مهدی جان ...
دست بـﮧ قلم بردم
تا برایتان حرف ها بزنم...
اما نشد …
خواستم از " دردم " بگویم دیدم دردِ شما، خودِ منم...
خواستم از " بـﮯ کسـﮯ " ام حرف بزنم...
دیدم تنهاتر از شما درعالم نیست.
خواستم بگویم "دلم از روزگار گرفتـﮧ"
دیدم خودم در خون بـﮧ دل کردنِ شما کم نگذاشتـﮧ ام...
قلم کم آورد...
بـﮧ راستـﮯ کـﮧ وسعت مظلومیت شما قابل اندازه گیرے نیست...
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪَ ألْـفَـرَج