وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
ما را کبوتر حرم سامرا کنی
درهم بخر نگاه نکن که چه میخری
رسوا شوم اگر که بخواهی سوا کنی
محکم حصار عشق شما را گرفته ام
دل شور میزند که مبادا رها کنی
درمانمان بکن به همان شیوه ی خودت
درمان شویم اگر به خودت مبتلا کنی
ای دست به خیر طایفه ی دست به خیر ها
آقا نمی شود سفری دست و پا کنی؟
عمری نشسته ام به صف عاشقان تو
وقتش رسیده وقت کنی رو به ما کنی
آقا قلم به دست گرفتم برای تو
من راضیم فقط به خدا با رضای تو
بالاست تا ابد به خدا پرچم شما
جانم فدای جان شما,خاتم شما
تو لطف میکنی که مرا راه میدهی
*ای بچه های فاطمه بازهم دم شما*
از تو به ما زیاد رسیده ست یا نقی
*چیزی کم از زیاد ندارد کم شما*
دل را برای پا قدمت ساختم ببین
بر سر درش نوشته شده مقدم شما...
من را ز راه عشق خودت تا خدا ببر
جبرییل هم رود ره پیچ و خم شما
از تربت تو ریخته در خاک من خدا
این فخر من شده که شدم آدم شما
یک دم اگر که بغض کنی گریه میکنم
جانم بگیر تا که نبینم غم شما
آقا شنیده ام که کسی حرمتت نداشت
رحمی به سن و سال تو و غربتت نداشت
چون شمع نیمه جان شده سوسو گرفته ای
با آه و غربت و غم خود خو گرفته ای
لاغر شدی,خمیده شدی,آب رفته ای
از پا فتاده دست به زانو گرفته ای
این ارث فاطمه ست به حسن تکیه داده ای
در حجره رفته ای کمک از او گرفته ای
تا تشنه می شوی...صدا میزنی : حسین
در حجره ات چو کشتیِ پهلو گرفته ای
خواهی حسن نبیندت و گریه کم کند
این هست علتش که اگر رو گرفته ای
همچون حسین فاطمه دور از وطن شدی
همچون حسین فاطمه,امّا کفن شدی
همچون حسین فاطمه امّا سرت نرفت
در زیر تیغ کند عدو حنجرت نرفت
بالا سرت ز حال,دگر مادرت نرفت
با جمعی از اراذل مست خواهرت نرفت
با دست های بسته شده همسرت نرفت
در زیر نعل مرکبشان پیکرت نرفت
در گوشه ی خرابه ولی دخترت نرفت
در طشت,خیزران,به تنوری سرت نرفت
این ها کنار,دست شما سالم است هنوز
دستت برای غارت انگشترت نرفت
یاسین قاسمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