0

غزلیات عراقی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۵

ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟

در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟

رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا

ای حسن رخت زیبا، آخر چه جمال است این؟

حسنت چو برون تازد، عالم سپر اندازد

هستی همه در بازد، آخر چه جلال است این؟

عشقت سپه انگیزد، خون دل ما ریزد

زین قطره چه برخیزد؟ آخر چه قتال است این؟

در دل چو کنی منزل، هم جان ببری هم دل

از تو چه مرا حاصل؟ آخر چه وصال است این؟

وصلت بتر از هجران، درد تو مرا درمان

منع تو به از احسان، آخر چه نوال است این؟

میدان دل ما تنگ، قدر تو فراخ آهنگ

ای با دو جهان در جنگ، آخر چه محال است این؟

از عکس رخ روشن، آیینه کنی گلشن

ای مردم چشم من، آخر چه مثال است این؟

عقل ار همه بنگارد، نقشت به خیال آرد،

کی تاب رخت دارد؟ آخر چه خیال است این؟

جان ار چه بسی کوشد، وز عشق تو بخروشد

کی جام لبت نوشد؟ آخر چه محال است این؟

زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند

در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است این؟

آن دل، که به کوی تو، می‌بود به بوی تو

خون گشت ز خوی تو، آخر چه خصال است این؟

با جان من مسکین، چه ناز کنی چندین؟

حال دل من می‌بین، آخر چه دلال است این؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۵

ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟

در وصف توام حیران، آخر چه کمال است این؟

رویت چو شود پیدا ابدال شود شیدا

ای حسن رخت زیبا، آخر چه جمال است این؟

حسنت چو برون تازد، عالم سپر اندازد

هستی همه در بازد، آخر چه جلال است این؟

عشقت سپه انگیزد، خون دل ما ریزد

زین قطره چه برخیزد؟ آخر چه قتال است این؟

در دل چو کنی منزل، هم جان ببری هم دل

از تو چه مرا حاصل؟ آخر چه وصال است این؟

وصلت بتر از هجران، درد تو مرا درمان

منع تو به از احسان، آخر چه نوال است این؟

میدان دل ما تنگ، قدر تو فراخ آهنگ

ای با دو جهان در جنگ، آخر چه محال است این؟

از عکس رخ روشن، آیینه کنی گلشن

ای مردم چشم من، آخر چه مثال است این؟

عقل ار همه بنگارد، نقشت به خیال آرد،

کی تاب رخت دارد؟ آخر چه خیال است این؟

جان ار چه بسی کوشد، وز عشق تو بخروشد

کی جام لبت نوشد؟ آخر چه محال است این؟

زلف تو کمند افکند، و افکند دلم در بند

در سلسله شد پابند، آخر چه عقال است این؟

آن دل، که به کوی تو، می‌بود به بوی تو

خون گشت ز خوی تو، آخر چه خصال است این؟

با جان من مسکین، چه ناز کنی چندین؟

حال دل من می‌بین، آخر چه دلال است این؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۶

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ جمال تو

هوش و روان بی‌دلان سوختهٔ جلال تو

کام دل شکستگان دیدن توست هر زمان

راحت جان خستگان یافتن وصال تو

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار

روی نهاده بر درت منتظر نوال تو

خود به دو چشم من شبی خواب گذر نمی‌کند

ورنه به خواب دیدمی، بو که شبی وصال تو

من به غم تو قانعم، شاد به درد تو، از آنک

چیره بود به خون من دولت اتصال تو

تو به جمال شادمان، بی‌خبر از غمم دریغ!

من شده پایمال غم، از غم گوشمال تو

ناز ز حد بدر مبر، باز نگر که: در خور است

ناز تو را نیاز من، چشم مرا جمال تو

بسکه کشید ناز تو، مرد عراقی، ای دریغ!

