افتخار آفاق
افتخار همه آفاقی و منظور منی
شمع جمع همه عشاق و به هر انجمنی
به سر زلفت پریشان تو دلهای پریش
همه خو کرده چو عارف به پریشان سخنی
ز چه رو شیشه دل می شکنی
تیشه بر ریشه جان از چه زنی
سیم اندام و ولی سنگدلی
سست پیمانی و پیمان شکنی
اگر درد من به درمان رسد چه می شد
شب هجر اگر به پایان رسد چه می شد
اگر بار دل به منزل رسد چه گردد
سر من اگر به سامان رسد چه می شد
ز غمت خون می گریم بنگر چون می گریم
ز مژه دل می ریزد ز جگر خون می آید
افتخار دل و جان می آید
یار بی پرده عیان می آید
عارف قزوینی
اصفهان نگین فیروزه ای جهان