"درویشم و مست قلندری ام
در آذرم و نی آذری ام
امشب چقدر در تاب و تبم
امشب چقدر نیلوفری ام
"درویشم و مست قلندری ام
در آذرم و نی آذری ام
امشب چقدر در تاب و تبم
امشب چقدر نیلوفری ام
مانند خلیل، آتش شده ام
دلتنگ دوتار سمندری ام
با یاد تو می چرخم همه شب
منظومه تویی، من مشتری ام
تا خاک شوم در دامن تو
رفتم به دیار مادری ام
ای خواجه سرم قربان رهت
این بار نگیری سرسری ام
با خشم تبرزین آمده ام
من دشمن هر زور و زری ام
پوشیده کفن از خاک وطن
آن مظهر عشق، این مظهری ام
گر کشته چشمانت نشدم
در زلف سیاهت بستری ام
در آینه افتادم به سجود
از شیشه برون آمد پری ام
من تو شدم و تو من نشدی
تو دیگری و من دیگری ام
من وارث آن خشم و هیجان
من شعله ای از شعر دری ام
من ناصری ام، این حجت من
نی عسجدی و نی انوری ام
رویی بنما تا بنگرمت
چشمی بگشا تا بنگری ام
از طوس بپرس آزادگی ام
از کاوه بپرس آهنگری ام
ای عشق ابوتمّام منی
تو بهت منی من بحتری ام
با عقل گرفتاران چه کنم
من از همه جز عشقت بری ام
ای حاتم من وی خاتم من
ای نقش تو بر انگشتری ام
من خود ز غلامان قمرم
با یاد غلامش قنبری ام
هوهو مددی، حق حق، مددی
حیدر حیدر من حیدری ام
علیرضا قزوه