:elephant:فیل ها در خواب علی کوچولو:elephant:
قسمت اول...:hibiscus:
:baby:🏻علی کوچولو قفس کوچکش را به حیاط آورد. قفس، پر بود از فیل های کوچولو!:elephant::elephant::elephant:
:seedling::seedling:علی کوچولو برای فیل هایش علف گذاشت. فیل ها علف ها را خوردند و گفتند: « باز هم علف بِده! »:seedling::seedling::seedling:
:neutral_face: اما علی کوچولو دیگر علف نداشت.
احمد و رضا آمدند، توی دستشان پر از علف بود.🤓:herb::sunglasses::palm_tree:
:baby:🏻علی کوچولو گفت: « خوب شد که علف آوردید. فیل هایم سیر نشده بودند. »:elephant::four_leaf_clover::elephant::four_leaf_clover:
احمد و رضا، علف ها را روی زمین ریختند.
:man_with_gua_pi_mao::man_with_gua_pi_mao::man_with_gua_pi_mao:
علی کوچولو هم درِ قفس را باز کرد. بچه فیل ها بیرون آمدند. تند و تند علف خوردند و بزرگ شدند.:palm_tree::cherries::palm_tree::cherries:
بعد، گفتند: « ما دیگر باید برگردیم پیش پدر و مادرمان! »:elephant::elephant::elephant::elephant:
علی کوچولو اَخم کرد.:unamused::unamused::unamused:
:boy:احمد به او گفت: « ناراحت نشو. آن ها نمی توانند این جا بمانند. » :runner::runner::runner:
:boy:🏻رضا هم گفت: « تازه، دلشان برای پدر و مادرشان تنگ شده! »:heart::heart::spades:
:elephant::elephant:بچه فیل ها گفتند: « اما ما راه رسیدن به شهرمان را بلد نیستیم! ... »
![فیل ها در خواب علی کوچولو قسمت اول فیل ها در خواب علی کوچولو قسمت اول](data:image/gif;base64,R0lGODlhAQABAAAAACH5BAEKAAEALAAAAAABAAEAAAICTAEAOw==)