چند کشد، تو خود بگو، خسته دلی دلال تو؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۷

ای دل و جان عاشقان شیفتهٔ لقای تو

سرمهٔ چشم خسروان خاک در سرای تو

مرهم جان خستگان لعل حیات بخش تو

دام دل شکستگان طرهٔ دلربای تو

در سر زلف و خال تو رفت دل همه جهان

کیست که نیست در جهان عاشق و مبتلای تو؟

دست تهی به درگهت آمده‌ام امیدوار

لطف کن ار چه نیستم در خور مرحبای تو

آینهٔ دل مرا روشنیی ده از نظر

بو که ببینم اندر او طلعت دلگشای تو

جام جهان نمای من روی طرب فزای توست

گر چه حقیقت من است جام جهان نمای تو

آرزوی من از جهان دیدن روی توست و بس

رو بنما، که سوختم از آرزوی لقای تو

کام دلم ز لب بده، وعدهٔ بیشتر مده

زان که وفا نمی‌کند عمر من و وفای تو

نیست عجب اگر شود زنده عراقی از لبت

کاب حیات می‌چکد از لب جان فزای تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۴

چو دل ز دایرهٔ عقل بی تو شد بیرون

مپرس از دلم آخر که: چون شد آن مجنون؟

دلم، که از سر سودا به هر دری می‌شد

چو حلقه بین که بمانده است بر در تو کنون

کسی که خاک درت دوست‌تر ز جان دارد

چگونه جای دگر باشدش قرار و سکون؟

دلم، که حلقه به گوش در تو شد مفروش

که هیچ قدر ندارد بهای قطرهٔ خون

چو رایگان است آب حیات در جویت

چرا بود دل مسکین چو ریگ در جیحون؟

دل عراقی اگر چه هزار گونه بگشت

ولی ز مهر تو هرگز نگشت دیگر گون

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:31 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۰

ترک من، ای من غلام روی تو

جمله ترکان جهان هندوی تو

لعل تو شیرین‌تر از آب حیات

زان بگو خوشتر چه باشد؟ روی تو

خرم آن عاشق، که بیند آشکار

بامدادان طلعت نیکوی تو

فرخ آن بی‌دل، که یابد هر سحر

از گل گلزار عالم بوی تو

حیف نبود ما چنین تشنه جگر؟

و آب حیوان رایگان در جوی تو

دل گرفتار کمند زلف تو

جان شکار غمزهٔ جادوی تو

غمزهٔ خونخوار تو کرد آنچه کرد

تا چه خواهد کرد با ما خوی تو؟

من چو سر در پای تو انداختم

بر سر آیم عاقبت چون موی تو

چون دل من در سر زلف تو شد

هم شود گه گاه همزانوی تو

هم ببیند جان جمال تو عیان

چون نهان شد در خم گیسوی تو

هم زمان جایی دگر سازی مقام

تا نیابد کس نشان و بوی تو

هر نفس جایی دگر پی گم کنی

تا عراقی ره نیابد سوی تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۸

ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو

بیمار گشته به نشود جز به بوی تو

باری، بپرس حال دل ناتوان من

بنگر: چگونه می‌تپد از آرزوی تو؟

از آرزوی روی تو جانم به لب رسید

بنمای رخ، که جان بدهم پیش روی تو

حال دل ضعیف چنین زار کی شدی؟

گر یافتی نسیم گلستان کوی تو

در راه جست و جوی تو هر جانبی دوید

در ره بماند و راه نیاورد سوی تو

از لطف تو سزد که کنون دست گیریش

چون بازمانده، گمشده در جست و جوی تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۲۹

ای همه میل دل من سوی تو

قبلهٔ جان چشم تو و ابروی تو

نرگس مستت ربوده عقل من

برده خوابم نرگس جادوی تو

بر سر میدان جانبازی دلم

در خم چوگان ز زلف و گوی تو

آمدم در کوی امید تو باز

تا مگر بینم رخ نیکوی تو

من جگر تفتیده بر خاک درت

آب حیوان رایگان در جوی تو

ای امید من، روا داری مگر؟

باز گردم ناامید از کوی تو

لطف کن، دست جفا بر من مدار

من ندارم طاقت بازوی تو

روزگاری بوده‌ام بر درگهت

چشم امیدم بمانده سوی تو

تا مگر بینم دمی رنگ رخت

تا مگر یابم زمانی بوی تو

چون ندیدم رنگ رویت، لاجرم

مانده‌ام در درد بی‌داروی تو

بر من مسکین عاجز رحم کن

چون فروماندم ز جست و جوی تو

در غم تو روزگارم شد دریغ!

ناشده یک لحظه همزانوی تو

هم مشام جانم آخر خوش شود

از نسیم جان فزای موی تو

خود عراقی جان شیرین کی دهد؟

تا به کام دل نبیند روی تو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۲

ساقی، قدحی می مغان کو؟

مطرب غزل تر روان کو؟

آن مونس دل کجاست آخر؟

و آن راحت جان ناتوان کو؟

آیینهٔ سینه زنگ غم خورد

آن صیقل غمزدای جان کو؟

از زهد و صلاح توبه کردم

مخمور میم، می مغان کو؟

اسباب طرب همه مهیاست

آن زاهد خشک جان فشان کو؟

گر زهد تو نیست جمله تزویر

ترک بد و نیک و سوزیان کو؟

ور از دو جهان کران گرفتی

جان و دل و دیده در میان کو؟

با شاهد و شمع در خرابات

عیش خوش و عمر جاودان کو؟

در صومعه چند زهد ورزیم؟

صحرا و گل و می مغان کو؟

چون بلبل بی‌نوا چه باشیم؟

بوی خوش باغ و بوستان کو؟

ما را چه ز باغ و بوی گلزار؟

بوی سر زلف دلستان کو؟

با دل گفتم: مرا نگویی

کان یار لطیف مهربان کو؟

ور یافته‌ای ازو نشانی

خونابهٔ چشم خون فشان کو؟

با هم بودیم روزکی چند

آن عیش کجا و آن زمان کو؟

دل گفت: هر آنچه او ندانست

از وی چه نشان دهیم: آن کو؟

با این همه جهد می کنم هم

باشد که دمی شود چنان کو

خواهد که فدا کند عراقی

جان در ره او، ولیک جان کو؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۴

ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته

عالمی در شور و شوری در جهان انداخته

عشق رویت رستخیزی از زمین انگیخته

آرزویت غلغلی در آسمان انداخته

چشم بد از تاب رویت آتشی افروخته

چون سپندی جان مشتاقان در آن انداخته

روی بنموده جمالت، باز پنهان کرده رخ

در دل بیچارگان شور و فغان انداخته

دیدن رویت، که دیرینه تمنای دل است

آرزویی در دل این ناتوان انداخته

چند باشد بی‌دلی در آرزوی روی تو؟

بر سر کوی تو سر بر آستان انداخته

بی‌تو عمرم شد، دریغا! و چه حاصل از دریغ؟

چون نیاید باز تیر از کمان انداخته

مانده‌ام در چاه هجران، پای در دنبال مار

دست در کام نهنگ جان ستان انداخته

هیچ بینم باز در حلق عراقی ناگهان

جذبه‌های دلربایی ریسمان انداخته؟

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۱

آن مونس غمگسار جان کو؟

و آن شاهد جان انس و جان کو؟

آن جان جهان کجاست آخر؟

و آن آرزوی همه جهان کو؟

حیران همه مانده‌ایم و واله

کان یار لطیف مهربان کو؟

با هم بودیم خوش، زمانی

آن عیش و خوشی و آن زمان کو؟

ای دل شده، دم مزن ز عشقش

گر عاشق صادقی نشان کو؟

گر باخبری ازو نشان چیست؟

ور بی‌خبری ز جان فغان کو؟

گر یافته‌ای ز عشق بویی

خون دل و چشم خون فشان کو؟

ور همچو من از فراق زاری

دل خسته و جان ناتوان کو؟

ای دل، منگر سوی عراقی

سرگشته مباش هم‌چنان کو

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۵

ای راحت روح هر شکسته

بخشای به لطف بر شکسته

بر جان من شکسته رحم آر

کاشکسته‌ترم ز هر شکسته

پیوسته ز غم شکسته بودم

این لحظه شدم بتر شکسته

ای بار غمت شکسته پشتم

تو رخ ز شکسته برشکسته

بر سنگ مزن تو سینهٔ ما

بی‌قدر شود گهر شکسته

ای تیر غمت رسیده بر دل

پیکان تو در جگر شکسته

بی لطف تو کی درست گردد؟

جانا دل من به سر شکسته

آمد به درت ندیده رویت

زان شد دل من مگر شکسته

در کوی تو جان سپرد دگر بار

آن مرغک بال و پر شکسته

دل بندهٔ توست در همه حال

گر غمزده است و گر شکسته

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:32 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۳

