زلف خویش باز مده

اگر چه همچو خودم زود سرفراز کند

منم چو مردم چشمت، به من نگاهی کن

که اهل دیده به مردم نگاه باز کند

چگونه دوست ندارد ایاز را محمود؟

که او نگاه به چشم خوش ایاز کند

ز جور تو بگریزم، برم به عشق پناه

که از غم تو مرا عشق بی‌نیاز کند

نیاز و ناز من و تو فرود برد به دمی

نهنگ عشق حقیقت دهن چو باز کند

ازین حدیث، اگرچه ز پرده بیرون است

زمانه پردهٔ عشاق بس که ساز کند

به آب دیده عراقی وضو همی سازد

چو قامت تو بدید آنگهی نماز کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:14 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۲

باز دلم عیش و طرب می‌کند

هیچ ندانم چه سبب می‌کند؟

از می عشق تو مگر مست شد

کین همه شادی و طرب می‌کند؟

تا سر زلف تو پریشان بدید

شیفته شد ، شور و شغب می کند

تا دل من در سر زلف تو شد

عیش همه در دل شب می‌کند

برد به بازی دل جمله جهان

زلف تو بازی چه عجب می‌کند؟

طرهٔ طرار تو کرد آن چه کرد

فتنه نگر باز که لب می‌کند

می‌برد از من دل و گوید به طنز:

باز فلانی چه طلب می‌کند؟

از لب لعلش چه عجب گر مرا

آرزوی قند و طرب می‌کند

گر طلبد بوسه، عراقی مرنج،

گرچه همه ترک ادب می‌کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۱۰۳

هر که او دعوی مستی می‌کند

آشکارا بت‌پرستی می‌کند

هستی آن را می‌سزد کز نیستی

هر نفس صدگونه هستی می‌کند

هر که از خاک درش رفعت نیافت

لاجرم سر سوی پستی می‌کند

دل که خورد از جام عشقش جرعه‌ای

بی‌خبر شد، شور و مستی می‌کند

دل چو خواهم باختن در پای او

جان ز شوقش پیش دستی می‌کند

چند گویی کو جفا تا کی کند؟

ای عراقی، تا تو هستی می‌کند

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:15 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها