0

غزلیات شاطر عباس صبوحی

 
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

چشم هندو

یاد از آن روزی که کس را ره در این محضر نبود

ما و دل بودیم و غیر از ما کس دیگر نبود

آشنا با لعل جانبخش تو هر شب تا سحر

وقت مستی جز لب ما و لب ساغر نبود

زلف جادویش چنین جادوگری بر سر نداشت

چشم هندویش چنین طرّار و وحشیگر نبود

جز زبان شانه و دوست من و باد صبا

دست کس با زلف مشکین تو بازیگر نبود

چهر زرد و اشک گلگونم بها و قیمتی

داشت در نزد تو و حاجت به سیم و زر نبود

دوش در مستی بعزم کشتنم برخاست لیک

مردم از حسرت که در دستش چرا خنجر نبود

قصّه ها از بی‌وفائیها صبوحی تا ابد

بر زبان‌ها رانده شد لیکن مرا باور نبود

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

صید غرقه در خون

شوم من گرچه صید غرقه در خون گشتهٔ ترکش

ندانم ترک او، هر کس که بتواند کند ترکش

کشیدی ناز چشمش ای دل آخر ریخت خونت را

بگفتم بارها من با تو، ناز مست کمتر کش

به جایی پا نهاده ست او که خورشید جهان آرا

اگر خواهد تماشایش، بیفتد تاج از ترکش

مصوّر! از چه رو وامانده ای از قد و رخسارش؟

رخش از ماه نیکوتر، قدش از سرو برتر، کش

ز یک تیر نگه از پا در آرد صد چو رستم را

در آرد آن کمان ابرو، اگر یک تیر، از ترکش

نداده تا ز غم، گردون دون، بر باد خاکت را

ز آب و خاک تا دانی صبوحی آتش ترکش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

دلبر فرزانه

طالب طرّه خم در خم جانانه شدم

عاقلان سلسله آرید که دیوانه شدم

در جهان بودنم از دوستی اوست بلی

شایق گنج بدم، ساکن ویرانه شدم

خادم مسجد آدینه اگر بودم دوش

از دم پیر مغان خازن میخانه شدم

نکنم سجده بشکرانه چرا تا که چنین

فارغ از صومعه و سبحهٔ صد دانه شدم

از من ای‌دوست مباش این‌همه بیگانه که من

آشنای تو شدم، کز همه بیگانه شدم

تا چو آن شمع شب افروز باغیار توئی

ز آتش غیرت دل، غیرت پروانه شدم

گر جنون دارم، اگر عقل، صبوحی باری

رفتم و مایل آن دلبر فرزانه شدم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نگران روی او

چنان سدّی ز چین بسته است آن زلفین گیسویش

که یأجوج نگه را نیست ره در کشور رویش

نگردد تا سپاه خط تمامی جمع، ممکن نیست

خلاص اسکندر دل از عقابین دو ابرویش

رُخش گوئی بهشت است و دهان کوثر قدش طوبی

دو صد حور و دو صد غلمان همیشه مات در کویش

و یا رویش بهار است و جبین چون لالهٔ حمرا

قدش سرو و دو چشمش نرگس و سنبل بود مویش

اگر گویم که شیرین است یا لیلی، روا باشد

که صد فرهاد و مجنون، چشم و دل دارند بر سویش

اگر طعنه زند بر ماه و خور، نبود عحب، زانرو

که باشد هر دو تصویر دو چشم مست جادویش

صبوحی خاک بر سر کن ز چشمان آب خون جاری

که عشق آتش بود دلبر به یادت می‌جهد خویَش

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

جام جهان بین

وقت آن شد که سر خویش، من از غم شکنم

آهی از دل کشم و حلقهٔ ماتم شکنم

گر مراد دل من را ندهد این گردون

همه اوضاع جهان، یکسره در هم شکنم

باده از کاس سفالین خورم و از مستی

به یقین جام جهان بین به سر جم شکنم

گر شود رام دمی ساقی و می گیرم از او

ترک عقبی کنم و توبه دمادم شکنم

شرحی از یوسف گمگشته خود گر بدهم

شهرت گریه یعقوب، مسلّم شکنم

سر شوریدهٔ خود، گر بنهم بر زانو

صبر ایّوب، از این شهره به عالم شکنم

بارها یار بدیدم به صبوحی می‌گفت

عزم دارم که ز هجرم قدت از غم شکنم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

حلقۀ زلف

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم

چاره‌ای کن که به لُطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود

بوی عطری به مشامم زد و بیدار شدم

تا در آن سلسلهٔ زلف تو افتادم من

بی‌سبب چیست که پیش نظرت خوار شدم

برو ای باد صبا بر سر کویش تو بگو

که ز مهجوری تو دست و دل از کار شدم

جان بلب آمد و راز تو نگفتم به کسی

نقد جان دادم و عشق تو خریدار شدم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

گلگون قبا، خونین کفن

از حسرت شمع رخت، افتاده در طرف چمن

یکجا صبا، یکجا خزان، یکجا گل و یکجا سمن

برقع ز عارض برفکن تا عالمی شیدا شود

فوجی ز رو، بعضی ز مو، خلقی ز لب، من از دهن

چون در تکلّم می‌شوی از حسرتت گم می‌کند

سوسن زبان، قمری فغان، بلبل نوا، طوطی سخن

اندر خرامشهای تو از طرف بستان می‌فتد

سرو از قد و آب از روش، رنگ از گل و حالت ز من

ببرید خیاط ازل دو جامه بر اندام ما

بهر تو گلگون قبا، وز بهر من خونین کفن

هر گه که بنشینی ز پا، برگرد سر می‌گرددت

شمع از زمین، ماه از زمان، عقل از سر و روح از بدن

از وصف آن خورشید رو، پرسد صبوحی گفتمش:

رخساره مه، زلفان سیه، چشمان غزال، ابرو ختن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

گوهر

وقت آنست که از خانه به بازار شویم

خرقه و سبحه فروشیم و بخمّار شویم

قدحی باده بنوشیم چه هوشیار، چه مست

همچنان از در خمّار به گلزار شویم

صبحگاهان بنشانیم ز سر رنج خمار

بعیادت بسر نرگس بیمار شویم

با پریروی پریزاد به گلگشت بهار

ناپدید از نظر خلق بیک بار شویم

بلبل آشفته و مستانه سراید غزلی

مست و آشفتهٔ آن بادهٔ گلنار شویم

واعظ شهر اگر منکر می خوردن ماست

ما هم از گفتهٔ او بر سر انکار شویم

محتسب گر نکند حلم و صفا با رندان

با دف و چنگ و نی‌اش در صف پیکار شویم

سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری

لب ز گفتار ببندیم و بکردار شویم

گوهر بحر عطائیم چو خود نشناسیم

گوهر خویش ز بیگانه خریدار شویم

ای صبوحی طلب عشق ز بیگانه مکن

می‌توانیم که اندر طلب یار شویم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

رقیب

ره دل را بتا، زان شوخ چشم مست رهزن زن

به عیاری زلفت، خویش را غافل به مخزن زن

نقاب پرنیان را برفکن از چهر آذرگون

شرر از چشمهٔ خورشیدوش، بر مرد و بر زن زن

رقیب بوالهوس در بزم، از روزن نظر دارد

کمان ابرو! خدنگی بر دو چشمانش ز روزن زن

اگر خواهی بتا! شیرین مذاق عاشقانست را

ز قند لعل خود کام صبوحی را یک ارزن زن

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

پریدن از آشیانه

ترنج غبغب آن یوسف عزیز چو دیدم

چنان شدم که به جای ترنج، دست بریدم

ز قهر تیغ کشیدی، به سوی من بدویدی

ز من تو سر ببریدی، من از تو دل نبریدم

نشست یار به محفل، گذشت قافله غافل

که هر چه من بدویدم، به گرد او نرسیدم

مپرس حالت مجنون ز سایه پرور شهری

ز من بپرس که با سر، به کوی دوست دویدم

مرا هوای پریدن نبود از پی طوبی

بهشت روی تو دیدم، از آشیانه پریدم

توئی که سوختی‌م از فراق و رحم نکردی

منم که سوختم و ساختم، نفس نکشیدم

رموز غیب که یزدان بجبرئیل نگفتی

من از گدای در کوی می فروش شنیدم

هر آنچه تخم طرب کاشتم به مزرعهٔ دل

ز بخت بد چو صبوحی گیاه غم درویدم

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

آیهٔ رحمت

غبار نیست که بر گرد عارض ترش است این

گذشته پادشه حُسن گَرد لشکرش است این

نه خط غالیه سا دور عارض مهش است این

همای حُسن پریده است و سایهٔ پرش است این

ستاده بر سر نعشم، گرفته دست به مژگان

که این قتیل نگاه منست و خنجرش است این

کتاب نیست که می‌خواند آن نگار به مکتب

کند حساب شهیدان خویش و دفترش است این

نشان آبله دیدم به روی یار بگفتم

قسم به آیهٔ رحمت که اصل جوهرش است این

هزار مرتبه بر قبر من گذشت و نگفتا

که این شهید، شهید من است و مقبرش است این

نظر در آینه کرد آن نگار رو با خود گفت!

خوشا بحال دل عاشقی که دلبرش است این

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

بیدل حیران

توئی در ملک جان، جان و چه جانی؟ جان مهرویان

تو سروی و قدت محشر، چه محشر؟ محشر دوران

جمالت مجمع ما شد، چه مجمع؟ مجمع خوبان

چه خوبی؟ خوبی یوسف، چه یوسف؟ یوسف کنعان

بود چشمت یکی جادو، چه جادو؟ جادوی کافر

چه کافر؟ کافر رهزن، چه رهزن؟ رهزن ایمان

دهان تو بود غنچه، چه غنچه؟ غنچهٔ دلکش

چه دلکش؟ دلکش و خرّم، چه خرّم؟ خرّم و خندان

چه جانسوز است بر آتش، چه آتش؟ آتش محنت

چه محنت؟ محنت دوری، چه دوری؟ دوری جانان

سر کویت بود کعبه، چه کعبه؟ کعبهٔ مردم

چه مردم؟ مردم دیده، چه دیده؟ دیدهٔ گریان

صبوحی تا شدت بنده، چه بنده؟ بندهٔ بیدل

چه بیدل؟ بیدلِ عاشق، چه عاشق؟ عاشق حیران

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

نقش تو

آن‌که رخسار تو با زلف گره گیر کشید

فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار

ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید

خامه می‌خواست که مژگان ترا بردارد

راست بر سینهٔ عشاق تو صد تیر کشید

چون بیاراست بدان حُسن دلاویز تُرا

قلم اندر کف نقّاش تو تکبیر کشید

گردش خامه تقدیر غرض نقش تو بود

کز ازل تا به ابد این همه تأخیر کشید

دیده از تاب و بسیار چه شبها که گشود؟

کانتظار تو بسی این فلک پیر کشید

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

زبونی دل

در خم زلف تو، پابند جنون شد دل من

بی‌خبر از دو جهان غرقه به خون شد دل من

چونکه با رشتهٔ گیسوی تو پیوندی داشت

مو به مو بسته به زنجیر جنون شد دل من

اینهمه فتنه مگر زیر سر چشم تو بود

که گرفتار دو صد سحر و فسون شد دل من؟

آنچه گفتم به دل از روی نصیحت، نشنید

عاقبت عشق تو ورزید و زبون شد دل من

بعد مرگ من اگر بر سر خاکم گذری

دهمت شرح، که از دست تو، چون شد دل من

سالها سخت تر از کوه گران بود ولیک

در سر عشق تو بی صبر و سکون شد دل من

نقطهٔ خال تو تا دید به پرگار وجود

یکسر از دایرهٔ عقل، برون شد دل من

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:49 AM
تشکرات از این پست
siryahya
siryahya
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : اسفند 1389 
تعداد پست ها : 158652
محل سکونت : ▂▃▄▅▆▇█Tabriz█▇▆▅▄▃▂

تمنّا

زلفت از سنبل تر سر زده بر طرف چمن

کاکلت بسته صف از ملک حبش لشکر چین

در ختا و ختن ای خسرو خوبان جهان

چون تو شوخی نبود در همهٔ چین و ماچین

لب من با لب تو نرد ببوسی میباخت

لب لشکر شکنت گفت که بردی بر چین

خواستم جوهر هندو ز لبت بر چینم

لب تو گفت بچین، غمزهٔ تو گفت مچین

من از این چین و مچین، واله و شیدا چکنم

سر زلف بت شکر شکنت برده ز چین

از گل روش صبوحی چه تمنّا داری

غنچه این لحظه تو از باغ وصالش برچین

 
 

ترکی زبان قربون صدقه رفتنه داریم که: گوزلرین گیله‌سین قاداسین آلیم که یعنی درد و بلای مردمک چشات به جونم …!.

پنج شنبه 2 اردیبهشت 1395  11:50 AM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها