بانی فیلم/ در مواجهه با فیلم کامرون کروو، «خداحافظ» (Aloha)، اگر درگیر مشکل متوسط بودن فیلم شویم که طبعا دلیل اصلیاش فیلمنامه آن است و داستانکهایی که حتی اگر حذف می شدند و یا جایشان را هر چیز دیگری قرار می دادند، باز هم اتفاقی که منجر به قوت یافتن آن شود رخ نمی داد، هیچ لذتی نمی توان از آن برد .فیلم در گونه ای است که چه خوشمان بیاید و چه بدمان، گونه مورد علاقه فیلمساز است.کمدی رمانتیک همواره دارای اصولی بوده که رفته رفته تماشاگران را،چنان بدعادت کرده که از فیلمسازان هم جرات و جسارت خرق عادت و بدعت های تازه در آن را گرفتهاست. کمدی رمانتیک غالبا بین دو شخصیت مرد و زن رخ میدهد و چنانکه از نامش پیداست، نه تنها قرار نیست، اشک و آهی از تماشاگر بگیرد که برعکس خنده بر لبان می نشاند.
چون به هر حال در پایان و پس از کش و قوس های فراوان، آن دو زوج به وصال هم میرسند، اما در «خداحافظ»، این اتفاق در یک مثلث شکل گرفته است، ولی مشکل وجود داستانهای بی ربط فرعی است که مدام بین داستان عاشقانه، سکته هایی ایجاد می کند.در واقع به نظر می رسد، کامرون کروو با آوردن داستانهایی که عمده آن،تکیه بر شغل برایان گیلکرست (بردلی کوپر) و انجام عملیات هایی برای شرکتی تحت نظارت رییس اش (بیل موری)در افغانستان است،خواسته تا به زیر ژانر کهنه شده کمدی رمانتیک ،عطر و بویی امروزی بخشد،اما نتیجه کار او،درست شبیه این فانتزی درآمده که آدمی را از کودکی در فضای جنگل یا بیابانی رها کنند تا خلق و خوی اش شکل بگیرد و پس از سالها زندگی در آن محیط، با پوشاندن البسه و ظواهر و تکنولوژی امروزی،به عصر حاضر بیاورند!
برگ برنده کامرون کروو در حقیقت بازیگران و ستارگانش که کم هم نیستند و دقت در انتخاب آنهاست که باعث پوشش بار سنگین ضعف ها،البته تا حدودی شدهاست .مثلا ریچل مک آدامز در نقش تریسی کاملا به فیلم آمدهاست .مک آدامز بازیگر بسیار توانایی است که علاوه بر جذابیت های ظاهری ،در چهره اش آرامش و خلق شیرین دیده می شود و هنگامی که در این فرم،خود (بازیگر) و نقش (شخصیت) را در هم ادغام می کند،به نتایج حیرت آوری می رسد.اتفاقی که در بازی های فیلم افتاده این است که به جز چند صحنه-مثل جایی که نامه شوهرش را،که ترک خانه کرده،برای برایان می خواند و حین خواندن منقلب می شود-بازیگران و از جمله مک آدامز،چندان به سبک کمدی رمانتیک ها،احساساتی نمی شوند.برایان هم در ابتدای فیلم،قبل از نشستن هواپیما در باند فرودگاه،با اینکه می داند که شوهر تریسی همین خلبان هواپیمای اوست،به جای بازیهای احساسی، کنجکاوی را به آن می افزاید.
او کنجکاو دیدن عشق گذشته اش است که حالا صاحب دو فرزند هم هست.یا تلاقی نگاه برایان و تریسی،در هنگام اجرای مراسم رژه ارتش،چندان عمیق نیست و برای اینکه فیلمساز روی این مسئله تاکید کند هر دوی آنها، کاملا از گذشته کنده اند، تریسی را هنگامی که برایان با دستیارش آلیسون ( اما استون ) صحبت می کند،ناگهان وارد کادر می کند و بین کلام آنها می اندازد.مک آدامز در اینجا،با اضافه کردن لحن طلبکارانه در بیانش،مبنی بر اینکه بارها با او تماس گرفته،نشان می دهد از رابطه آنها، مدتها گذشته است، اما نکته دیگر در این صحنه، قرار گرفتن هر سه ضلع شخصیتهای داستان در یک میزانسن است. اصلا، میزانسن را کامرون کروو به گونه ای چیده که نگاه ها،مدام بین سه کاراکتر تریسی،برایان و آلیسون پیوند و قطع می خورد.در واقع از همان ابتدا،این میزانسن است که به ما می فهماند با کمدی رمانتیک مثلثی طرف هستیم.
شخصیت آلیسون درست در نقطه مقابل تریسی قرار دارد.انگار برایان با پا نهادن به هاوایی،در آن واحد هم به گذشته ای برگشته که تریسی نمایندگی اش می کند و هم آینده در قامت آلیسون،پیش رویش است. او در برزخ بین گذشته و آینده قرار دارد و فیلمساز به درستی ،سرانجام را در آینده می بیند.آینده ای که صرفا در یک رابطه خلاصه نمی شود.آلیسون به مراتب،نسبت به زندگی سنتی تریسی،آدم مترقی تری است.به عبارتی با این نگرش،کروو،امریکایی را نشان می دهد که از دید خودشان، تنها رو به پیشرفت و تحول است. هرچند که اساسا، سینمای هالیوود، همواره با این نگرش خودخواهانه، فیلم هایش را ساخته است.