0

تاريخچه مسجد مقدّس جمكران چيست؟

 
nazaninfatemeh
nazaninfatemeh
کاربر طلایی1
تاریخ عضویت : خرداد 1389 
تعداد پست ها : 81124
محل سکونت : تهران

تاريخچه مسجد مقدّس جمكران چيست؟

شيخ حسن بن مثله جمكرانى گويد: من شب سه ‏شنبه، هفدهم ماه مبارك رمضان سال 393 هجرى قمرى در خانه خود خوابيده بودم كه ناگاه جماعتى از مردم به در خانه من آمدند و مرا از خواب بيدار كردند و گفتند برخيز و طلب امام مهدى (عج) را اجابت كن، كه تو را مى‏ خواند. آنها مرا به محلّى كه اكنون مسجد است آوردند. وقتى كه خوب نگاه كردم، تختى ديدم كه فرشى نيكو بر آن گسترده شده، و جوانى سى ساله بر آن تخت، تكيه بر بالش كرده و پيرى هم پيش او نشسته است، آن پير حضرت خضر (ع) بود.

 


پس آن پير مرا بنشاند.
حضرت مهدى (عج) مرا به نام خود خواند و فرمود: برو به حسن مسلم، كه در اين زمين كشاورزى مى‏ كرد، بگو كه اين زمين شريفى است و حق ‏تعالى آن را از زمين‌هاى ديگر برگزيده است و ديگر نبايد در آن كشاورزى كنند.
حسن بن مثله عرض كرد: اى مولا و سرورم، لازم است كه من دليل و نشانه‏‌اى داشته‏‌باشم تا مردم حرف مرا قبول كنند. حضرت فرمود: نه: تو برو و آن رسالت را انجام بده، ما خودمان نشانه‌‏هايى براى آن قرار مى‏‌دهيم. پيش سيّد ابو الحسن برو و به او بگو حسن مسلم را احضار كند، و سود چند ساله را كه از زمين به دست آورده است وصول كند و با آن پول مسجد را بنا كند ... حسن بن مثله مى‌‏گويد: چون مقدارى راه رفتم، دوباره مرا بازخواند و فرمودند: بزى در گلّه جعفر كاشانى است، آن را خريدارى كن و بدين وضع بياور، آن را بكش و بر بيماران انفاق كن، هر بيمارى و مريضى كه از گوشت آن بخورد، حق‌‏تعالى او را شفا دهد. وى گويد: من سپس به خانه بازگشتم و تمام شب را در انديشه بودم، تا اينكه نماز صبح خوانده به سراغ «على منذر» رفتم و ماجراى شب گذشته را براى او نقل كردم و با او به همان موضع شب گذشته رفتم.
وقتى كه رسيديم، زنجيرهايى را ديديم كه طبق فرموده امام (ع) حدود بناى مسجد را نشان مى‌‏داد؛ سپس به قم، نزد سيد ابو الحسن رضا رفتيم، و چون به خانه او رسيديم، خادمان او گفتند كه او بعد از سحر در انتظار شماست و تو از جمكران هستى. به او گفتم:
آرى، پس به درون خانه رفتم، سيّد مرا گرامى داشت و بسيار احترام نمود و به من گفت:
اى حسن بن مثله، من در خواب بودم كه شخصى خطاب به من فرمود: حسن بن مثله نامى، از جمكران پيش تو مى‌‏آيد، هرچه گويد تصديق كن و به سخنش اعتماد كن كه سخن او سخن ماست. از هنگام بيدارشدن تا اين ساعت منتظر تو بودم. حسن ماجراى شب گذشته را تعريف نمود.
سيّد بلافاصله فرمود تا اسب‏ها را زين نهادند و بيرون آورده و سوار شدند. وقتى به نزديك روستاى جمكران رسيدند، گلّه جعفر كاشانى را ديدند. حسن بن مثله به ميان گلّه رفت و آن بز، كه از پس همه گوسفندان مى‏‌آمد، پيش حسن دويد، جعفر سوگند ياد كرد اين بز در گلّه من نبوده و تاكنون آن را نديده بودم. به‌‏هرحال آن بز را به مسجد آورده و ذبح نمودند، و چون بيمارى از گوشت آن مى‏‌خورد، با عنايت خداوند تبارك و تعالى و الطاف حضرت بقية اللّه (عج) شفا مى‏‌يافت‏
حسن مسلم را احضار كرده و منافع زمين را از او گرفتند، و مسجد جمكران را با چوب و ديوار پوشانيدند. سيّد زنجيرها و ميخها را با خود به قم برد و در خانه‏اش گذاشت.
هر بيمار و دردمندى كه خود را بدان زنجير مى‏‌ماليد، خداوند تعالى وى را شفاى عاجل عنايت مى‏‌فرمود. ولى پس از فوت سيّد ابو الحسن، آن زنجيرها پنهان گشته و ديگر كسى آنها را نديد.
مسجد شريف جمكران يا «صاحب الزّمان (ع)» در شش كيلومترى شهر مقدّس قم واقع شده و همواره پذيراى مشتاقان و شيفتگان حضرتش از نقاط مختلف ايران و جهان مى‏باشد.

 

 

منبع : موعود

 

از همه دل بریده ام،دلم اسیر یک نگاست،تمام آرزوی من زیارت امام رضـــــــــاست

جمعه 20 فروردین 1395  3:09 PM
تشکرات از این پست
دسترسی سریع به انجمن ها