مانا دمید بوی گلستان صبح گاه

کاواز داد مرغ خوش‌الحان صبحگاه

خوش نغمه‌ای است نغمهٔ مرغان صبح دم

خوش نعره‌ای است نعرهٔ مستان صبحگاه

وقتی خوش است و مرغ دل ار نغمه‌ای زند

زیبد، که باز شد در بستان صبحگاه

از صد نسیم گلشن فردوس خوشتر است

بادی که می‌وزد ز گلستان صبحگاه

در خلد هرچه نسیه تو را وعده داده‌اند

نقد است این دم آنهمه بر خوان صبحگاه

خوش مجلسی است: درد ندیم و دریغ یار

غم میزبان و ما همه مهمان صبحگاه

جانا، بخور ساز درین بزم، تا مگر

خوشبو نشد نسیم گلستان صبحگاه

تا ز آتش فراق دل عاشقی نسوخت

خوشبو کند بخور تو ایوان صبحگاه

خواهی چو صبح سر ز گریبان برآوری

کوته مکن دو دست ز دامان صبحگاه

باشد که قلب ناسرهٔ تو سره شود

می‌سنج نقد خویش به میزان صبحگاه

دامان صبح گیر، مگر سر برآورد

صبح امید تو ز گریبان صبحگاه

چون دانه‌ای، دل تو که چون جوز غم شده است

انداز پیش مرغ خوش الحان صبحگاه

شب خفته ماند بخت عراقی، از آن سبب

محروم شد ز روح فراوان صبحگاه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۶

ای در میان جانم گنجی نهان نهاده

بس نکته‌های معنی اندر زبان نهاده

سر حکیم ما را در شوق لایزالی

در من یزید عشقش پیش دکان نهاده

در جلوه‌گاه معنی معشوق رخ نموده

در بارگاه صورت تختش عیان نهاده

از نیست هست کرده، از بهر جلوهٔ خود

وانگه نشان هستی بر بی‌نشان نهاده

روحی بدین لطیفی در چاه تن فگنده

سری بدین عزیزی در قعر جان نهاده

خود کرده رهنمایی آدم به سوی گندم

ابلیس بهر تادیب اندر میان نهاده

خود کرده آنچه کرده، وانگه بدین بهانه

هر لحظه جرم و عصیان بر این و آن نهاده

بعضی برای دوزخ، بعضی برای انسان

اندر بهشت باقی امن و امان نهاده

کس را درین میانه چون و چرا نزیبد

هر کس نصیب او را هم غیب‌دان نهاده

عمری درین تفکر، از غایت تحیر

گوش دل عراقی بر آستان نهاده

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:33 PM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

غزل شمارهٔ ۲۳۸

در صومعه نگنجد، رند شرابخانه

عنقا چگونه گنجد در کنج آشیانه؟

ساقی، به یک کرشمه بشکن هزار توبه

بستان مرا ز من باز زان چشم جاودانه

تا وارهم ز هستی وز ننگ خودپرستی

بر هم زنم ز مستی نیک و بد زمانه

زین زهد و پارسایی چون نیست جز ریایی

ما و شراب و شاهد، کنج شرابخانه

چه خوش بود خرابی! افتاده در خرابات

چون چشم یار مخمور از مستی شبانه

آیا بود که بختم بیند به خواب مستی

او در کناره، آنگه من رفته از میانه؟

ساقی شراب داده هر لحظه جام دیگر

مطرب سرود گفته هر دم دگر ترانه

در جام باده دیده عکس جمال ساقی

و آواز او شنوده از زخمهٔ چغانه

این است زندگانی، باقی همه حکایت

این است کامرانی، باقی همه فسانه

میخانه حسن ساقی، میخواره چشم مستش

پیمانه هم لب او، باقی همه بهانه

در دیدهٔ عراقی جام شراب و ساقی

هر سه یکی است و احول بیند یکی دوگانه

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  1:33 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها